فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🎞🥀]
نشسته بودم میون روضه و خداخدا میکردم کاش مداح برگرده بگه آے جماعت، دروغ خوندم … از نشستن یک دست کوچیک رو شونم، به خودم اومدم برگشتم نگاهش که کردم، دنیا رو سرم خراب شد … دخترک، میون خانمهاے گریهکن، گِرِه روسریش رو محکم گرفته بود تا کمتر موهاے طلاییش به چشم بیاد! به بالاے مجلس نگاه میکرد تابش چراغ سبزے که مجلس رو روشن نگه داشته بود، خیلـے به چهرهے ظریف و معصومانهاش میومد … چشماش از ابرهاےبهارے هم بارونـےتر بود، سعـے میکرد مانع بارش اشکهاش بشه تا بتونه جمعیت رو واضح ببینه … بغضم ترکیده بود، همیشه از تصور روضهها فرارے بودم ! با تمام توان، صدام رو جمع کردم و گفتم: «چـے شده قربونت بشم؟» ایستاده بود ولـے من هنوز هم باید سرم رو خم میکردم تا صداش رو بشنوم با لکنت میگفت: «ما...ما...نَ...مم...» گفت و رفت تا باز دنبال مادرش بگرده … دستش رو از روے شونم برداشته بود ولـے انگار وزنهاے از غم، روے قلبم جا گذاشته بود ! تازه کمـے درک کردم شنیدن کِے بوَد مانند دیدن…! یا بقیةالله… #شهادت_حضرت_رقیه🕯" 『 @jahadesolimanie 』