✅خاطره ای به یادماندنی از دکتر داودی نژاد
#شکلاتِ_آبنباتی
تازه ملبس به لباس روحانیت شده بودم هوا به شدت سرد و بارانی هم نم نم در حال آمدن بود و منتظر تاکسی تا مرا از مدرسه علمیه به خانه ام برساند کسانی که به تازگی ملبس شده اند حس مرا خوب درک میکنند. اوایلی که عمامه به سر میگذاری و عبا و قبا می پوشی احساس می کنی کل عالم در حال دیدنت هستند همه جانداران و حتی اشیا و حیوانات از گربه خیابان گرفته تا موش داخل جوی آب هم در حال دیدنت هستند و من طلبه جوان منتظر برای تاکسی که
چه زمان می آید.
بالاخره پیکان گوجه ای رنگ، اسپرت شده جوانانه ای جلوی من ایستاد و من به سرعت خودم را داخل آن جا کردم و از فضای گرم آنجا نفسی به راحتی کشیدم از داخل آینه خودرو راننده را دیدم که جوانی با موهای فرفری ، سیبیل قیطونی و ریشهای شش تیغ شده و دو سه دکمه از یقه نیز باز قرار داشت در کنار راننده نیز جوانی نسبتا متشخص با کیف سامسونت و ریش و سیبیل آنکادر شده و تر و تمیز قرار داشت که احتمال میدادم دانشجو یا معلم تازه به کاری باشد.
بعد از من هم به سرعت دو نفر دیگر که یکی آقای تقریبا مسن و یک خانوم میان سال سوار شدند که به دلیل قرار گرفتن در زاویه نامناسب نتوانستم چهره های آنها را درست ببینم.
پس از استقرار مسافرین خودرو به سرعت شروع به حرکت کرد و تازه اول بدبختی من شروع شد و فهمیدم در چه شرایط سختی قرار گرفته ام.
ماشین دارای باندهایی بود که به جرات می توان گفت از قیمت خود آن ارزش بیشتری داشت راننده در آینه نگاهی به من کرد و در حالی که داشت با یک دست رانندگی می کرد به سمت داشبورد ماشین خم شد و از داخل تعداد زیاد سی دی یکی را انتخاب و داخل دستگاه ضبط ماشین قرار داد. و خانومی با سوز و آه فراوان شروع به خواندن قصیده ای در مورد معشوق خود نمود و من که طلبه ای جوان بودم وظیفه خود میدیدم در مقابل این تهاجم گسترده فرهنگی مقابله کنم البته اگر خودم هم قصد تذکر را نداشتم نگاه و حس سایر مسافرین خودرو این حس را در من زنده میکرد و این قضیه وقتی تشدید شد که سرنشین جلویی کنار راننده با لبخندی مرموز به من نگاهی ریزی انداخت که از هزار فحش و ناسزا برای من بدتر بود.
در آن لحظه چند چیز به ذهنم رسید اول اینکه به راننده با عصبانیت و آمران دستور دهم که ضبط را خاموش کند ولی راستش را بخواهید چنین جراتی را در خود ندیدم و همچنین از عواقب کار ترسیدم دوم اینکه بگویم پیاده میشوم و صحنه گناه را با اعتراض ترک کنم ولی از عدم تاثیرگزاری کارم و همچنین سردی و بارانی بودن هوا ترسیدم راه سوم اینکه از در توجیهات علمی و منطقی با راننده که از مضرات گوش دادن به موسیقی حرام برایش بگویم که احساس کردم نه راننده گوشی برای موعظه و نصیحت دارد و نه من خوش صحبت هستم در همین فکر بودم که دوباره نگاه توام با نیشخند آزار دهنده سرنشین جلویی من را مصمم کرد تا دست در جیب داخل قبایم بکنم و کرایه راننده را پرداخت و از زیر نگاه افراد داخل خودرو خارج شوم.
همین طور که دنبال پول میگشتم ناگهان دستم به شکلاتی کوچکی که چند شب پیش در مراسم نیمه شعبان گرفته بودم خورد به ذهنم رسید که همراه کرایه این شکلات آب نباتی رو به راننده بدهم و ایجاد محبت کنم.
زیر کرایه به آرامی شکلات را گذاشتم و تقدیم راننده کردم و اعیاد شعبانیه را نیز تبریک گفتم تا راننده کرایه را گرفت بلافاصله شکلات را به دهانش گذاشت و با سر در آینه تشکری کرد و گفت دمت گرم حاجی خیلی باحالی...عیدت هم مبارک و بعد از آن به سمت ضبط خودرواش رفت و سی دی آهنگ را خارج کرد و من از این موفقیت نفس راحتی کشیدم سپس از آفتابگیر بالای سرش انواع سی دی ها که با رنگهای مختلف منظم و مرتب چیده شده بود یکی را انتخاب و داخل دستگاه ضبط صوت گذاشت.
من مطمئن بودم شکلات کار خودش را کرده و این سی دی باب میل من انتخاب شده است و حدس ام هم درست بود چند دقیقه بعد حاج محمود کریمی شروع به خواندن مولودی کرد و چقدر علاقه داشتم به شانه سرنشین جلویی بزنم و وقتی به من نگاه میکند از همان لبخندهای خودش به خودش تحویل دهم.😉😉
.
.
🗳 قرارگاه جهاد تبیین_ رسانه و کودک
@jahadetabiiin313
@jahadetabiiin313
💡در پرتگاه مجازی، مجهز باشیم
🆔 پذیرش تبلیغات
@f_aaha