"🥀"
بیمارستانبزرگبودومخصوص مجروحانجنگ!
بستریامکهکردند،فهمیدمهماتاقیام درتختکنارییکبسیجیاست
چهرهسادهوباصفاییداشت
قیافهاشمیخوردکهجزونیروهای تدارکاتباشد،بعدازسلامواحوالپرسی، گفتم:پدرجانتوجبههچهکارههستید؟
لبخندیزدوگفت:تدارکاتی!
گفتم:خودمهم،
همینحدسرومیزدم
جوانیتویاتاقمابودکهدائمدوروبر
تختاومیچرخید،اولفکرکردمشاید همراهشباشد،ولیوقتیدیدم
سلاحکمریدارد،شککردم
کمکممتوجهشدممجروحاندیگریکه درآناتاقهستند،احترامخاصیبهاو
میگذارند،طولینکشیدکهچندتااز فرماندهانردهبالایسپاهآمدند عیادتش،مثلآدمهایبرقگرفته،
درجاخشکمزدهبود
انتظارداشتمآنبسیجیسادهوباصفا هرکسیباشدغیراز
حاجعبدالحسینبرونسی
همینکهازبیمارستانمرخصشدم، رفتمتویتیپیکهاوفرماندهاشبودو
تازمانیکهشهیدشدازشجدانشدم.
#شهیدانه♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
⊰🥀⊱
#امامخامنهاے :
به نظر من شهید برونسی و امثال
او را باید نماد یک چنین حقیقتی
به حساب آورد؛ حقیقت پرورش
انسانهای بزرگ با معیارهای الهی
و اسلامی، نه با معیارهای ظاهری
و معمولی به هر حال هر چه از
این بزرگوار و این بزرگوارها تجلیل
بکنید، زیاد نیست و بجاست …!
#شهیدانه♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」
⊰🥀⊱
من از قم اعزام مےشدم، او از مشہد مقدس . ققط دو سه بار قسمت شد که در خط مقدم و پشت خط ببینمش . یک بارش تو یکے از پادگان ها بود . سر ظہر، نماز را که خواندیم، از مسجد آمدم بیرون؛ راه افتادم طرف آسایشگاه، بین راه چشمم خورد به یک تویوتا؛ داشتند غذا میدادند؛ چند تا بسیجی هم توے صف ایستاده بودند. مابین آنہا، یکدفعه چشمم خورد به او، یک آن خیال کردم اشتباه دیدم! با خودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده! رفتم جلو.. احوالش را که پرسیدم.. گفتم: شما چرا وایستادے تو صف غذا، آقای برونسے؟ مگه فرمانده گردان...بقیه حرفم را نتوانستم بگویم، خنده از لب هایش رفت.. گفت: مگر فرمانده گردان با بسیجی های دیگه فرق مےکنه که باید غذا بدون صف بگیره؟!
یاد حدیثے افتادم "من تواضع لله رفعه الله"✨ . . !
راوے: حجتالسلاممحمدرضارضایی🌿
منبع: کتابخاکهاےنرمکوشک📒🔗
#شهیدانه♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌦"
「➜• jαнαdeѕolιмαɴιe 」