"🥀"
ابوحامدبرایما،مانندپدربود
هموارهاهلگذشتبود
زمانیکهبچههاشهیدمیشدند
خودشمیرفتوآنهارابرمیگرداند
یکبار۵۰۰مترطنابگرفتو۱۳یا۱۴
شهیدمانرا
از۳۰۰متریدشمنآورد
یادممیآیدسرغذابودیمکه
سربازیگفت:هنوزگرسنهام
ابوحامدغذایخودشرا
آوردوبهاوداد
پسرشرمندهشد
مندرطول۲۶سالزندگیامماننداو
راندیدهام،زمانیکهشهیدشد
نیروهاواقعاناراحتبودند.
راوی:رزمندهفاطمیون#ابوحامد♥️" #سالروز_شہادت🕊" #شهیدعلیرضاتوسلی🌦" 「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
- ناشناس.mp3
3.23M
•|📻|•
🎙بریده صوتـے از کتاب خاتون و قوماندان
+به علیرضا گفته بودم : به جورابهات ارادت خاصی دارم ، حتـے بیشتر از کت و شلوارت !#معراجیون📿'! #شهیدعلیرضاتوسلـے✨'! 「ⓙⓐⓗⓐⓓ」
⊰🥀⊱
علیرضا رفت سراغ بچهها ، نشست روے زمین و فاطمه را بوسید ! طوبی را بوسید ، موهایشان را بویید! اولین بار بود که بچهها سر کاسه آب و سینی قرآن غوغا نمیکردند ،علیرضا کنار حمیدرضا دوزانو شد ،موهایش را نوازش کرد زل زده بود به چهره معصومانه غرق خوابش ! لبهایش میجنبید ،گفتم حتما دارد براے پسرش دعا میخواند …! ماندنش کنار بالش حمیدرضا طولانی شد صداے بوق ماشین آمد! ساعت پنج شده بود، چادرم را سر کردم هر دو پاورچین از پلهها پایین رفتیم دستش را از دستم بیرون کشید ، میخواستم نگهش دارم ! چشم در چشم شدیم ، نه صحبتی نه وداعی ، نه حتی سفارشی که مواظب خودت باش ، تو هم مواظب خودت و بچهها باش ، مرد تنومند من داشت میرفت !+برشـےازکتابخاتونوقوماندان #شهیدانه♥️" #سالروز_شہادت🕊" #شهیدعلیرضاتوسلـے🌦" 「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」