خدا_مرگم_بده_چه_لبهای_پُر_از_خونی.mp3
7.23M
#زمینه
📝 خدا مرگم بده چه لبهای پُر از خونی
🎤حاجمحمود #کریمی
▪️ ویژه #سوم_محرم ؛ #حضرت_رقیه
🍀🖤🍀🖤🍀🖤
🌷#سلام_بر_شهدا 🌷
حرفے نزدم از
غم دورى تـــو اما...
اى ڪاش بدانے ڪہ
چہ آورده بہ روزم...
💠هدیه به روح مدافع حرم رقیه خاتون صلوات
#سردار_شهیدم
🌷سلام خدمت تمام دوستان و سروران گرامی، بمناسبت فرارسیدن شب چهارم محرم، شب توبه و بازگشت ، شب برگشت حربن یزید ریاحی فرمانده لشکر کوفه و از دشمنان اباعبدالله (ع)، به دامان پر مهر و عطوفت سیدالشهدا(ع) و.... با قسمت هایی از #کتاب_لات_های_مشتی، تألیف #ناصرکاوه که درباره شهدای لات و مشتی، انقلاب اسلامی نوشته شدهاست، در خدمتتان هستیم.
داستان اول👈 #مجید_بربری
☀️راهی که👈 #مجید_بربری را
#حر_مدافعان_حرم کرد (۱)
🌷شهید مدافع حرم مجید قربانخانی که در محله او را مجید بربری صدا میزدند به واسطه شهادت در سوریه و تحولی که در او رخ داد حر مدافعان حرم نام گرفت...
☀️مجید همچون جوانان امروز به سر و وضع اش اهمیت میداد، روی دستش را خالکوبی کرده بود، یک قهوهخانه هزار متری داشت و هر روز غروب یکی دو ساعت به نانوایی داییاش که نان بربری میپخت میرفت، به او کمک میکرد و به نیازمندان نان رایگان میداد بعد هزینه آن را از جیب خود پرداخت میکرد...
کسی نمی توانست روی حرف او حرف بزند، لوتیمسلک بود و همیشه به نیازمندان کمک میکرد، برخی از افراد محل به وی مجید بربری برخی ها هم به خاطر اخلاقهای خاص و خالکوبی روی دستش به او مجید سوزوکی میگفتند. یک خودرو زانتیا و یک نیسان داشت و از تکمن مالی برخوردار بود...
☀️با آنکه مجید درآمد بالایی داشت هر روز صبح می گفت: آقا افضل پول بنزین من را کنار بگذار بعد با وانت به بازار آهن فروشها که من در آنجا یک حجره داشتم میآمد، آهنها را بار میزد و برای مشتریها میبرد. می گفت که پول آقا مجید باید حلال باشد، پول گرفتن از پدر حلال است. مجید جمعه ها به عشق حضرت علی (ع) از افرادی که به قهوهخانه می آمدند پول نمی گرفت، بسیار دست و دلباز بود، اگر نیازمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید فکر هم نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند تکه کلامش این بود «خدا بزرگ است، میرساند.»
لحن حرف زدن مجید داش مشتی بود من و مادرش را به اسم کوچک صدا میزد به من میگفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا میزد، از بین داییهایش هم فقط به دو نفرشان دایی میگفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می کرد. ترس در وجود مجید جای نداشت اما به حرف بزرگترها گوش می داد با وجود اینکه از پسر عموهایش کوچکتر بود همه از او حساب می بردند...
#کتاب_لات_های_مشتی
#ناصرکاوه
راوی: پدر #شهیدمجیدقربانخانی
داستان اول👈 #مجید_بربری
☀️راهی که👈 #مجید_بربری را
#حر_مدافعان_حرم کرد (۲)
🌷رفتن به کربلا به جای آلمان👈 مجید چگونه متحول شد👇
☀️سال ۱۳۹۳ یک روز مجید گفت که آقا افضل میخواهم به آلمان بروم، گفتم: داداش مجید چرا می خواهی به آلمان بروی شما که چیزی کم نداری، نزدیک اربعین است به کربلا برو. گفت: امام حسین(ع) مرا راه نمی دهد، پاسخ دادم امام بسیار مهربان است و کسی را از در خانه اش نمیراند، مجید گفت پاسپورت ندارم، گفتم پاسپورت نیاز نیست، مجید با کارت ملی از مرز مهران به کربلا رفت و ده روز در آنجا ماند. بعد از آمدن، یکی از اقوام از مجید پرسید از امام حسین(ع) چه چیزی خواستی. مجید گفت: در بین الحرمین از امام خواستم مرا آدم کند،...
☀️مجید هیات می رفت اما هیاتی نبود، اهل دعوا بود اما دعوا نمی کرد، لات بود اما بعدا لات حضرت زینب (س) شد. مجید دوستی به نام مرتضی کریمی داشت که با هم به شهادت رسیدند، او مداح و سپاهی بود، برخی اوقات به قهوه خانه مجید می رفت یکبار که به قهوه خانه آمد و به مجید گفت که امشب هیات داریم شما هم بیا، او هم گفته بود اگر فرصت کردم می آیم، آن شب به هیات می رود؛ مرتضی در مورد مدافعان حرم و حضرت زینب (س) شروع به مداحی خواندن می کند، دوستانش می گویند مجید با شنیدن مداحی آنقدر گریه کرد تا از هوش رفت، بعد از اینکه بر سر و صورت او آب پاشیدیم و به هوش آمد.
به او گفتیم تو که تا این حد عاشق اهل بیت هستی با ما به سوریه میایی؟ او پاسخ داد بله میام!؟ مگر ما مرده ایم که از حرم بی بی جان، یک آجر کم شود. پس از آن برای اعزام به سوریه برای مبارزه با داعش در یک دوره آموزشی نظامی که حدود چهار ماه به طول انجامید شرکت کرد، با وجود اینکه زمان ثبت نام برای اعزام به جبهه تمام شده بود او بسیار تلاش کرد تا بتواند به این سفر برود و در نهایت با پافشاری توانست به سوریه اعزام شود
#کتاب_لات_های_مشتی
#ناصرکاوه
راوی: پدر #شهیدمجیدقربانخانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
داستان اول👈 #مجید_بربری
☀️راهی که👈 #مجید_بربری را
#حر_مدافعان_حرم کرد (۳)
🌷تو را شاه عبدالعظیم راه نمیدهند!؟
☀️مجید قبل از رفتن به سوریه از دوستان خداحافظی کرد، آنها به او گفته بودند تو را تا شاه عبدالعظیم حسنی(ع) راه نمی دهند، می خواهی برای دفاع از حرم به سوریه!؟ مجید گفته بود من دعوت شده ام و انشاالله هم می روم... وقتی مجید میخواست به سوریه برود فقط یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی در جیب داشت آن را بر روی کمد گذاشت و رفت، او تا این حد از دنیا دل کنده بود و سبکبال به سوی معبود پرواز کرد..
☀️همزمان با مجید ۱۲ نفر دیگر از همرزمانش در یک عملیات در خانطومان(مثل شلمچه ایران است) به شهادت رسیدند و خبر شهادت آنها به خانواده های آنها اعلام شد پیکر ۲ نفر از شهدا چند روز بعد به وطن بازگشت. چون مجید تک پسر بود به ما نگفتند او به شهادت رسیده، ما به محل اعزام مجید مراجعه کردیم و گفتیم اگر اتفاقی افتاده به ما بگویید با وجود اینکه او به شهادت رسیده بود به ما گفتند: در محاصره هستند و ما با پهباد برای آنها غذا می فرستیم...
☀️خبر شهادت مرتضی کریمی، محمد آژنگ و مجید به همراه تصویر آنها از شبکه بی بی سی پخش شد و از این طریق بیشتر اقوام از شهادت پسرم با خبر شدند، به ما اجازه نمی دادند از خانه بیرون برویم که مبادا از موضوع مطلع شویم. هشت روز پس از شهادت مجید زمانی که به بهشت زهرا بر سر مزار پدر و مادرم در یافت آباد رفتم پسر دایی من هم به آنجا آمد، سر خود را به درخت تکیه داد و گفت آخ مجیدم من آنجا متوجه شدم او به شهادت رسیده دو روز بعد هم مادرش از موضوع با خبر شد. آقا مجید در خواب حضرت زینب (س) را دیده بود، به او گفته بود اگر به سوریه بیایی یک هفته بعد پیش ما هستی، او هفت روز در سوریه بود و روز هشتم به شهادت رسید...
#کتاب_لات_های_مشتی
#ناصرکاوه
راوی: پدر #شهیدمجیدقربانخانی