eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.2هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
5.8هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المنتقـم‧عج‧' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانہ‌منتظرپسرزهراست❤️.
مشاهده در ایتا
دانلود
😉🌱 😌↶🍉 📚"رازرضوان🌧"♥️ 《رازرضوان‌زندگینامه‌وخاطرات‌سردار مقاومت‌اسلامےشہیدعمادمُغنیه‌(حاج رضوان)است.» ✍🏻"نویسندگان‌انتشارات‌شہید‌ابراهیم‌ هادے‌"🌸 قسمتےاز‌کٺاب: ...باید اساتید علوم نظامے و اطلاعاتے ، افکار او را براے دانشجویان خود تدریس کنند . «عماد مغنیه» به گردن تمام مردم خاورمیانه حق دارد! اگر عماد ، با توکل برخدا و توسل به اهل بیت ؏ حماسه ۳۳ روزه را به خوبۍ مدیریت نمے‌کرد ، چه بسا امروز با خاورمیانه جدید و کشورهایۍ کوچک و ضعیف روبرو بودیم! ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"صلح‌امام‌حسن،پرشکوه‌ترین‌نرمش ‌قہرمانانه‌جھان☝️🏻"♥️ 《این‌کتاب‌ازمعدودآثارتحلیلےوتفصیلے است‌که‌درباره‌زندگانےامام‌حسن‌مجتبے؏ موقعیت‌سیاسےاووشرایط‌صلح‌امام‌با معاویه‌سخن‌گفته‌است.» ✍🏻" شیخ‌راضےآل‌یاسین"🌸 مترجم🎙'' حضرت‌آیت‌الله‌خامنه‌اے'' محتواے‌کٺاب: کتاب داراے سه قسمت است که در قسمت نخست شرح حال کوتاهے از زندگے امام مجتبے ؏ ارائه داده و در قسمت دوم به موضوع بیعت با آن حضرت و وضعیت سپاه مےپردازد. قسمت آخر و اصلے کتاب ، بررسے قرار داد صلح و عوامل آن بحث مے‌کند . 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"درنگےتاخدا🕊"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌شہیدعلیار اسماعیلےاست‌که‌خاطرات‌دوران‌زندگےو رزمندگےیک‌کارمنددانشگاه‌شیرازرا‌درقالب‌داستانےجذاب‌به‌تصویرمےکشد.» ✍🏻" احمدرضازارع"🌸 بخشےاز‌کٺاب: ..راننده ، آمبولانس را مقابل بیمارستان متوقف کرد. فریاد زد: امدادگر، امدادگر! بلافاصله دو نفر امدادگر آمدند و اول حسن را به داخل بیمارستان بردند و وقتے به سراغ نفر دوم آمدند علیار با چهره نورانے آرام خفته بود . دست کنار گردنش گذاشت گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون. امدادگر گفت: بچه‌ها بیایید. بچه‌ها آمدند. امدادگر: این همه شہید دیده بودیم.. این یکے وضعیت عجیبۍ دارد. چقدر چهره‌اش نورانے و معصوم است.. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"عاشقانہ‌اے‌براے۱۶سالہ‌ها🕊"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌شہیده‌راضیہ‌کشاورزاست داستان‌زندگےدخترےنوجوان‌ڪہ‌درسن ۱۶سالگۍآسمانی شد🕊.» ✍🏻" سعیده‌سادات‌اڪبرے"🌸 توضیحۍاز‌کٺاب: درشانزدهمین‌بهار‌عمرش‌حادثه­‌اےرخ‌می­دهدو اورادررسیدن‌بہ‌خواسته­‌اش‌ڪمك‌می­كند. انفجارےڪہ‌درسال۱۳۸۷درحسینیہ سیدالشہداے رخ‌داد،‌نقطہ‌اوج‌زندگۍ‌او رارقم‌زد،درسن۱۶سالگۍبعدازآنڪہ‌اززیارٺ بارگاه‌امام‌رئوف(ع)‌بہ‌شھرش‌بازگشت، آرزویش‌برآورده‌شد‌وبراثرانفجاربمب‌درحسینیہ ڪانون‌فرهنگۍرهپویان‌وصال‌شیرازتوسط عوامل‌تروریستۍوابستہ‌بہ‌غرب، بہ رسید🥀. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"ملاقاٺ‌درملڪوٺ🕊"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌ شہیداحمدمحمدمَشلَب‌است شہیدخوش‌سیمایۍاست‌ڪہ‌در سال ۹۴ تصویرش در فضای مجازے منتشر شد و به شہید «بی ام و سوار» مشھور شد.🕊.» ✍🏻" مھدے‌گودرزے"🌸 توضیحۍاز‌کٺاب: شہید احمد مَشلَب، همان جوان تو دل برو و جذابۍ بود ڪہ با سرعتۍ روز افزون جاے خود را در دل جوانان ایران و سایر کشورهاے مسلمان جہان باز ڪرد💜. این‌ڪتاب‌روایت‌مادر،ازداستان‌زندگےشھید اسٺ..🌱 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"من‌میترانیستم!"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌ شہیده‌زینب‌ڪمایی‌است مقامات روحۍ و معنوے عجیب یڪ نوجوان ۱۴ سالہ، خصوصیات بارز نوجوان شھید، زینب ڪمایی است ڪہ ڪتاب من‌میترانیستم به خوبی آن را تصویر می‌ڪند🕊.» ✍🏻" معصومہ‌رامهرمزے"🌸 توضیحۍاز‌ڪٺاب: 📖مثل همہ‌ےما، توی یڪ خانواده معمولی بزرگ شده بود ولی دوست نداشت معمولی باشه🙃'! برا حجاب و نماز ارزش فوق العاده‌اے قائل بود✨. اول وقتش ترڪ نمی‌شد💛. برای هر لحظه‌اش برنامه‌ریزے می‌ڪرد🕥و برای ڪار هم سر از پا نمی‌شناخت♥️'!.. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"مسافرآگوسٺ"♥️ 《این‌کتاب‌زندگے‌نامه‌ شہیدحشمت‌علی‌شاه‌است زندگی‌نامه داستانی رزمنده شیردل لشکر زینبیون..!🕊.» ✍🏻" سیدہ‌نرگس‌میرفیضۍ"🌸 توضیحۍاز‌ڪٺاب: 📖رمضان داشت بہ روزهای آخرش می‌رسید🌒. مادر مدام بی‌قراری می‌ڪرد. با اینڪہ چند وقت یڪ‌بار با علی تلفنی صحبت می‌ڪرد، اما بازهم از من سراغش را می‌گرفت.انگار حرف‌های علی دلش را قرص نمی‌ڪرد. انتظاری جز این هم نبود. در میدان‌های سوریه ڪہ حلوا خیرات نمی‌کردند🤷🏻‍♀. جنگ بود. تیر و خمپاره و موشک داشت؛ زخم و دردِ بی‌طاقت داشت؛ و از همہ بیشتر شهادت داشت🥀 مادر این‌ها را می‌دانست ڪہ آرام و قرار نمی‌گرفت. هر قدر هم سعی می‌ڪردیم او را خاطرجمع ڪنیم، فایده نداشت. مگر از پشت تلفن چقدر می‌توان به این‌وآن دلدارے داد؟ من ایران بودم، مادرم پاڪستان و برادرم سوریه. مردمِ هر سه ڪشور، یڪ دل شده بودند💗 و جوان‌هایشان را فرستاده بودند براے دفاع از حرم🕊؛ و با این حال مرزها ما را دورتر از هم نشان می‌دادند. نقشه‌ها بی‌رحم بودند و جنگ اصلاً با هیچ‌کس سر مروّت نداشت.. 「 ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ
😉🌱 😌↶🍉 📚"درهـیـاهـوی سـکـوت🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی دانـشـجـوی پـیـرو خـط امـام و رئـیـس سـتـاد لشگـر 27 مـحـمـد رسـول آلله (ص) است» ✍🏻" جـواد کـلـاتـه عربـی"🌸 بخشےاز‌کٺاب: بعد از مدت کوتاهی آتش روی ما خیلی شدید شد😓. آنقدر که هر لحظه ممکن بودیکی از خمپاره ها بخورد توی سنگر و همه مان درجا شهید شویم🤒. توی همین گیر و دار بودیم که یک نفر دولا دولا به طرف سنگر ما آمد🚶‍♂. وضعیت آتش طوری نبود که بهش بگوییم بیا، نیا.، جا داریم یا جا نداریم. 🤷‍♂. من که نشناختمش. کلاه پشمیِ تیره رنگی سرش کرده بود و ریش های خیلی پـُری داشت. یک شال هم دور گردنش پیچیده بود. من و حسین جا باز کردیم و آن غریبه خودش را بدون معطلی انداخت توی سنگر😁. هیچ صبحتی هم بین ما ردوبدل نشد.؛ نه سلام علیکی و نه چیزی. شاید جا داشت ازش بپرسم چطوری توی آن وضعیت آمده آنجا و اصلا چرا آمده😅🤦‍♂؟! اما به هیچ وجه جای این حرف ها نبود. به علاوه اینکه حاج آقا با تمام وجودش درگیر هدایت آتش بود😷؛ آنقدر که حتی برای اصابت خمپاره های نزدیکِ سنگر هم سرش را نمی دزدید😰. بین آن غریبه با من و حسین و حاج نجفی، فقط یک نگاه رد و بدل شد🖇. بعد هم خودش را کشاند به سمت سکوی چپ سنگر و روبه روی حاجی نشست🙃.. |🌤@Jahadesolimanie|
😉🌱 😌↶🍉 📚"از چیزے‌نمیترسیدم🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی شهید حاج قاسم سلیمانی است» ✍🏻" حاج قاسم(:"🌸 توضیحۍاز‌کٺاب: 📝زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی دست نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه‌ مبارزات انقلابی در سال ۵۷🌱 |🌤@Jahadesolimanie|
😉🌱 😌↶🍉 📚"مُـــــنتصِر🕊"♥️ 《این‌کتاب‌ روایت زندگـی دانـشـجـوی پـیـرو خـط امـام ؛ شھـید مدافع حـرم محـمد جونے اسـت✨ » ✍🏻" غیــداء مــاجـد"🌸 📋'' یـوسف سـرشار''🌿
ایـن کـتاب از زبـان شخصیـت هاے مختلف همچـون پدر، مادر، خواهر، برادران و دوستان به کودکـی تا شهـادت شهید جونی پرداخته است. 
-🌸بخشےاز‌کـتـ📕ـاب: بـا احتـیاط بہ شکلـی کـه مبـادا فاطمـه از خـواب بیـدار شود(محمـد نمےتـوانســت گریـۀ دخـترش را هنگـام خـروج از منـزل تحـمل‌کنـد)به سمـت در🚪منـزل به‌ راه ‌افـتاد🍃. کنـار در کـیفش را روے زمـین گذاشـت و بدون ایـنکه حتـۍ لحـظه‌اے نگاهـش را از فاطمـه بـردارد ؛ او را به اتـاق برگـرداند و در تخـتش🛏 خـوابـاند. هر زمـان می‌خـواستـم رابطـۀ پـدر دختـرے را با همـۀ جزئیـــات زیبایـش ببـینم ، به آن دوتـا نگـاه می‌کـــردم 💌!..(: -مطالعـه کتـــاب «مُنتصر» در فراکتـاب: www.faraketab.ir/b/27786?u=705799 🌤⤑𝓳𝓪𝓱𝓪𝓭𝓮𝓼𝓸𝓵𝓲𝓶𝓪𝓷𝓲𝓮
😉🌱 😌↶🍉 📚"آســـمان‌مـال‌‌آنھـاست🕊"♥️ 《کتـــــاب نوجــــوان✨ » ✍🏻" مھـــــدی‌قزلـۍ"🌸 -🌸توضـــــیحی‌از‌کـتـ📕ـاب: در زمانه ای نه چندان دور نوجوانانی از همین کوچه پس کوچه های شهر های ما درس و بازی شان را زمین گذاشتند و راه آسمان را در پیش گرفتند. حالا اگر خوب ببینی بر سر همان کوچه پس کوچه ها نام آنها مانده یادگار ، همان که گوشه ای از حکایت هاشان را میخوانی..✨ ŸŸ⤑🌤𝓳𝓪𝓱𝓪𝓭𝓮𝓼𝓸𝓵𝓲𝓶𝓪𝓷𝓲 ↵
😉🌱 😌↶🍉 📚"چشم‌روشنی🕊"♥️ «روایت خواندنی همسر شهید از سال‌ها زندگی با این جانباز و شهید بزرگوار است.》 ✍🏻" کوثر لک"🌸 بخشےاز‌کٺاب: تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می کردیم که سردردهای شبانه ی سید جواد شروه شد. شب ها شبیه آدم های مسموم، سرش را بین دستانش می گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش ام.آر.آی تجویز کرد. با آن عکس، همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم. |🌤@Jahadesolimanie|