هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
.
#م_روح_نواز
(مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله)
#قسمت_یازدهم
هیئت رفتن با بچهها سختتره😁
اما همیشه تلاش میکنم که همین کم رو با هر چند تا بچه که داشته باشم، شرکت کنم.
ولی نه فقط به خاطر خودم. چون اعتقاد دارم مجالس اهل بیت (علیهالسلام) برای بچهها نورن و باید با هر سختیای که باشه شرکت کنم.
نمیدونم چرا، ولی همیشه وقتی هیئت میرفتیم بچههام رو خیلی بیشتر دوست داشتم و یه نور امیدی به دلم میتابه که انشاالله این بچهها سرباز امام زمان (عج) بشن.
و همین خستگیها رو برام آسون میکنه...🌹
تو همین هیئت رفتنا، به خوبی عنایات ویژهی خدا رو هم احساس میکنم.
یادمه یه بار شب هشتم محرم محمدعلی ۴۰ روزه و محمدحسن سه ساله بود.
رفتیم مجلسی که خیلی شلوغ بود و فقط به اندازهی نشستن یک نفر جا پیدا کردم و نشستم.
محمدحسن رو بغل کردم و دفتر نقاشیاش رو باز کردم و شروع کردم براش نقاشی کشیدن...
خانم مسنی بهم گفت: دخترم نوزادت رو بده من نگه دارم تو به اون یکی برسی.
و محمدعلی تا آخر مجلس آروم بغل اون خانمه نشسته بود.😍👌🏻
هیئت و مسجد بردن مهمترین روش تربیتیمه.😉
شخصیت بچه اونطوری طراحی میشه که فضای اطرافش هست.
همه توی خانوادههاشون کسانی رو دارن که عقیده و سبک زندگی متفاوتی دارن و با هم رفت و آمد هم دارند.
و پدر و مادر نگرانن که شاید بچهی ما، از اونا تاثیر بگیره.😥
ولی وقتی بچه با فضای هیئت و روضهی امام حسین (علیهالسلام) و مسجد آشنا میشه، عقایدش پولادین میشه و انشاءالله راهشو پیدا میکنه.
برای همین، من و همسرم اصرار داریم روضه هفتگی رو حفظ کنیم.
جمعه ها مراسم دعای ندبه برگزار میکنیم.
در درجهی اول به خاطر خودمون و بعد بچههامون.
بچهها تو خونهی ما خیلی دعوا میکنن.
ولی من سعی میکنم تا جایی که حرمت شکنی و زد و خورد نباشه دخالت نکنم و اجازه بدم خودشون دعواها و مشکلاتشونو حل کنن.
البته همیشه موفق نیستم.😅
خداروشکر ارتباط بچهها با همسرمم خیلی خوبه.
پدرشون آدم شوخ و پر جنب و جوشیاند.😃
بچهها اگه بتونن تکتکشون رابطهی خوب و عمیقی با والدین داشته باشن، رابطهشون با خودشون هم خوب میشه.
دیدم که هر وقت ما با بچهها حرف میزنیم و درد و دل میکنیم، بعدش بچهها چقدر با همدیگه مهربون میشن.
انگار منتظرن پدر و مادر خانواده یه انرژی رو بین بچهها تقسیم کنن تا با اون انرژی، صمیمیت رو بین خودشون ایجاد کنن.
و اون انرژی رابطهی کلامی و عاطفی تکتک بچهها با والدینه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_یازدهم↩️
مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول میدهی؟ مصطفی گفت قول می دهم الان طلاقش بدهم ، به یک شرط ! من خیلی ترسیدم ، داشت به طلاق می کشید . مادرم حالش بد بود . مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش می دهم . من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید .
مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق می خواهم . گفتم: باشه مامان ! فردا می روم طلاق می گیرم . آن شب با مصطفی نرفتم . مادرم آرام شد و دوروز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود . مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت" ما طلاق گیری نداریم . در عین حال خودتان می خواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر می خواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله ! من همه این شرط را پذیرفتهام . بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید .
چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه میرفت را نگاه کرد . فکر کرد مصطفای ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرف ها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر می آورد . بابا که بیشتر وقت ها مسافرت است .
صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمی آیم . سعی کن محبت مادر را جلب کنی ، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب میآیم دنبالتان .
آن شب حال مادر خیلی بد شد . ناراحتم ، مصطفی که آمد دنبالم ، مامان حالش بد است ، ناراحتم ، نمی توانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان ، دید چه قدر درد می کشد، اشک هایش سرازیر شد . دست مامانم را می بوسید و میگفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقت ها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران می کرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من می برمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد . من هم راه افتادم رفتیم بیروت . مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید ، ولش نکنید حتی شب ها. مامان هر وقت بیدار می شد و می دید مصطفی آن جا است میگفت: تو تنهایی، چرا غاده را این جا گذاشتی ؟ ببرش ! من مراقب خودم هستم . مصطفی میگفت: نه ، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم می مانم . و دست مادرم می بوسید و اشک می ریخت، مصطفی خیلی اشک می ریخت . مادرم تعجب کرد . شرمنده شده بود از این همه محبت .
مامان که خوب شد و آمدیم خانه ، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم . یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید ، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد .من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود ، مادر شما نبود ، که این همه کارها میکنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید.....
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
📜
📖📜
📜📖📜