eitaa logo
جهاد علمی 🇵🇸🇮🇷
6.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
796 ویدیو
138 فایل
﷽ کانال مجموعه ی آموزشی تربیتی جهاد علمی «العلم سلطان» با علم مون دشمن رو زمین می زنیم💪🏼 •تبلیغ و تبادل @tab_jahadelmi313 •سوالات و پیشنهادات @Jahad_Ayande •کانال کنکوری هامون @ayande_sazan_mostafayi •آیدی اینستاگرام Jahadelmi313
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️📚 مردی که چشم هایش جا مانده بود✔️ مثل حاج منصور رحیمی و شهید رضایی در آن مقطع در محیط دانشگاه دیگرانی هم بودند. ما در دانشکده اتاق جانبازان داشتیم. اتاق جانبازان و اتاق بسیج توی یک طبقه بود. . دانشجوی جانباز داشتیم که نابینا بود و صنایع می خواند. خیلی جالب بود، کتاب‌های رشته صنایع، سنگین و سخت است. من با این آدم رفت و آمد داشتم شاهد بودم که بچه های این جانباز که دانش اموز بودند از بس متن کتاب‌های دانشگاهی پدرشان را برایش خوانده بودند این متن ها را دیگر بلد بودند. این صحنه ها و این آدم‌ها محیط رشد مصطفی در دانشگاه را شکل داد. آدمهایی که رفته بودند مشق فداکاری و ایثارگری را عملیاتی کرده بودند، با هوش بسیار بالا و استعدادهای شگرف و حالا که جنگ تمام شده تمام توان ذهنی خود را به میدان دیگری آورده اند و شما می دانید که در دانشگاه شریف از نظر علمی با هیچ کس شوخی ندارند. یک نفر چشمهایش را در میدان جنگ جا گذاشته و نابینا آمده شریف و فرزندان دانش آموزش برایش متن کتاب می خوانند و او دارد در یک رشته سنگین تحصیل می کند. اینها صحنه های پیش روی مصطفی در دوره تحصیل در دانشگاه شریف است. این محیطی است که مصطفی را در آن مقطع پرورش داد. مصطفی شاهد آن است که همان ها که در میدان جنگ رزم آوری می کردند، در محیط دانشگاه و میدان علم دارند همان رزم آوری را استمرار می بخشند. آنها جنگ را و روحیات مبارزه کردن را آورده اند به عرصه ای دیگر؛ عرصه علم. آنها برای ما از جبهه سوغات آورده بودند. مشی و مرامی که در هوای جبهه شکل گرفته بود آنها حالا آورده بودند به شریف و این زینتی بود که آنها با سخاوت به ما پیشکش کرده بودند و بر گردن ماها آویختند. خاصیت پیشکش بچه های جبهه برای ما آن بود که آسان تر از آنچه گمان داشتیم به وحشت و رعب در قبال پیشرفت پیشرفته ها لبخند بزنیم اما اندیشناک باشیم از عقب ماندگی ها، این نقشه راهی برای ما بود؛ اصلا جنگ چه بود؟ چه شکلی بود؟ ما این شانس را داشتیم که توی دانشگاه، کنار علمی که باید مجدانه می آموختیم، درسهایی که آنها توی مدرسه جبهه دیده و آموخته بودند و برای ما آورده بودند را بیاموزیم. شریف در آن روزگار برای ما دو دانشگاه بود. "مصداق دیروز دانشگاه جبهه بود امروز جبهه دانشگاه است" 📎 @jahadelmi313 📎
✨وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى  وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُری و اینکه برای انسان جُز حاصلِ تلاش او نیست! و نتيجه ی كوشش او به زودى ديده خواهد شد! -آیه 39 نجم @jahadelmi313
بیش از آنکه به دنبال این هستید که را ببینید و لذت ببرید تلاش کنید امام زمان که شما را میبیند لذت ببرد💙🍃 دیدنت ... بودنم وقت ظهورت... آرزوم هست... ❌ولی هدفم نیست ✅هدفم اینه وقتی نگام میکنی ازم راضی باشی... مثل آقا مصطفی بگی راضیم ازت💙🌱 @jahadelmi313
📚 «روایت زندگی غلامحسین افشردی معروف به جلد اول »به کوشش سعید علامیان... ⭕️برشی از کتاب : یادم می آید غلامحسین اول دبیرستان بود. یکی از همان روزها که مادرم مدام به او میگفت بنویس بنویس. غلامحسین توجهی نکرد مادرم عصبانی شد و کتابهای او را وسط حیاط انداخت و کمی هم نفت آورد و کبریت را روشن کرد و به او گفت " دیگر نمیخوام بروی مدرسه! منتظر عکس العمل از غلامحسین بود اما او سرش را انداخت پایین و هیچ حرفی نزد فقط نگاه میکرد در نهایت مادرم کوتاه آمد و و گفت حالا این دفعه آتش نمیزنم ولی برو بنشین مشق هایت را بنویس. غلامحسین هوش بالایی داشت هیچ کس درس خواندنش را نمیدید اما وقتی خبر قبولیش در دانشگاه را به مادر داد خستگی را از تن او به در کرد. «به روایت خواهر شهید» 🔹@jahadelmi313 🔹
شهید حسن باقری.mp3
3.03M
🕊 گذری کوتاه بر زندگی پر بار سردارِ شهید حسن باقری🌱📝 این رو از دست ندید😉 🔊 @jahadelmi313 |🌿
باید دشمن را بشناسیم ، اگر نشناسیم نمیتوانیم با او بجنگیم. "شهید حسن باقری" 🦋 @jahadelmi313 🦋
جهاد علمی 🇵🇸🇮🇷
باید دشمن را بشناسیم ، اگر نشناسیم نمیتوانیم با او بجنگیم. "شهید حسن باقری" #دشمن_شناسی #بصیرت_جها
📖☕️ مفهوم دشمن از منظر قرآن: آن عاملی که ملت ها را در مقابل قدرت ها ضعیف میکند،بی ارادگی خود ملت هاست.اگر ملتی با اراده حرکت کند،به خدا متکی باشد و دستور الهی را اطاعت نماید ،هیچ قدرتی نمی تواند مویی از سر او کم کند. ❇️ «برشی از کتاب دشمن شناسی نوشته مقام معظم رهبری» 🔸 @jahadelmi313 🔸
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔶 تپش سلول‌ها 🔷 دکتر حسین بهاروند ... بهار سال ۸۲، اواخر فروردین آمدیم ساختمان جدید. برای این کار یعنی کشت و تکثیر سلول‌های بنیادی انسانی. یک جنین از قسمت تولید مثل گرفتیم. همه چیز را هم از قبل تهیه کرده بودیم. شروع کردیم به کار کردن، آقای دکتر کاظمی روز به روز می آمد به من سر می‌زد و آزمایش‌ها را می‌دید. یادم می‌آید جنین دو سلولی وقتی به مرحله‌ای به نام بلاستوسیست رسید، من یک سوزن خیلی باریک با شیشه درست کردم. قشنگ یادم هست که رفتم داخل این بلاستوسیست و قسمت نگینی را کندم و کشیدم بیرون جنین، وقتی به مرحله بلاستوسیست می‌رسد شبیه توپ می‌شود. اندازه‌اش حدود صد تا دویست سلول می‌شود، شبیه انگشتر دو بعدی است. نگاهش که می‌کنید انگار یک نگین دارد و یک حلقه سلول‌های بنیادی رویانی از آن نگین به وجود می‌آیند. آن نگین را در ظرف دیگری کشت دادم آن لحظه خیلی خوشحال بودم و حس خوبی داشتم، چون آن قدر زیبا این کار را انجام دادم که باورم نمی‌شد حدود ده روزی گذشت آن نگین را جدا کردیم و گذاشتیم توی یک ظرف دیگر… ده روز بعد از اینکه این اتفاق افتاد دیدیم قیافه این سلول شبیه سلول‌های بنیادی رویانی شد. چقدر زیبا بود بریدمش و تکثیرش دادم. از این ظرف ریختم توی دو سه تا ظرف دیگر و اینها هم تکثیر پیدا می‌کردند… یک روز حال سلول‌ها خیلی بد شد و من هم خیلی حالم گرفته بود. رشد و قیافه‌شان به هم ریخته بود. نگران بودم. دکتر کاظمی هر روز وضعیت سلول‌ها را از من پیگیری می‌کرد و می‌پرسید: اوضاع چطور است؟ سلول ها خوب هستند یا نه؟ روزی به ایشان گفتم: دکتر سلول‌ها اصلاً حالشان خوب نیست و ممکن است آنها را از دست بدهیم. با اینکه ایشان خودش از من نگران‌تر بود گفت: بهار ناراحت نباش، حتماً درست می‌شود. ما موفق می‌شویم. نمی‌دانم همان موقع بود یا چند لحظه بعدش زنگ زد و گفت: بهار بیا صلوات بفرستیم. صلوات نذر کنیم. گفتم: خوب می‌فرستیم چقدر؟ گفت: ده هزار تا. با تعجب گفتم: ده هزار تا؟ کی می‌خواهد این همه صلوات را بفرستد؟ من نمی‌توانم سرم خیلی شلوغ است. – بابا ما داریم کار بزرگی می‌کنیم و باید نذرش هم بزرگ باشد. ده هزار تا که چیزی نیست. اگر سخت است هفت هزار تا من می‌فرستم سه هزار تا هم تو بفرست. قبول کردم و از همان موقع شروع کردم به صلوات فرستادن، معمولاً توی راه که می رفتم و می آمدم توی ترافیک‌ها از فرصت استفاده می‌کردم و صلوات‌های سهم خودم را می فرستادم. از آن طرف هم هر روز محیط های کشتشان را عوض می‌کردم و یک سری کارهای خاصی انجام می دادم و منتظر بودم نتیجه را ببینم. دیگر هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. الحمدلله بعد از چند روز نذرمان جواب داد و دیدیم حال سلول‌ها بهتر شده است. الآن دیگر سلول‌ها را داشتیم، زیاد هم شده بودند. نکته این بود که حالا ما باید اینها را منجمد می‌کردیم و از انجماد در می آوردیم تا ببینیم به درد می‌خورند یا نه. یک روش انجمادی راه‌اندازی کردیم. سلول ها را منجمد کردیم و دیدیم خوب کار می کنند. ادامه دادیم بنابراین تکثیر شد. سلول های اضافی را هم منجمد می‌کردیم و به تکثیر ادامه می‌دادیم. بعد گفتیم خُب حالا این سلول‌های بنیادی باید تمایز پیدا کنند و انواع دیگر سلول ها را بسازند؛ تمایز به سلول‌های عصبی قلبی و. گفتیم ببینیم این طور می‌شود یا نه. چون اگر واقعا سلول بنیادی است باید بتواند انواع دیگر سلول‌ها را بسازد و تکثیر نامحدود هم داشته باشد. گذاشتیم تمایزهای عصبی و دیدیم چقدر زیبا سلول های عصبی درست می کنند. چقدر خوشحال شدیم. بعد از این تمایز به سمت سلول های عضله قلبی هم گذاشتیم، اما دیدیم چیزی به وجود نیامد. حدود یک هفته‌ای یادم می‌آید در حال بازسازی خانه‌مان بودیم و نیامدم رویان، ولی هر لحظه از همکارم خانم طایی پیگیری می‌کردم که چی شد. می‌گفت: خبری نشد. خلاصه بعد از یکی دو روز دلم طاقت نیاورد و بلند شدم آمدم رویان. خودم سلول‌‌ها را گذاشتم زیر میکروسکوپ و یک به یک نگاه کردم. یک دفعه گفتم: خانم طایی اینجا را ببین یکی دارد می‌تپد! در هیجان و سردرگمی این اتفاق نمی‌دانستیم چه کار کنیم. از آقای دکتر سامانی خواهش کردیم به ما کمک کند و فیلم بگیریم. چون اصلاً دوربین فیلم‌برداری میکروسکوپی نداشتیم. ایشان آمد. یک سری ابزارها نصب کرد روی میکروسکوپ و فیلم گرفت فیلم زیبایی هم شد که من هنوز دارمش با اینکه بعدها انواع سلول‌های عضله قلبی را تولید کردیم اما هنوز آن فیلم را دوست دارم خیلی خوشحال شدیم. ♦️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 150هزار تومان): raheyarpub.ir 🔸ادمین(ایتا): @raheyar97 💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی ✅ @Raheyarpub
هدایت شده از نو+جوان
🖼 | نابغه در اتاق جنگ ☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری 🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه می‌ره! 😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم! 💫 می‌توانید نو+جوان باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکه‌های‌اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید. 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?graphic&ctyu=18523
🕊 : ما مکلف به انجام وظیفه‌ایم. برایمان مهم نیست که عملیات پیروز بشود یا نه؛ مهم این است که ما وظیفه‌مان را انجام بدهیم و جهاد فی سبیل‌الله انجام شود. گیریم حالا پیشرفت حاصل بشود یا نشود. ولی از آنجایی که خداوند صداقت رزمندگان اسلام را می‌بیند، قطعاً با پیروزی توأم خواهد بود. این کارها همه از لطف خداست و هیچ چیزی ما نیستیم که انجام می‌دهیم. خدای ناکرده برای ما شبهه‌ای به وجود نیاید که ما داریم کاری انجام می‌دهیم و بدانیم که همه اینها از لطف خداوند است. یک لحظه اگر توجه خداوند از روی ما برداشته شود، تمام این حساب و کتاب غلط از کار در خواهد آمد. همانطور هم که می‌بینید خیلی وقت‌ها ما طرحی تهیه می‌کنیم اما عملیات عوض می‌شود و می‌بینیم خلاف آن چیزی که ما می‌خواستیم عمل شد و همان مسئله خلاف است که به نتیجه می‌رسد...» ☘ @jahadelmi313
چرا مصطفی مثل حاجی بود؟✔️ فقط دانشجوهای عضو بسیج عاشق حاجی نبودند بلکه دانشجویی که او را می شناخت عاشقش بود می دانید چرا؟ خب دلائل زیادی را به یاد میاورم ولی هنوز یکی از دلائلی که همه جاجی را دوست داشتند مرا گرفتار خودش کرده، اینکه با وجود ارتباطات حتی دسترسی های بسیار سهل و ساده و عالی ای که حاج منصور رحیمی با مقامات نظام داشت، هیچ موقع هیچ کس هیچ منیتی از حاجی منصور رحیمی ندید. هیچ موقع در یک سخنرانی یا حتی در یک جمع خودمانی نشد که حاجی بگوید من جبهه بوده ام یا این کار و آن کار را کرده ام. مصطفی بین ما در رفتار و حالات حاجی خیلی دقیق بود. بعدها مصطفی هم همین طوری شده بود. ما خیلی از کارهای مهم و حیاتی که او برای نظام انجام داد را بعد از شهادت او فهمیدیم. با اینکه در ادوار زیادی با هم همکار بوده ایم. حاج منصور رحیمی عجیب بود. چرا همه دوستش داشتند؟ برای اینکه در دوره ای که او مسئول بسیج بود بسیج و انجمن اسلامی همکاری های بی سابقه ای با هم داشتند. حاجی رحیمی این جوری نبود که مثلا بگوید چون فلان دانشجو توی فلان گروه است دیگر به انحطاط رسیده و مبادا این طرف‌ها پیدایش شود. نه حاجی هرگز این گونه نبود. مصطفی هم وقتی مسئول شده و در حوزه های حساس نظام مشغول کار شد، همین طور بود. روش حاجی ما روش جذب بود نه فراری دادن. مصطفی هم همین طوری شد. 🔹 @jahadelmi313 🔹