جلسه دوازدهم دفاع از انقلاب ضرورت ندارد و عامل دو قطبی است.mp3
22.48M
🔴جلسه دوازدهم دفاع از انقلاب ضرورت ندارد و عامل دو قطبی جامعه و ممنوع است!!!
📌ما سکوت می کنیم تا دو قطبی شکل نگیره!
📌معنای دوقطبی در بیان مقام معظم رهبری
📌ابعاد فتنه آنفولانزای نیویورکی و جنگ داخلی
📌لزوم دشمنی با دشمنان خدا و دشمنان انقلاب
📌«نایاک» فتنه انگیز تر از دجال در روایت امام رضا ع
📌عهد خدا با علما که کتمان علم نکنند و حقیقت را فریاد بکشند و ساکت نباشند!
📝📝📝
#درسنامه_پاسخ_به_شبهات_اغتشاشات
#پاسخ_به_شبهات
#شیخ_قمی
#درسنامه_پاسخ_به_شبهات_اغتشاشات_تهران_تاتلاویو
🛎🛎🛎
جهاد تبیین
🔞 🎧 درس 11 «پاسخ به شبهات اغتشاشات از تهران تا تلاویو» ابعاد فتنه اکبر جدایی امت از رهبر 📝فتنه نفو
🔴جلسه دوازدهم دفاع از انقلاب ضرورت ندارد و عامل دو قطبی جامعه و ممنوع است!!!
📌ما سکوت می کنیم تا دو قطبی شکل نگیره!
📌معنای دوقطبی در بیان مقام معظم رهبری
📌ابعاد فتنه آنفولانزای نیویورکی و جنگ داخلی
📌لزوم دشمنی با دشمنان خدا و دشمنان انقلاب
📌«نایاک» فتنه انگیز تر از دجال در روایت امام رضا ع
📌عهد خدا با علما که کتمان علم نکنند و حقیقت را فریاد بکشند و ساکت نباشند!
📝📝📝
#درسنامه_پاسخ_به_شبهات_اغتشاشات
#پاسخ_به_شبهات
#شیخ_قمی
#درسنامه_پاسخ_به_شبهات_اغتشاشات_تهران_تاتلاویو
🛎🛎🛎
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم... #ناصرکاوه
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa4497
این آدرس کانال #مکتب_شهدا #ناصر_کاوه , است، تشریف بیاورید
📌 محمدتقی را آقا طلبید
🔹️ وقتی خبر شهادت شهید محمدتقی فیض را در عملیات بدر شنیدیم به بچه های سرخه گفتم:" آقا او رو طلبید"
◇ پرسیدند:"از کجا میدونی حسنعلی؟
◇ گفتم: وقتی تیر به پاش خوردحرکت میکرد و مهمات رو میرسوند،وقتی تیر به سینه اش خورد آقا رو صدا میزد!
◇ برایم گفته بود: توی خواب نوری اومد.فکر کردم شاید آقا باشه.صدایش زدم "یامهدی!"، نور به بالای جای وسیعی مثل پایگاه رفت و از آنجا هم بالاتر رفت و من رو صدا زد!
◇ باخودم گفتم: محمدتقی خوش به حالت!تو آقا رو صدا زدی آقا هم تو رو طلبید!
◇ بخشی از وصیت نامه شهید محمدتقی فیض: اگر ميخواهيم اسلام در ميان ملتها زنده بماند، بايد خون بدهيم. اين مكتب هميشه احتياج به خون دارد و از آنجا كه شهادت معراج انسان است به سوي الله و شهادت كمال انسانيت، اين بنده حقير نيز جان ناقابل خود را تقديم به خداي متعال ميكنم تا از اين راه توانسته باشم در باروري درخت اسلام و زنده شدن مملكت سهمي برده باشم.
◇ محمدتقی فیض متولد ۲۵ دی ماه ۱۳۴۴ در سرخه سمنان و در ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ در عمليات بدر به شهادت رسید
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671