8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بی_رغبتی_شهدا_به_دنیا
🌟یک بار که آمده بود «شهرضا» گفتم: «بیا اینجا یک خانه برایت بخریم و همینجا زندگیات را سر و سامان بده!»
گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!»
گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچهات را از این طرف به آن طرف میکشی؟»
گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: «یعنی چه خانهات عقب ماشینت است؟»
گفت: «جدی میگویم؛ اگر باور نمیکنی بیا ببین!»
همراهش رفتم. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. میبینی که خیلی هم راحت است.»
گفتم: «آخه اینطوری که نمیشود.»
گفت: «دنیا را گذاشتهام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانهدارها!»
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی: همسرشهیدهمت، فرمانده سپاه ۱۱ قدر و لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) تهران
🌹تواضع:👇
❣️برای سخنرانی به یکی از نهادها اومده بود. وقتِ نماز برا تجدیدِ وضو رفتم دستشویی. درِتوالتِ اول رو باز کردم دیدم کثیفه ، برا همین رفتم توالت دوم و....
🍁همزمان با من حاج آقا شاه آبادی هم وارد دستشویی شد، در ِتوالت اول که کثیف بود رو باز کرد ، اما به جای اینکه بره سراغ توالتِ بعدی، عبا و قبایش رو بیرون آورد، آستینِ لباسش رو بالا زد و توالت رو حسابیتمیز کرد. حاج آقا شاه آبادی اون موقع نمایندۀ مجلس بود...😇👌
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی
منبع: سالنامه یاران ناب 1389
دعوتید به کانال شهدا
🔴 هر چه شما نفرمایید!*
🌹 زمانی که ایشان(شهید حجه الاسلام مهدی شاه آبادی ) را گرفته بودند، با مأموران ساواک خوب مبارزه میکرد. به برادرم گفته بودند: «آقا عمامهتان را بردارید.» پاسخ داده بود: «عمامه را برنمیدارم.» هر چه اصرار میکنند که عمامه را بردارید، میگوید: «نه، خودتان بیایید و بردارید.» افرادی که در آنجا بودند، جرأت این کار را پیدا نمیکنند.
♦️ زمانِ سرلشکر علویمقدم بود. رئیس کمیته آن موقع کشیک بوده و با سرلشکر تماس میگیرد. میگوید: «فلانی را گرفتهایم و میخواهیم او را به زندان ببریم، اما عمامهشان را بر نمیدارند. تکلیف ما چیست؟» علوی مقدم میگوید: «مشکلی ندارد، با عمامه داخل زندان بروند.» بلافاصله شهید شاهآبادی عمامه را برمیدارد و روی زمین میگذارد. یعنی برای مبارزه، اگر او اجازه داد من با عمامه بروم، بر خلاف دستورش، عمامه را خودم برمیدارم.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی
راوی: برادر شهید – حسن شاهآبادی
#یاد_شهید
🌹بمناسبت سالروز شهادت
🕊شادی روحشان صلوات
شهید حجت الاسلام مهدی شاه آبادی، روحانی مبارز و نماینده مردم تهران در دوره دوم مجلس شورای اسلامی که سرانجام در تاریخ ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ هنگام بازدید از جبهههای جنگ تحمیلی در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ متجاوزان بعثی به شهادت رسید...
#امام_خمینی ره
#فراق_یار
آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره:
🔻
از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم.
قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و التبه بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور میکردم که جنگ میان حضرت #سیدالشهداء و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا #امام_حسین علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت #سیدالشهداء مشرّف شدم و عرض ادب کردم.
🔻
در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.»
عرض کردم: «چطور آقا؟»
فرمودند: «بالاخره معلوم میشود این بساط.»
من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند:
«من یک نکته به تو میگویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمیدانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما میرسد.
🔻
این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم.
در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند.
🔻
اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد.
#چند_واحد_خمینی_شناسی #ناصر_کاوه
منبع: #کرامات_امام_خمینی به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰.
@jahadetabeen8
🌟همه خبرنگاران با اشتیاق منتظر آمدن خلبانی بودند که بیشترین پرواز جنگی با هلکوپتر را در جهان داشت. شهید علی اکبر شیرودی با خنده در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی حاضر شد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا کی حاضرید بجنگید؟! شیرودی خندید، سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم، برای اسلام می جنگیم. تا هر زمانی که اسلام در خطر باشه می جنگیم. اینو گفت و رفت. خبرنگاران حیرون از هم می پرسیدند: خلبان شیرودی کجا میره! هنوز که مصاحبه تمام نشده!شیرودی با لبخند گفت: نماز! دارن اذان میگن😆
"ما به خاطر این نماز می جنگیم"... 🌟مقام معظم رهبری در مورد او می گوید: "او تنها نظامی بود که در نماز به او اقتدا کردم...
🌟"برادران مسئول!؟... عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید.دلم می خواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون در راه تو باشد نه در راه دیگر"
شهید والامقام, موسس توپخانه سپاه, شهید حسن شفیع زاده
🌟آیتالله خامنهای از وی بهعنوان اولین نظامیای که در نماز به او اقتدا کردهاست، یاد میکند و او را مکتبی، مؤمن و جنگنده در راه خدا توصیف میکند.
💥پس از ۳ سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت و با خلبان احمد کشوری آشنا شد. شیرودی از ارتش هایی بود که با اوج گیری جریانات انقلاب اسلامی به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، او نیز خارج شد. شیرودی پس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی بر آمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام خمینی به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید.
💥 شیرودی که با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رهسپار شده بود در جریان یکی از مأموریتهای خود با سرپیچی از فرمان بنی صدر مبنی بر تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه، به همراه ۲ خلبان همفکر خود و با ۲ هلیکوپتری که در اختیار داشتند، در طول ۱۲ ساعت پرواز بینهایت حساس و خطرناک که وی بهعنوان تنها موشکانداز پیشاپیش ۲ خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد، توانست مهمات دشمن رادرهم کوبیده وخسارات سنگینی بر دشمن وارد آورد. با اوجگیری جنگ کردستان شیرودی و چند تن دیگر از خلبانان وارد جنگ شدند.
💥 شیرودی در چند عملیات پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط راهبردی غرب کشور وارد کرد. در ۱۳ دی ماه ۱۳۵۹ وقتی خیانتهای آشکار بنی صدر را دید به افشاگری پرداخت و از شنوندگان سخنانش خواست با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند.
💥در همین ایام علی اکبر شیرودی را به خاطر باز پس گیری ارتفاعات بازی دراز بازداشت تنبیهی کردند و در واکنش به این مسئله روحانیون متعهد و اعضای سپاه کرمانشاه مراتب ناراحتی خود را در اسرع وقت به اطلاع اعضای شورای عالی دفاع رساندند و حکم بازداشت وی منتفی شد...
🔸️خلبان نامداری که درخواستِ کم کردن درجهاش را داشت!
#سالگردشهادت_شیرودی
☀️وقتی جنگ شروع شد، بنیصدر دستور تخلیه پادگانها را صادر کرد، شهید شیرودی آن موقع در پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. دستور داده شده بود که ضمن تخلیه پادگانها، زاغه مهمات را نیز با یک راکت از بین ببرند. اما شیرودی میگوید که حیف نیست این همه مهمات از بین رود. او با کمک چندتن از هم رزمانش با هیلکوپتر به صف مهاجمان عراقی هجوم برده و آنان را متوقف میسازند. شجاعت شیرودی در تمام خبرگزاری های جهان منعکس میشود. بنیصدر هم برای حفظ ظاهر، چند درجه تشویقی برای شیرودی صادر میکند و درجه او را از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروان ارتقاء میدهد.اما جالبتر از همه نحوه برخورد شهید شیرودی با این قضیه میباشد که در زیر این متن، مشاهده میکنید.
☀️نامه شهید شیرودی
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
🌷اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
9/7/1359
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
#هشتم_اردیبهشت_سالگرد_شهادت این دو شهید بزرگوار است
@jahadetabeen8
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
#زندگینامه_شهید_حیسن_قجه_ای👆
#فرمانده_گردان_سلمان_ل_۲۷
🔸قربانی شدن در راه تحقق اسلام وانقلاب اسلامی آرزوی ماست. بگذارید ما فدا شویم اما نگذارید که جمهوری اسلامی بیش از این دست خوش حملات مخالفان شود.
#پانزدهم_اردیبهشت_۱۳۶۱
#عملیات_الی_بیت_المقدس
#مزار_زرین_شهر_اصفهان
✳️مأموریت تیپ ۲۷ محمدرسول الله، به فرماندهی حاج احمد متوسلیان این بود که درمنطقه دارخوین، از رودخانه کارون عبور کند، بیست کیلومتر فاصله را تا جاده اهواز خرمشهر بپیماید، وجاده رافتح کند. بدین ترتیب، بین نیروهای دشمن که در سمت شمال (به طرف اهواز) بودند، ونیروهای جنوب جاده (به طرف خرمشهر) فاصله میفتاد. 😇
♨️ازلطایف جنگ اینکه این یگان همان شب به آسفالت جاده رسید. اما دویگان طرفینی آن به هدف نرسیدند، یعنی الحاق صورت نگرفت. شش شبانه روز گذشت تااین الحاق صورت گیرد، ودراین روز وشبها چه برفرزندان معنوی روح الله گذشت؟ مخصوصا گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه ای، شیرمردی از شیعیان سیدالشهدا که در نوک پیکان بود، علیرغم آنکه اکثریارانش مظلومانه شهید شدند اما، درکنارآن جاده خون وبیابان داغ، مقاومتی عاشورایی کرد وعقب ننشست تا کل عملیات باخطر مواجه نشود. اگرچه حسین قجه ای، فتح خرمشهرراندید، اما به سخن هم رزم دیگرش، محسن وزوایی عمل کرد که فرمود: «ماکربلا رابرای خودمان نمی خواهیم برای آیندگان میخواهیم.» محسن وزوایی نیز درهمین منطقه و زودتر ازحسین قجه ای به شهادت رسید.😰
❇️امروزه آنانکه با خیال راحت ودرامنیت ، ازجاده اهواز. خرمشهر عبورمی کنند, آیا هیچ میدانند که برای آزادی این جاده، چه گلهایی از گلستان ایران پرپرشدند؟ مخصوصادر حوالی ایستگاههای 👈حسینیه گرمدشت و نیم_نود؟
🔰محسن وزوایی دربهشت زهرای تهران وحسین قجه ای در زرین شهراصفهان، از زایران خود پذیرایی، وازعشاق، دلبری می کنند، وبیدار و هوشیار، منتظرند تا بانگ یالثارت الحسین برخیزد وآنان نیز ازگور سرد و خاکی برخیزند ودررکاب مولای منتظران باشند. همانگونه که دل امام راشاد کردند و زمینه ساز بیان جمله خرمشهر را خدا آزاد کرد از زبان امام شدند.👌
السلام علیکم یاأولیاء الله وأحبائه...💕
💢 روایت سردار جعفر جهروتی زاده👈 از شجاعت شهید حسین قجه ای💕
💥قبل از عملیات فتح المبین ، بحث شناسایی پیش آمد . حاج احمد متوسلیان یک جلسه ای ترتیب داد با فرماندهان رده بالا و در آن جلسه اعلام کرد که ما اول توپخانه دشمن را می گیریم و بعد پیشروی می کنیم. درابتدا پذیرش این حرف برای دیگران کمی سخت بود و از شروع جنگ تا آن زمان چنین اتفاقی نیفتاده بود. طرح حاج احمد این بود که از لابلای دشمن 24 کیلومتر مسیر را طی کنیم و برسیم به توپخانه دشمن و آن را بگیریم و بعد درگیر شویم . شناسایی توپخانه در عمق خاک دشمن هم کار ساده ای نبود. حسین قجه ای فرمانده گردانی بود که قرار شد روی توپخانه دشمن عمل کند. یک شب قرار شد شهیدان حسین قجه ای، رضا چراغی ، عباس کریمی و من برای شناسایی توپخانه دشمن برویم. توپخانه دشمن هم در تپه های (علی گره زه) بود . شب آخر رفتیم و نزدیک توپخانه عراق رسیدیم . اگر اشتباه نکنم عراقیها 85 قبضه توپ داشتند .آن قدر به این توپخانه نزدیک شدیم که همه را یکی یکی شمردیم . امکان برگشتن نداشتیم ، اگر می خواستیم برگردیم ، وسط روز به جایی می رسیدیم که کاملا در دید عراقیها بود...💥در یک گودال ماندیم تا وقت نماز صبح شد . آب قمقمه ما تمام شده بود . دیدیم برای وضو گرفتن، حتی یک قطره آب هم نداریم. یادش به خیر، حسین قجه ای؛ فرمانده گردان سلمان، با آن سر نترسی که داشت، بلند شد و سه تا از قمقمه های خالی بچه ها را برداشت، با یک جست از چاله تانک بیرون پرید و رفت سمت تانکر آب عراقی ها که 150 متر آن طرف تر بود به ده متری تانکر رسیده بود که یک عراقی از سنگرش بیرون آمد. نشست پای تانکر و شروع کرد به پر کردن ظرف آبش. قجه ای هم بدون اینکه ذره ای متغیر شود و یا هول کند و با خونسردی حیرت آوری که اصلاً قابل وصف نیست، رفت بالای سر عراقی ایستاد.💥عراقی ظرفش را پر کرد و رفت . حسین هم نشست وشروع کرد یکی یکی قمقمه ها را پر کرد و آورد. حسین قجه ای چنان خونسرد رفت و برگشت که همه متحیر شدیم. حتی عراقی ها هم از بالای تپه او را می دیدند؛ منتها فکر کرده بودند لابدحسین هم یکی از نیروهای خودشان است. نماز خواندیم .مختصري شكلات جنگي همراه داشتيم كه به جاي ناهار، همان ها را خورديم. بعد هم يك بار ديگر، همه جاي موضع توپخانه را با دقت شناسايي كرديم. توپ ها و سنگرها را شمرديم و حتي راه هايي را كه از طريق آنها مي شد به پشت توپخانه رفت، شناسايي كرديم. بعد از اتمام كار، با تاريك شدن هوا، به عقب برگشتيم. بدين ترتيب، مأموريت تيم ويژه ي شناسايي ارتفاعات علي گره زد در محور بلتا، با موفقيت به پايان رسيد...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
#کشکول_انتخابات(۱)
خط تخریب یکی است ، فریب نخورید!
همان افرادی که عکس عیسی شریفی فرد محکوم در فساد شهرداری تهران را در کنار #قالیباف پخش می کنند در حالیکه #طبق_دادگاه حتی در دوران ریاست آقای #رئیسی ، اقای قالیباف #تبرئه شد ، همان خط و افراد هم در حال پخش عکسهای #ساداتی_نژاد وزیر محکوم دولت رئیسی در قضیه چای دبش در کنار #جلیلی هستند تا بگویند او هم رفیق محکومین و فاسدین است!!!
خط تخریب از یکجا دارد صادر می شود ، لطفا مراقب باشیم.
مثل روز روشن است خط تخریبی که سال ۹۲ انقلابی ها را به جان هم انداخت تا #حسن_روحانی رئیس جمهور شود ، الان دارد تمام تلاشش را میکند برای تکرار همان راه ....
🔴 #عفت_شجاع،
#همسر_شهید_صیاد_شیرازی پس از طی یک دوره بیماری درگذشت.
)
#یادداشت_دردناک
💢 *تفرقهٔ جبههٔ حق* 💢
امیرالمومنین از اینکه یارانش در فرمانبرداری و انجام وظایف خود تنبل بودند بسیار گلهمند بودند؛ در خطبهٔ ۲۷ فرمودند:
*«شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند قلب را مىمیراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازیر مىکند که آنها (شامیان غارتگر) در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، اینگونه پراکنده و متفرّق»!*
اینقدر اهل باطل با پشتکار و پُر تلاش بودند، و اهل حق تنبل بودند، که امیرالمومنین علیهالسلام آرزوی عجیبی کردند؛ در خطبهٔ ۹۷ فرمودند:
*«به خدا سوگند! بسيار دوست داشتم معاويه شما را با نفرات خود مبادله مىکرد، همچون مبادله کردن دينار به درهم! ده نفر از شما را از من مىگرفت و يک نفر از آنها را به من مىداد...».*
👌سالها گذشته و امروز نیز اهل باطل در دشمنی خود بسیار پُرتلاش هستند، ما نیز مدّعی پیروی از امیرالمومنین علیهالسلام هستیم؛
⁉️ مهمترین سوال این است که امروز، ما در انجام وظایف خودمان چگونه عمل میکنیم؟! آیا متحد هستیم؟ یا به هر بهانهای خودی را میدریم؟!
😭 *مبادا امام زمان به ما بفرمایند: ای کاش ۱۰ تا مثل شما را میدادم و....* 😭
🌺 « مَرَجَ البحرین »
🌷یکم ذیحجه،سالروز ازدواج خجسته و مبارک حضرت امیر المؤمنین علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک باد.
به چه کسی رای بدهیم(۱)
#شهید_رجایی: 👈این موتور برای ۳۶ میلیون ایرانیه!!
🌟روزی آقای رجایی فرزندشان کمال را به نخستوزیری آورده بودند. کمال به دلیل علاقه زیادی که به موتورسواری داشت، به یکی از نامهرسانهای نخستوزیری گفت: پدرم میگوید موتورسواری در این سن خطر دارد و برایم موتور نمیخرد. اگر اجازه بدهید، اینجا کمی موتورسواری کنم.
🌟نامهرسان هم پاسخ داد: باید از پدرت اجازه بگیریم. به آقای رجایی گفتند اجازه میدهید چند دقیقه موتور نخستوزیری را به فرزندتان بدهیم که در همین محوطه سوار شود و چند دور بزند؟
آقای رجایی تا این سوال را شنید با تندی پاسخ داد مگر این موتور مال پدرش است که بخواهد سوار بشود و دور بزند؟ این موتور مال ۳۶ میلیون نفر ملت ایران است. من اگر چنین اجازهای بدهم، فردا جواب مردم را چه بگویم.
#اهمیت_حفظ_بیت_المال
#پاکدستی
#خداترسی_تقوا
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#برخورد_با_نزدیکان
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
♦️واکنش وقیحانه نتانیاهو به قرار گرفتن در لیست سیاه سازمان ملل
🔹بنیامین نتانیاهو نخستوزیر رژیم صهیونیستی در واکنش به اقدام سازمان ملل متحد در توصیف تلآویو به عنوان رژیم کودککش، مدعی شد که سازمان ملل متحد با این اقدام، خود را در لیست سیاه تاریخ قرار داد، چرا که به حامیان قاتلان از جنبش حماس ملحق شده است.
🔹وی با وقاحت تمام ادعاهای قدیمی خود را تکرار کرده و مدعی شد که ارتش اسرائیل اخلاقمدارترین ارتش دنیا است.
۱۶ روز مانده تا عید سعید #غدیر خم
#ذی_الحجه
@jahadetabeen8
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی(۴)
💢 رسول اکرم(ص): از فتنه و آزمایش در آخرالزمان نگران نباشید٫ چرا که موجب نابودی منافقان خواهد شد...
📚 میزان الحکمه، حدیث 15748
💐 بهترین ها در آخرالزمان ...
➖➖➖➖➖➖➖➖
✳️ پيامبر اکرم ( ص) به امام علی (ع) فرمودند : یا علی ! وَ اعلَم أنَّ أعظَمَ النّاس یَقیناً قَومٌ یَکُونُونَ فی آخِرِ الزّمان لَم یَلحَقُوا النَّبِیَّ و حُجِبَ عَنهَمُ الحجَّةُ فَآمنوا بِسوادٍ فی بَیاضٍ ✳️ ای علی ! بدان که والاترین یقین را بین مردمان ، گروهی از مردم آخرالزمان دارند که پیامبرشان را درک نکرده اند و حجت خدا امام زمان از ایشان مخفی شده و با این حال به سیاهی نوشته ای بر سپیدی کاغذی ایمان می آورند و همین که سخنی از امام به ایشان می رسد ، بدان یقین پیدا می کنند...📚 بحارالانوار ج ۵۲ ص ۱۲۵*
💐میلاد موفورالسرور قطب عالم امکان ، حضرت بقیة الله الأعظم ، امام زمان(عج) و أرواحنا و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء مبارک...
📜قسمتی از وصیتنامه شهید محمود
رادمهر پیرامون دوران پر آشوبِ فتنههای آخرالزمان ...
🖊 برادران و خواهران اگر می خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید، اطاعت از "ولایت مطلقه فقیه" را بر خود واجب بدانید.
🖋 اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید ، گوشتان به سخنان "ولایت مطلقه فقیه" و چشمتان به اعمال این بزرگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد. #کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
🌹تشرف آیت الله مدنی محضر حضرت صاحب الزمان (عج)
💥مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی که از علمای تهران بودند، نقل کردند: شبی در نجف بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیتالله شهید مدنی و خلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی شروع به گریستن کرد. چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرأت دادم و علت گریه ناگهانی ایشان را پرسیدم. ایشان 👈 فرمودند: بعد از نماز یکی گفت: امام زمان (عجل) را دیده است که به او فرمودهاند: "ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند". من هم تا این را شنیدم متأثر شدم و گریستم. آیتالله مجتهدی فرمودند: بعدها متوجه شدم امام زمان (عج) این گلایه را به خود ایشان (شهید مدنی) گفته بودند...
#کتاب_شهداواهل_بیت
#ناصرکاوه
💢تـلنگـــــــــــــــــــــــــر
یاصاحب الزمان(عج) 👈 در نزدیکی کربلا روی تپه ها نشسته بودند و می گریستند و برای سلامتی و پیروزی امام شان دعا می کردند ، اما هیچ کدام شان به سمت سپاه امام نرفتند . چه فرقی می کند که درمقابل امام شمشیر زده باشی . یا دشمن امام را با سکوت یاری کرده باشی ‼️ ✅بیدار بشویم و به یاری امام زمان مان و ولی فقیه بشتابیم . . .
#تواضع_فروتنی_شهید_بابائی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرين تر بود... يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت: حسن مگر وانت نداري؟ گفتم: چرا👈گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم... گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...با خنده و با لهجه قزويني گفت: پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم! 😄 خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت: شما لشكريان امام زمان(عجل) هستيد قدر خودتان را بدانيد...👌
🌷وقتی نبود و مأموریت بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. بهش میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمت هایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد. راوی:همسر شهید
🌷من معمولا چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می دید ناراحت می شد و می گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهای تو آنان را به حسرت وامی دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب (ع) النگو به دست می کردند و یا...
🌷حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بکنم؛ تا اینکه یک روز بیمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته ای و روی دستت گذاشته ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش رابرداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی داری به من کرد. از این که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم... راوی: خانم زهرا بابایی, خواهر شهید
🌷زمانیکه در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام، لباس های چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعداً بشویند. بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از اینکه چه کسی این کار را انجام داده در شگفت می ماندند!
🌷سرانجام یک روز معما حل شد و شخصى خبر آورد؛ آن کسی که به دنبالش می بودید؛ کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست. از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباسهای شان بر دوش جناب بابایی بیفتد یا آنها را پنهان می کردند یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
🌹خاطراتى از امیر سرلشگر خلبلن, شهيد خلبان عباس بابايى
#سالکردشهادت
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
💥 قابل مسئولین :👇
#شهیدان👈 #رجایی و #باهنر، #رئیسی تراز و معیار معتبر, ارزیابی دولت مردان در تمام رده ها هستند. شما مسئولین نظام جمهوری اسلامی و منصوبانتان 👈 چه نسبتی با ساده زیستی، تواضع، پرکاری، رعایت بیت المال, مردم داری و مردم یاری, خدمتگزاری و بی ادعایی این شهیدان دارید؟
#مسئول_بودن_يعنى_همين!👇
🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت.
🌷....ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت.
🌷هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
💥 هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند.
💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.
گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛
آن وقت فحشش می ماند برای من و شما.
💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت"... بررشی اززندگی شهید رجائی
💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟
خبرنگار این را پرسید:
زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...
💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️
💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
🌷ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقاً همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زائد بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت.
🌷....ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: کمک نمی خواهید؟ شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت: کار مهمی نیست. اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت.
🌷هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت: همسایه بودن یعنی همین. او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
💥 هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را نپذیرفت گفت:من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت باکفش راه بروم اماباشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند.
💥دوری از تشریفات: هر کس رجائی را دوست دارد، برود. همه از این حرف تعجب کرده اند.
گفت: من مهمان دانشگاهم کار خوبی نکردید. که برای استقبال به فرودگاه آمدید الان کار مردم زمین مانده و ناراحت می شوند اگر بشنوند به خاطر من اینجا آمده اید؛
آن وقت فحشش می ماند برای من و شما.
💥 ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید...اين جمله با همه اعتقادش می زد...نصب كرده بود پشت ميزش... خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت. "هيچ وقت"... بررشی اززندگی شهید رجائی
💥 آقای رجایی شما حزب اللهی هستید؟
خبرنگار این را پرسید:
زيركي كرده بود, مي خواست جواب نخست وزیر را بسنجد. گفت: اگر حزب اللهی باشم از نوع لاجوردیهاست...
💥 شهید_رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدای را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس.
💥 حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند📜 اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته😞و متفڪر ... شب ازش پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود⁉️
💢بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی☝️ . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .🌹
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
✅مذاکرات (من و خُدا)
✍️ #ناصرکاوه
خُـدایا ! من لذّتـ گُناه را ترکـ میکنم ؛ در مقابل تو تحریم لذّتـ مناجات را از من بردار ... خدایـا ! 👈من کسانـی که تو دوست شان نـداری را ترک میڪنم ؛ و درمقابـل تو لذّتـ با خود بودن را به مـن بده... خدایـا ! مـن پناهگاه شیطـان را ترک می کنم ؛ و تو در مقابل پناهـگاه امـن خودتـ را به من بده... خـدایا ...برای شفاف سازی گام اول را من برمیدارم و سانتـری فیـوژهای گناه را کہ شیطان در وجـودم برپا ڪرده ؛ یکی یکی و با کمک تو از کار مـی اندازم . هستـه ی درونی ام را خودت غنی سـازی کن
#شهیدمحموداستادنظری👇
☀️شهدا، همه تعلقات را از خود بریدند و خود را مسافر آسمان کردند، تا گذرگاه بودن دنیا را اثبات کرده باشند و راز آزادی را بریدن از خویش ثبت نموده باشند... «یک جوری این نوجوان ۱۶ ساله, حرف می زد که انگار نه انگار تازه پشت لبش سبز شده و می خواهد استخوان بترکاند. یکهو بزرگ شده بود و به نظر می رسید از نوجوانی و ویژگی هایش زودتر از آن چه که باید عبور کرده باشد. خیلی دوست داشت فرصت خدمت به دیگران را پیدا کند. توی تبلیغات و گردان تا گمش میکردی، می دیدی👈مشغول شستن ظرف و لباس بچه ها میشد، در حالی که به خاطر شرایط خوب مالی در زندگی شخصیش هیچ وقت، اجازه و شرایط کار کردن را نداشت. تو ناز و نعمت و روی پر قو بزرگ شده بود. تمام دنیای پر زرق و برق را رها کرده بود و آمده بود جبهه... برای خودسازی و نگهداشتن این روح بزرگ در کالبد کوچکش، کارش سخت به نظر می رسید.
☀️او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان میخواست که آنها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آنها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. این شهید برای خودش عارفی به تمام معنا بود، از همانهایی که حضرت امام (ره) فرمودند ره صد ساله را یک شبه پیمودهاند. یکی از این دو برادر(احمد) در یکی از عملیاتها زخمی شد و محمودرضا هم، در گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که شهید شد.
☀️این بچه ۱۶ ساله در وصیتنامه خود نوشته بود: «خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الآن مزش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی،میگی الآن گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم، خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن»که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی که عملیات والفجر۸ بود در فاو شهید شد...
☀️مناجات شهید محمود رضا استاد نظری
☀️آقا؛ دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ...
☀️مولای من؛ سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ...
☀️دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم ...
🌷خدایا؛ به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ...
🌷خدایا؛ من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
☀️بعد از شهادتش باتفاق دوستان به منزلشان رفتیم، پدر و مادرش را دیدیم و از بچه هایش صحبت می کرد و مثل ابر بهار گریه می کردند... پدرش که ساکت شد گفت👈 همه کارها را برای مهاجرت به سوئد کرده بودم، که این دو تا دوقلو، احمد و محمود نیامدند، احمد شبها می رفت بسیج می خوابید و محمود هم رفته بود حوزه آقا مجتهدی، طلبه شده بود.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
✅مذاکرات (من و خُدا)
✍️ #ناصرکاوه
خُـدایا ! من لذّتـ گُناه را ترکـ میکنم ؛ در مقابل تو تحریم لذّتـ مناجات را از من بردار ... خدایـا ! 👈من کسانـی که تو دوست شان نـداری را ترک میڪنم ؛ و درمقابـل تو لذّتـ با خود بودن را به مـن بده... خدایـا ! مـن پناهگاه شیطـان را ترک می کنم ؛ و تو در مقابل پناهـگاه امـن خودتـ را به من بده... خـدایا ...برای شفاف سازی گام اول را من برمیدارم و سانتـری فیـوژهای گناه را کہ شیطان در وجـودم برپا ڪرده ؛ یکی یکی و با کمک تو از کار مـی اندازم . هستـه ی درونی ام را خودت غنی سـازی کن
#شهیدمحموداستادنظری👇
☀️شهدا، همه تعلقات را از خود بریدند و خود را مسافر آسمان کردند، تا گذرگاه بودن دنیا را اثبات کرده باشند و راز آزادی را بریدن از خویش ثبت نموده باشند... «یک جوری این نوجوان ۱۶ ساله, حرف می زد که انگار نه انگار تازه پشت لبش سبز شده و می خواهد استخوان بترکاند. یکهو بزرگ شده بود و به نظر می رسید از نوجوانی و ویژگی هایش زودتر از آن چه که باید عبور کرده باشد. خیلی دوست داشت فرصت خدمت به دیگران را پیدا کند. توی تبلیغات و گردان تا گمش میکردی، می دیدی👈مشغول شستن ظرف و لباس بچه ها میشد، در حالی که به خاطر شرایط خوب مالی در زندگی شخصیش هیچ وقت، اجازه و شرایط کار کردن را نداشت. تو ناز و نعمت و روی پر قو بزرگ شده بود. تمام دنیای پر زرق و برق را رها کرده بود و آمده بود جبهه... برای خودسازی و نگهداشتن این روح بزرگ در کالبد کوچکش، کارش سخت به نظر می رسید.
☀️او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان میخواست که آنها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آنها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. این شهید برای خودش عارفی به تمام معنا بود، از همانهایی که حضرت امام (ره) فرمودند ره صد ساله را یک شبه پیمودهاند. یکی از این دو برادر(احمد) در یکی از عملیاتها زخمی شد و محمودرضا هم، در گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که شهید شد.
☀️این بچه ۱۶ ساله در وصیتنامه خود نوشته بود: «خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الآن مزش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی،میگی الآن گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم، خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن»که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی که عملیات والفجر۸ بود در فاو شهید شد...
☀️مناجات شهید محمود رضا استاد نظری
☀️آقا؛ دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ...
☀️مولای من؛ سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ...
☀️دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم ...
🌷خدایا؛ به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ...
🌷خدایا؛ من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
☀️بعد از شهادتش باتفاق دوستان به منزلشان رفتیم، پدر و مادرش را دیدیم و از بچه هایش صحبت می کرد و مثل ابر بهار گریه می کردند... پدرش که ساکت شد گفت👈 همه کارها را برای مهاجرت به سوئد کرده بودم، که این دو تا دوقلو، احمد و محمود نیامدند، احمد شبها می رفت بسیج می خوابید و محمود هم رفته بود حوزه آقا مجتهدی، طلبه شده بود.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
محمود رضا استاد نظری | پایگاه حفظ و نشر آثار مهندس ناصر کاوه👇روی ادرس زیر بزنید و داخل شوید
https://naserkaveh.ir/2023/05/01/ostad-nazari/
#شهید_احمد_علی_نیری(1)
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید :👇
🔸 یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم.
من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به
بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت:
تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن...
#شهید_احمد_علی_نیری (2)👇
🍂🍃پرواز به سبک شهدا🍂🍃👇
👈آیت الله حق شناس👳، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی👼 داشتند بین دونماز، سخنرانیشان 🗣را به این شهید بزرگوار🌹 اختصاص داده و با آهی😞 از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:👌
🌺“این شهید را دیشب🌚 در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است💥. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.😰😰
🔥رفقا! آیت الله بروجردی 👳حساب و کتاب داشتند👁 اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"😳
سپس در همان شب 🌑ایشان به همراه چند نفر👨👨👦👦 از دوستان به سمت منزل احمدآقا 🏡که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله 🕌در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش🌷 اظهار داشتند: "من یک نیمه شب🌑 زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.🕌 به جز بنده وخادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت🗝🔑 به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی🙇 در حال سجده است. اما نه روی زمین ! بلکه بین زمین وآسمان🌏 مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."🌺🌼
#کتاب_زندگي_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه