eitaa logo
مبلغان جهادی تبیین و روایتگری هرمزگان
151 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
296 فایل
هدف کانال توانمند سازی مبلغان جهاد تبیین با مدیریت بسیج طلاب خواهران استان هرمزگان است. (اگر جهاد تبیین نشود دنیامداران حتی دین را هم در خدمت میگیرند).
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب زندگینامه خلبان شهید عباس بابایی نوشته علیرضا امجدیان و علیرضا سماواتی،(چاپ ۱۳۹۸) به روایت زندگی پر فراز و نشیب این خلبان شجاع و دلیر دفاع مقدس می‌پردازد. شهید عباس بابایی در آبان سال 1329 در قزوین به دنیا آمد. او دوره ابتدایی و متوسطه خود را در همان شهر گذراند و در سال 1348 به دانشکده خلبانی نیروی هوایی رفت و بعد از سپری کردن آموزش مقدماتی جهت تکمیل دوره راهی آمریکا شد. بعد از بازگشت از آمریکا با ورود هواپیماهای پیشرفته اف-14 به نیروی هوایی، او که یکی از خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف-5 به شمار می‌رفت، به همراه تعدادی دیگر برای پرواز با هواپیمای اف-14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان وارد شد. شهید بابایی با داشتن تعهد، ایمان و تخصص در سال 1360 به فرماندهی پایگاه هشتم هوایی و ارتقا درجه ارشدیت دست یافت. او در سال 1362 به درجه سرهنگی ارتقا پیدا کرد و در جایگاه معاونت عملیات نیروی هوایی قرار گرفت و به تهران منتقل شد. عباس بابایی در 15 مرداد 1366 هم‌زمان با عید قربان به همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی برای شناسایی منطقه و مشخص کردن راهکارهایی برای اجرای عملیات، به وسیله یک فروند هواپیمای اف-5 از پایگاه هوایی تبریز پرواز کرد و وارد عراق شد. او بعد از انجام مأموریت، زمان برگشت در آسمان خطوط مرزی، مورد هدف گلوله‌های ضد هوایی قرار گرفت و با برخورد تیر به سر و گردن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
صدیقه حکمت همسر سرلشگر شهید عباس بابایی کتاب پرواز تا بی نهایت را کامل ترین اثر درباره شهید می داند. این همسر شهید در مصاحبه ای گفت: کتاب پرواز تا بی نهایت که نوشته شدن آن خیلی با عجله و در فاصله زمان شهادت تا چهلم شهید انجام شد قطره ای است در برابر اقیانوس اندیشه های شهید بابایی، با این حال این کتاب کامل ترین اثری است که تاکنون درباره شهید بابایی نوشته شده است. در بخشی از این کتاب آمده است: در مراسم چهلم شهید، مرد میان‌سالی را دیدم که کلاه نمدی به سر داشت و شلواری گشاد پوشیده بود و بر مزار عباس خاک بر سر می‌ریخت و به شدت می‌گریست. چنان می‌گریست که دیگران را هم متأثر می‌کرد. نزدیکش شدم و پرسیدم: «پدر جان! این شهید با شما چه نسبتی داشت؟» مرد سرش را بلند کرد و گفت: «او همه زندگی ما بود. ما هر چه داریم از او داریم... من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند. ما نمی‌دانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس‌ بسیجی می‌آمد. او برای ما حمام ساخت. مدرسه ساخت. حتی غسالخانه برای ما ساخت و همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل می‌کرد.» پیرمرد می‌گفت ما او را نمی‌شناختیم، تا اینکه بعد از شهادتش، آن‌هم از روی عکسی که به دیوار زده بودند باخبر شدیم.