هدایت شده از هما (1)
یافاطمه الزهرا(س)
#از_مادر_به_مادر
🌷چند سال پیش به دیدار مادر دو شهید در اصفهان رفتم. او برایمان خاطرهای تعریف کرد که فراموش نشدنی است. میگفت: "وقتی فرزند اولم در جبهه بود، پسر کوچکترم آمد تا اجازه حضور در جبهه را بگیرد. به او گفتم: فعلاً برادرت هست، تو تکلیفی نداری. هر چه اصرار کرد اجازه ندادم، تا آنکه یک روز صبح وقتی نماز صبح را خواندیم، به او گفتم: برو خواهرت را هم بیدار کن تا نمازش قضا نشود. پسرم گفت: لازم نیست خواهرم نماز بخواند! با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: وقتی ما خواندهایم او دیگر تکلیفی ندارد.
🌷گفتم: این چه حرفی است که میزنی؟ پاسخ عجیبی داد. گفت: شما میگویی برادرت جبهه هست و تو تکلیفی نداری، من حرف شما را تکرار میکنم. او باید تکلیف خودش را انجام دهد و هم من وظیفه خودم را. در برابر این استدلال زیبای پسرم، حرفی برای گفتن نداشتم. اجازه دادم تا به جبهه برود. مدتی بعد عازم شد، اما به محض آنکه به اهواز رسید، خبر شهادت برادر بزرگترش را به او دادند، گفتند: برو معراج شهدا و پیکر برادرت را تحویل بگیر. گفت: من آمدهام اینجا برای جنگ. مردم ما آنقدر معرفت دارند که پیکر برادرم را به خانوادهام برسانند و با عزت تشییع کنند.
🌷از همانجا به جبهه رفت و درست همان روزی که مراسم چهلم پسر بزرگم را برگزار میکردیم، خبر شهادت او را هم شنیدم. وقتی پیکرش را آوردند، به من نشان نمیدادند، اما وقتی داخل قبر قرارش دادند، گفتم: من باید بچهام را ببینم، کارش دارم. رفتم، بندهای کفن را باز کردم و یک شاخه گل روی سینهاش گذاشتم. گفتم: پسرم، الان که دفن میشوی، میهمان اهل بیت خواهی شد؛ مدیون مادرت هستی اگر این شاخه گل را از طرف من به حضرت زهرا (س) هدیه نکنی. کتاب شهدا و اهل بیت، ناصر کاوه راوی: حجتالاسلام والمسلمین سیدعلی قاضی عسکر
📣وقتی قوطی کمپوت به کمک رزمندگان در عملیات فتح المبین آمد👈
💥یکی از معجزات الهی که منجر به پیروزی عملیات فتحالمبین شد، آخرین شناسایی شب قبل از عملیات بود. من، حسین قجهای و محسن وزوایی برای یافتن بهترین مسیر هدایت گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آنها به مأموریت رفتیم. پس از اتمام کار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته، کمپوتی را باز کردیم و در حالی که آرام صحبت میکردیم مشغول خوردن شدیم و به یکدیگر تأکید میکردیم که قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود به جا نگذاشته باشیم.
💥با خوشحالی به مقر بازگشتیم و پس از ارائه گزارش کار، ناگهان به خاطر آوردیم که غفلت کرده و قوطی را همانجا گذاشته ایم. دیگر کاری نمیتوانستیم بکنیم و فقط به خدا توکل کردیم. اوایل شب بعد، چند ساعتی پس از حرکت گردان، محسن وزوایی با بی سیم اعلام کرد که راه را گم کرده است. همه نگران بودند حتی فرماندهمان حاج احمد متوسلیان به سجده رفته و با گریه به پروردگار التماس میکرد. چند لحظه بعد خبر داده شد که گردان راهش را پیدا کرده و عملیات با رمز فاطمه الزهرا (س) آغاز شد. بعدها فهمیدم فرمانده گردان مسیر را از روی همان قوطی جا مانده پیدا کرده است.
#کتاب_کشکول_خاطرات_دفاع_مقدس
#ناصرکاوه