•• . + سیصد و سـیزده روز با امیـرالمـومنیـن، مولاعلی‌‌علیه‌السلام🌱✨ روز چهارم : خوشبخت .. منبع: نهج البلاغه ، خطبه ۸۶ ⊰🔏⊱|‌#ایلیا¹¹⁰

فإن‌حزب‌الله‌هم‌الغالبون + اعلمُ انک معنا .. طیفک حاضرُ في الميدان .. تساند المجاهدين في ضرباتهم .. تمسح علی جروح الجرحی .. ما زلت حاضر بيننا🥺! #قطعا‌ًسننتصر✌️🏿🇱🇧

و هُم الطُوفانُ یعصِیفُهُمْ سجیل #عربے #موسیقی‌لبنانی🌿 #علی‌فارس🎙 #یوسف‌سعدالعاملی🎙 🌼°`🍃- 『 @jahadesolimanie 』

🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 51 "اتاق عمل" 🔹دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغازِ دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... ❇️ اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصاً یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیسِ بیمارستان و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی معرفی کرد ... 😕 💢جالب ترین بخش، ریزِ اطلاعاتِ شخصی من بود ...همه چیز،حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیقِ شرایط و محیط با سلیقه و روحیاتِ من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... 🚫از چینش و انتخابِ وسائل منزل ... تا ترکیبِ رنگی محیط و ...‼️ گاهی ترسِ کوچیکی دلم رو پر می کرد ... 😥 ✔️ حالا اطلاعاتِ علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... 🔸هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... 🏢 توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسبِ علم و تجربه تلاش می کردم ... 🔷 بالاخره زمانِ حضورِ رسمی من، در اوّلین عمل فرارسید ... اون هم کنارِ یکی از بهترین جراح های بیمارستان .. همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه واردِ رختکنِ اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... امّا ... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ ｣

'🌿' #امام‌خامنه‌اے : امروز دفاع از حزب الله لبنان بر همه ی جامعه اسلامی واجب است ! #حزب‌الله‌منتصر🇱🇧✌️🏿 📃⃟🔗|#رهبرانھ🎙" ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ｢➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ｣

به نـام خـداے شهیـدان✨

«وَ تَقِرُّ عَینُهُ غَداً بِرؤیَتِکُم» و می‌آید آن روزی که چشم‌ها با دیدنت در بستری از شادی، آرام و قرار می‌گیرند💙 السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ! ‹ ↵#سلام‌باباجان🌤 ›

𖧧 . . -خواهـرشھــید: جهـاد مشهد را خیلی دوسـت داشـت. هر وقـت دلـش می گرفـت و وقـت آزاد داشـت، می گفـت بریـم مشهـد. خـودش می رفـت. گاهـی هـم به مـن زنـگ میـزد و میگفـت: فاطمـہ، بریـم مشهـد؟ می رفتیـم خیلـی سفـرهـای خوبـی هـم می شـد✨^^ ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪ #شهیدجھادمغنیھ(: ִֶָ

"🥀"

در منطقه کردستان پس از باز کردن
معبر مین به سیم خارداری می‌رسند
که به هیچ عنوان نمی‌شد آن را قطع
کنند، چون اگر سیم را قطع می‌کردند
سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد.
در این هنگام،با همرزم خود با نام
«شریفی مقدم» تصمیم می‌گیرند که
یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد،
ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این
کار را انجام دهد اما شهید غلامی به
او التماس می‌کند و او را قسم می‌دهد
که بگذار من این کار را انجام دهم و
این افتخار را از من نگیر …
و بر روی سیم‌های خاردار درازکش
قرار می‌گیرد و در حالی که خون از
بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160
نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی
بدن او عبور می‌کنند.وقتی همه عبور
می‌کنند و او را از روی سیم‌ها بلند
می‌کنند، می‌بینند تمام بدنش غرق
در خون است و درد می‌کشد.
در همین حال دست به دعا برمی‌دارد
و می‌گوید خدایا شهادت مرا برسان،
در این لحظه تیری از سوی نیروهای
عراقی شلیک می‌شود و به چشم
چپ او اصابت می‌کند و همان جا
به شهادت می‌رسد.»

‌+شهید‌رجبعلی‌غلامی 📻#معراجیون 『 @jahadesolimanie 』