#ابو_جهاد
خاطراتی از فرمانده مقاومت شهید عماد مغنیه
۲۵ ژانویه ۱۹۶۲، صدای گریه اش در منطقه شیاحِ بیروت پیچید. اسمش را گذاشتند عماد. همان روز ها در یکی از جاده ها تصادف کردند. معجزه شد که به هیچ کس آسیبی نرسید. پدرش، حاج فائز گفت: « خدا به خاطر این بچه به ما رحم کرد. این بچه آینده داره»
هیچ کس فکرش را نمی کرد که آینده این بچه، شکست دادن اسرائیل باشد. اسرائیلی که همان سال ها با ارتش های قدرتمند عربی می جنگید و همیشه هم پیروز می شد.
🌼🌸🌸🌺🌼🌸🌺🌺🌸🌼🌸🌺💐
فؤاد خیلی مهربان بود و خوش قلب. از جهاد هم ادبش خوب در یادم مانده؛ اما عماد چیز دیگری بود. یادم نیست هیچ وقت اذیتم کرده باشد، از همان بچگی هایش بگیر تا روز شهادتش .
#حاج_عماد_مغنیه
ابو جهاد ، انتشارات روایت فتح
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
شهید جهاد مغنیه
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#ابو_جهاد خاطراتی از فرمانده مقاومت شهید عماد مغنیه ۲۵ ژانویه ۱۹۶۲، صدای گریه اش در منطقه شیاحِ بی
#ابو_جهاد
خاطراتی از فرمانده مقاومت شهید عماد مغنیه
۳
عماد تازه ده سالش شده بود. آن سال ها رستوران کوچکی در ضاحیه داشتم. پس از درسش می آمد کمک من و بعد، شب ها با رفقایش می رفت مسجد.
💐🌼🌸🌸🌸🌼🌼🌺🌸💐🌼🌼
۴
آن روز ها در روستایشان گروهی داشتیم به اسم « جوانان مؤمن طِیردَبّا» بیشترمان نوجوان های ده، پانزده ساله بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم مسجد روستا را نقاشی کنیم ؛ اما هیچ پولی نداشتیم. اهالی روستا هم به چند نوجوان بازیگوش اعتماد نمی کردند. چهار روز بعد، عماد با رنگ و وسایل نقاشی آمد پیشمان و گفت:« این هم وسایل نقاشی. دیگه منتظر چی هستید؟ »
بعداً فهمیدیم آن چهار روز را در باغ های پرتقال، کارگری کرده و پول رنگ و وسایل نقاشی را به دست آورده است. برای پسربچه ای در آن سن و سال یک روز پرتقال چینی هم کارِ طاقت فرسایی بود، چه برسد به چهار روز !
منبع کتاب ابو جهاد ، سید محمد موسوی، انتشارات روایت فتح
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
شهید جهاد مغنیه
@jahadesolimanie