📝 #خاطره | روایت جهادگران از دیدن شهید قاسم سلیمانی در مناطق سیل زده خوزستان
▪️ وقتی به روستایی دورافتاده در اهواز رسیدیم، همراه اهوازی ما گفت: «حاج قاسم اینجاس!». دور و بر یک نگاهی انداختیم. همه چیز عادی بود. باورمان نشد ولی دستپاچه شده بودیم.
▪️ با ابومهدی مهندس بر روی کیسه گونی هایی نشسته بودند و با مردم خوش و بش میکردند. کُپ کرده بودیم که ایشان حاج قاسم سلیمانی باشد. چهقدر خودمانی و دوستداشتنی.
▪️ بعد از اتمام حرف ما، حاج قاسم بلند شدند و به درون خانههای آب گرفته رفتند. با لهجه و زبان خود اهوازی ها صحبت میکردند و از مشکلاتشان میپرسیدند و دلداری میدادند. چه فضایی شده بود روستا. دل مردم روستا مثل خانههایشان زیر و رو شده بود. این را از نگاهها و رفتارهایشان، از صحبتها و ابراز محبتشان میشد فهمید.
📝 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=35851
@jahadgaran | جهادگران
📝 #خاطره | زیباترین لبخندی که در سیل دیدیم!
🖌روز گذشته وقتی آب کمی فروکش کرده بود سه پسربچه را دیدیم که تا شانه در آب فرورفته بودند و زیرآب افتانوخیزان وسایلی را با خودشان حمل میکردند و به خشکی میآوردند.
🖌چند نفر از بچههای جهادی داخل آب رفتند که به آنها کمک کنند که بهیکباره فرمان دوچرخههایشان از آب بیرون آمد و متوجه شدیم که برای آوردن تنها داراییشان یعنی همان دوچرخههایشان به آبزدهاند.
🖌کمکشان کردیم و در این چند روز توانستیم برای اولین بار لبخند را روی لبان این نوجوانهای سیستانی ببینیم.
💻 مشاهده در جهادگران: jahadgaran.org/?p=36223
🌊 #سیل_خدمت #سیستان_و_بلوچستان
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | جهادگری از جنس مدافعان حرم || خاطره ای از اردو جهادی مدافع حرم شهید محمدرضا دهقان امیری، از زبان دوست شهید
🖌 تابستان سال ۸۹ از طرف مدرسه ما را به اردوی جهادی، شهر لرستان بردند. یکی از افرادی که بسیار تلاش میکرد و تلاشش در آنجا زبانزد بود، شهید محمد رضا دهقان بود.
🖌 محمد رضا هیئت که میرفت، برای خودشگریه میکرد؛ دوستان میگفتند که کنار ما نمینشست؛ دقیقا همان چیزی است که معصومین و بزرگان ما به آن سفارش کرده اند؛
🖌اگر میخواهید گریه کنید و اگر میخواهید خلوت داشته باشید باید خودتان باشید، نگاه نکنید که کنارت چه کسی نشسته است؛
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/43809-2
🌷 #جهادگران_آسمانی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | نسل پنجم انقلاب در اردوی جهادی || خاطره ای از جهادگر 5 ساله گروه جهادی کمیل
🖌 چند روزی از اردوی جهادی سال ۹۷ می گذشت که ما میزبان یک کودک ۵ ساله شدیم آن روز حقیر برای خرید به روستای پایین دستی به نام کناره رفته بودم که یکی از دوستان به نام برادر میثم باهام بود.
🖌 تماس گرفتند و گفتند: یکی از بچه های اقوام که اسمشون یاسین هست، خیلی مشتقاق و علاقمند هست که بیاد اردوی جهادی. حقیقتا اولش جا خوردم چون حقیر چند باری آقا یاسین رو ملاقات کرده بودم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/221638
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های «موج دوم» جمع کبوترهای حرم || یادداشت علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_سوم
🖌 سید می گفت، شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های خانه طلاب داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف می دهیم؛ یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را می خواند، که “و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین…” بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم.
🖌 یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خواب های باحالی است که می بینند؛ روح الله خوشش نمی آید می گوید:«خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس می خوابید، هی خواب می بینید یه کم کار کنید.»
🖌 من هم بدم نمی آید خواب های باحال بچه ها را بشنوم، اما یک چیز برایم جالب است و آن این است که، خیلی وقت ها بچه ها درباره جمع خواب می بینند نه فقط شخص خودشان؛ شاید خیلی ها ارزش جمع را ندانند اما کسانی که می خواهند کاری برای کمک به رهبر و کمک به حرکت انقلاب بکنند می فهمند چقدر داشتن جمع مهم است.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/818964
🏴 #محرم
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | فعالیت طلبه جهادی از نذر مهربانی تا زنجیره امید || خاطره ای از علیرضا کمیلی طلبه جهادگر
🖌 تنها چند ماه از طلبگیام می گذشت که در ایام محرم با چند کودک کار آشنا شدم و پس از پیگیری وضعیت زندگی این کودکان متوجه شدم که تنها دارایی زندگیشان یک مادر مریض از کار افتاده است.
🖌 با چند نفر از طلبههای مدرسه تصمیم گرفتیم که این خانواده را مهمان سفره خود کنیم و روزانه مقداری از غذای خود را قبل از مصرف در یک ظرف بزرگ قرار دهیم و به منزل این خانواده ببریم.
🖌 ماجرای این خانواده پنجرهای به سوی دنیایی جدید برایم بود؛ اربعین سال ۹۷ بود که به تازگی از سفر کربلا برگشته بودم، یک شب با دوستانم درباره زندگی سخت محرومان بحث میکردیم که یک ایده جدید در ذهنمان کلید خورد.
🖌 تصمیم گرفتیم که طرحی به نام نذر مهربانی را در مدرسه اجرا کنیم، به این صورت که هر دو نفر از یک غذا استفاده کنند و سهم دیگر غذا را پس از بستهبندی به دست نیازمندان واقعی برسانیم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/476486
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» داستان لباس و مرگ || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_چهارم
🖌 این بار لباس هایی که پوشیده بودم متفاوت بود، یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا می آمد؛ شلوار و لباس و کلاهی که روی سر می آمد، از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن، تمام بدنم خیس آب شده بود، سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم.
🖌 وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن، بیمارها هم که خودشان از این لباس ها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت.
🖌 لباس بیمارها فرق می کرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت: حاج آقا بیا کمک بده، مرا برد داخل دستشویی توی بخش، کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس، رو تختی، رو بالشی و پتو بود؛ چند تا کیسه بزرگ بهم داد و گفت: لباس ها را در یکی بریز ملحفه ها و رو بالشتی ها را در یکی و پتو ها را هم جدا کن و همه را بشمار ببین از هر کدام چند تا است.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/056109
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | جهادگری که فکر می کرد در قصر زندگی می کند || خاطره ای از جهادگر آسمانی حمیدرضا عابدی زادگان
🖌 از بچگی سر به راه بود، فرق خیلی زیادی با بقیه دوستانش نداشت جز دلسوزی بیش از حدش برای نیازمندان، در کمک کردن هم همیشه پیشقدم میشد.
🖌 بعد از کنکور به گروههای جهادی دانشگاهشان پیوست؛ خود ما هم زندگی معمولی داشتیم، اما وقتی از این اردوها بر میگشت آدم دیگری میشد، یک بار از منطقهای که برای کمکرسانی به آنجا رفته بودند با من تماس گرفت و گفت مادر ما در قصر زندگی میکنیم، نیستی وضعیت خانوارهای نیازمند اینجا را ببینی، به خانههای شان که میرویم و نداریشان و وضع ژولیده و گرسنگی بچههای شان را که میبینیم جگرمان پاره پاره میشود.
🖌 تازه از خواندن زندگینامه شهیدی فارغ شده بود، مدتی بود در کیفش و کنار وسایلی که داشت این کتاب ها را میدیدم، به من گفت نمیدانید این شهدا چه زندگی قشنگی داشتهاند، دعا کنید من هم شهید شوم.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/146948
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» الیاس || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_پنجم
🖌 دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود؛ مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمی توانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد بزنند که گوش های سنگین ما بشنود.
🖌 دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل می شود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان به تاخیر نیفتد، مردم با نشاط ما زیر این همه فشار، درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانون های گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/306265
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایت های«موج دوم» سید بشیر || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_ششم
🖌 بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم، از همان زمان هم وقتی هم سخن می شدیم، به حرف هایش فکر می کردم، خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی، یک رفیق خواستنی و جذاب، او را دعوت کردیم که همراه ما در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد باشد.
🖌 با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد، هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم.
🖌 جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/215375
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | شهیدی که پای جوانان «آیسک» را به اردوهای جهادی باز کرد || خاطره ای از جهادگر آسمانی محمد خراسانی
🖌 محرومیت در شهرستانهای استان خراسان جنوبی چیزی نیست که بخواهی به دنبال آن بگردی، اما همه آنها عاشق اهل بیت و سیره آن ها هستند، صف نماز جماعت هنوز هم از پیر و جوان پر میشود و توجه به احکام دین در این خانوادهها حرف اول و آخر را میزند.
🖌 من به دلیل شغلی که در مسجد دارم رابط بین نیازمندان و متولیان محترم مسجد هم هستم و به همین دلیل محمد بیش از دیگر بچهها و زودتر از آنها با مشکلات خانوادههای نیازمند آشنا شد؛ همین زمینهها باعث شد همزمان با شروع درسهایش در دانشگاه به بسیج بپیوندند و با دعوت دوستی عضو گروه جهادی شهید علی نوری شد و دیگر کمتر او را در جمع خانوادگی و اقوام میدیدیم.
🖌 با این که جوان بود مسیر گرهگشایی را یاد گرفته بود، به سادگی از خودگذشتگی میکرد، با دیدن تلاشهایش به او غبطه میخوردم؛ دیگر وقتی برای تفریح نداشت و تمام مدت با دوستان جهادگرش در پایگاه بسیج در حال برنامهریزی و رسیدگی به روستاییان بودند.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/099472
🌷 #جهادگران_آسمانی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» دختر فلج || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_هفتم
🖌 ما دو ماه پیش، یک همکار از دست دادیم... اما ما لطفی نمیکنیم به کسی، نه این وظیفه ما است... اما ما این دو ماهه روحیه خودمان را از دست دادهایم... همکاری داشتیم که جوان بود کلی استعداد داشت آرزو داشت میخواست مادر شود اما...
🖌اینها را خانم پرستار میگفت، توی بیمارستان دردکشیده و محروم در بندرعباس، عکس همکار جوانشان را گذاشته بودند روی یک میز که شبیه حجلهی عزا درستش کرده بودند تا جلوی چشمشان باشد.
🖌خبرهای بیمارستان بندرعباس را چه کسی دنبال میکند در کشور، آیا خبر این شهیده جوان به گوشتان رسیده بود، آیا میدانستید دو ماه است طلبهها و جوانان بشاگردی، آری بشاگردی، در این بیمارستان همرزم و مددکار پرستاران شدهاند؟ میفهمید در این هوای گرم و شرجی پوشیدن دوازده ساعته این لباسهای خاص ضد ویروس یعنی چی؟
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/365973
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» هیات امام حسن (ع) و بیمارستان امام حسین (ع) || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_هشتم
🖌 ما یک هیات داریم اسمش هیات امام حسن علیه السلام است، یک هیات طلبگی و با صفا، سرود آخر هیاتمون این طور شروع میشه، تا که پر زدن بلد شدیم، پر زدیم و شمع ما حسن (ع)، هر کسی کنار سفره ای است، سفره دار جمع ما حسن (ع)
🖌وقتی زیر پرچم امام حسن (ع) میروی هیات، یک احساس مبهم و عجیب داری، شاید چیزی شبیه احساس قاسم بن الحسن وقتی نامه پدر را برای عمویش امام حسین (ع) میبرد تا اذن شهادت بگیرد، اذن چشیدن عسل، احساس خوبی است شبیه این که وسط کربلا فریاد بزنی ان تنکرونی فانا ابن الحسن…
🖌یک سال دسته جمع رفته بودیم کربلا، وارد صحن امام حسین (ع) شدیم و سینه می زدیم، بعد از عزاداری نگاهم به سقف بالای سر بچه ها افتاد، دیدم زیر قبه ای نشسته ایم که داخلش دور تا دور، نوشته بود یا حسن مجتبی (ع)
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/574493
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» آب هویج || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_نهم
🖌 طرز تهیه آب هویج را بلدید؟ مواد مورد نیازش را میدانید که چیست؟
🖌 بیمارهای کرونایی را از نزدیک ندیدهاید شاید، ولی من دیده ام، گلوهایشان خشک میشود، زود تشنه شان میشود، سنهایشان معمولا بالا است و رویشان نمیشود درخواست آب کنند، توان هم ندارند با این تنگی نفس حرکت کنند، این یعنی خیلی تشنگی میکشند.
🖌 و این برای هیاتیها خیلی معنی دارد، اسم عطش را نیاورید، مخصوصا در محرم، تشنگی که میگویید، بلور دل بچه هیاتیها میشکند.
💻 متن کامل خاطره: b2n.ir/440285
🏴 #جهادگران_حسینی
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» مراسم استقبال از محرم || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_دهم
🖌 یک هفتهای هست که بچهها در بیمارستان امام حسین (ع) تهران مشغول به کار شدهاند. هر روز صبح تا شب، اسم این بیمارستان دلهایمان را میلرزاند.
🖌 با رفقا تصمیم گرفتیم از روز قبل محرم هر روز یک برنامه ویژه هیاتی هم داشته باشیم.
🖌 یکی از برنامههایمان برنامه استقبال از محرم بود که روز قبل محرم انجام شد، قرار شد با بچههای هیات وارد حیاط بیمارستان شویم، با رعایت همه پروتکلها، برنامهای حدود نیم ساعت داشته باشیم و بر گردیم.
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=47657
🏴 #جهادگران_حسینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» مل مل || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_یازدهم
🖌 تا حالا داخل مهدکودک نرفته بودم، این اولین بارم بود، همیشه از اسم مهدکودک هم بدم میآمد، پیش خودم میگفتم چه معنی داره مادرها بچههای معصوم رو رها کنند، که چی بشه؟ بچه باید کنار مادرش باشه، تو آغوش گرم خانواده.
🖌 اما این بار فرق میکرد، یک مهدکودک توی زیر زمین بیمارستان، بچههای کادر درمانی اونجا بودند و من دیده بودم بیمارهای کرونایی که با موبایل چطور با بچهها یا نوههاشون حرف میزنند و این پرستارها مثل پروانه دور اونها میگردند، من رفته بودم کنار بچههای همین پرستارها.
🖌 اتفاق جالب دیگه اینکه اون روز بچههای هیئت هماهنگ کردند که مجری برنامه مل مل با عروسکش هم بیان پیش بچهها، مل مل هم بعد ما آمد و کلی بچهها رو خوشحال کرد، به خاطر اومدن مل مل مادرها یعنی پرستارها اومدن پایین پیش بچه هاشون تا مل مل رو ببینن، خیلی به همه خوش گذشت.
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=47817
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ || خاطرات شهید محمد بلباسی، به نقل از برادر و همسر شهید
🖌 محمد در انجام بسیاری از کارهای خیرخواهانه چه در محیط کار سپاه و چه در محیط خارج از آن پیشقدم بود و با همین روحیه بود که نخستین گروه جهادی را با عنوان علمدار، با حضور دانشجویان تشکیل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت کنند.
🖌 یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خیریه امام زمان (عج) قائمشهر بود، صندوقی که با هدف جمع آوری کمکهای خیرین برای محرومان راه اندازی شد و هنوز نیز فعالیت خود را ادامه میدهد.
🖌 یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: « حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر میخورم به دو نکته اشاره میکنم و رد میشوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیتهای جهادی که انجام دادم … »
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=48034
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» اتاق پیرمردها || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_دوازدهم
🖌 تازه وارد شده بودم به اون بخش، تازه میخواستم با بیمارها رفیق بشم، وارد اتاقی شدم که همه پیر مرد بودند؛ تا وارد شدم یکیشون صدا زد، آقا بیا اینجا، رفتم کنار تختش، گفت اون کتابها رو از کنار پنجره بردار بگذار کنار تخت اون آقا.
🖌 اون آقا یک پیر مرد دیگه بود که روی تخت کناری دراز کشیده بود، این یکی میخواست همه وسایل همونجایی باشند که دوست میداشت؛ گفتم«چشم». کتابها را برداشتم گذاشتم کنار تخت اون یکی، ناگهان این یکی پیرمرد چشمهایش را باز کرد و گفت: بیا اینجا جوون، رفتم کنار تختش، گفت کیسه سوند مرا خالی میکنی؟ خیلی پر شده.
🖌 یه نگاه به کیسه سوند که پر از ادرار بود کردم، اولش کمی سختم بود، تا حالا از این کارها نکرده بودم، چیزی نگفتم و رفتم ظرف آوردم و ادرار داخل کیسه را خالی کردم توی ظرف و بردم توی دستشویی خالی کردم، بوی ادرار داشت حالم را به هم میزد.
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=48072
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
🖌 #خاطره | مجموعه روایتهای«موج دوم» اتاق پیرمردها || خاطرات علی مهدیان طلبه جهادگر
#روز_دوازدهم
🖌 هنوز شوکه بودم که ناگهان یک پیر مرد افغانستانی با همسرش وارد اتاق شدند، باید بستری میشد و خانمش اصرار داشت که کنارش باشد، پیر زن توی اون اتاق کمی سختش بود، ولی آمده بود که کمک بدهد.
🖌 همه چیز داشت صحنه کلاس درسی رو برام شکل میداد؛ یک درس طلبگی جدید.
🖌 شیخ علی مهدیان! آقای طلبه! نوکری مردم باید بر بستر عشق سوار شه تا بی منت باشه تا بی غرور باشه، تا احساس نکنی کسی هستی و کاری کردی؛ تو هیچی نیستی، اگرعاشقانه پای کار بودی هیچی اذیتت نمیکرد. نه بهانه این و آن و نه خدمت به آنها.
💻 متن کامل خاطره: jahadgaran.org/?p=48097
📽 #مثل_آوینی
@jahadgaran | جهادگران
📜 #خاطره | قهرمانان واقعی
📝 فضای روستا متشنج بود.
مردم فکر میکردند که میخواهیم راهشان را خراب کنیم.
بارها کارهای نیمه تمام را دیده بودند.
چشمشان میترسید ولی قلبشان اعتماد داشت.
آن ها نمیدانستند مفهوم جهادگر چیست!
جهادگران رسیدند.
آستین هارا بالا زدند.
در نگاه کودکان مضطرب و خسته از راههای خاکی و پر دست انداز، شوق موج می زد.
در ذهن آنها قهرمان ها شکل دیگری بودند.
شبیه فیلم های هالیوودی.
روز اول جهادگران در برف و سرما عرق ریختند و جنگیدند تا در روزهای بارانی و برفی مسیر مردم صاف و هموار باشد.
راه حیات، راه آب، راه کشت، همه را باز کردیم.
روز دوم همه از سر تا پا گلی بودیم.
از پشت کوه لباس های گلی، آفتاب لبخند مردم روستا سر زد.
بالاخره تمام شد؛ راه ساخته شد.
چشم ها سرشار از شوق و اعتماد بود.
زن و مرد و صغیر و کبیر یک صدا می گفتند:
"خدا جهادگران را حفظ کند!"
از کودکی شنیدم که میگفت:
"قهرمانان واقعی این شکلی اند."
ما ساختیم تا ساخته شویم
و پاک کنیم دل هایمان را از مرداب هایی که در آن فرو مانده ایم...
🖊خاطره جهادگر محمدرضا امانی
@jahadgaran | جهادگران
جهادگران | JAHADGARAN
📜 #خاطره | تربیت آقا مصطفی
🔰 به مناسبت روز جهانی مسجد
📝 آقا مصطفی بود و مسئله تربیت. جایی گفته بود دعا کنید تا شهید شوم آن موقع دستم برای کار فرهنگی بیشتر باز میشود. تمرکز آقا مصطفی کار مسجدی و برای نوجوانان بود. برایشان جنگیده بود و دعوا کرده بود؛ گریه کرده بود و آبرو گذاشته بود. در مسجد امیرالمومنین کار در فضای مسجد، مخصوصا برای بچههای کم سن و سال روی زمین مانده بود. فعالیت برای بزرگترها و ما را حاج آقای بهرامی دست گرفته بود، اما کسی بچه ها را حساب نمیکرد و برای آنها برنامهای نداشت. اما مصطفی حس کرد باید برای بچه ها برنامهریزی کند. مصطفی آن موقع به خاطر خوشفکری و ذهن فعالی که داشت، خوب فهمید باید چه کسانی را جمع کند. درباره نحوه ارتباط با نوجوان ها کتاب روانشناسی میخواند. یک بار گفت: چه کار کنم که این بچهها سرگرم بشن؟ گفتم: چرا این قدر با این ریزه میزهها میگردی؟ گفت: حاج آقا خودش با روح الله کار کرد، روح الله با ما. کی قراره با این بچهها کار کنه؟ حاج آقا دیگه وقت نداره. یک دسته نوجوان درست کرده بود که فقط خودش بزرگ تر آنها بود. حاج آقا بهرامی وقتی دید کسی آمده و برنامه ها را خوب پیش میبرد، از او حمایت کرد.
📝 صف آخر نماز میایستادیم. اینطوری حین نماز میتوانستیم کلاهمان را گوله کنیم و باهاش توپ بازی کنیم. حواسمان هم بود همین که میخواستند سلام بدهند، میدویدیم، به صف مینشستیم با بقیه سلام میدادیم. به خاطر همین دیگران حساب شیطنت رویمان باز میکردند. اما مصطفی گوشش به این حرفها بدهکار نبود. اگر همه کارهایمان غلط بود فقط یک کار خود داشتیم، همان کار خوب را مهم جلوه میداد.
🖊خاطرات شهید مصطفی صدرزاده
@jahadgaran | جهادگران
جهادگران | JAHADGARAN
📜 #خاطره | فیوز
📝 برق کشی مسجد روستا مشکل اساسی داشت.
مسجد، کولر و وسیله سرمایشی نداشت و ما برای فعالیت های فرهنگی به این مکان نیاز داشتیم، باید راهش می انداختیم.
به هر ضرب و زوری که بود دوتا کولر برای مسجد جور کردیم. تصمیم گرفتیم برق را مستقیم از کنتور به کولر ها و لامپ ها برسانیم.
اولین کاری که موقع تعمیرات برقی لازم است انجام شود، قطع کردن کنتور است. ما هم یکی را فرستادیم که فیوز کنتور را قطع کند.
بعد از قطع کنتور کار را شروع کردیم. رضا سیمی که از کنتور می آمد را با دست گرفت، با چسب برق پوشیده شده بود. چسب ها را باز کرد و برای تست دو سیم را به هم زد. یکدفعه جرقه بزرگی زد!
سیم از دست رضا افتاد. همه ترسیدیم و تعجب کردیم. رضا خیلی شانس آورده بود که وقتی داشت چسب ها را باز میکرد دستش به سیم نخورده بود. به همان بنده خدایی که گفته بودیم فیوز را قطع کند نگاه کردیم و گفتیم: چرا فیوز را قطع نکردی؟
گفت: من قطع کردم!
دوباره رفت و کنتور را برسی کرد و بلند گفت: کنتور هنوز قطعه!!
رضاگفت: مطعمنی؟ باید فیوز پایین باشه ها!
- آره میدونم. پایینه!
+ اشتباه میکنی. قطع نکرده بودی. الان که سیم جرقه زده فیوز پریده.
- نمیدونم، شاید، ولی تا جایی که یادمه قطعش کرده بودم!
از حرفش به شک افتادیم. فازمترمان هم خراب بود و نمیتوانستیم تست کنیم. با احتیاط و بدون لمس سیم ها، کولر را وصل کردیم. میخواستیم از کولز به عنوان فازمتر استفاده کنیم. کولر با فیوز پایین، روشن شد!
خنده مان گرفته بود، انگار کلا فیوز خراب بود و این سیم یک راست به برق شهر وصل بود!
همه با هم رفتیم تا فیوز را چک کنیم. فیوز پایین بود، به این نتیجه رسیدیم که فیوز خراب است. بیشتر که دقت کردیم دیدیم خیلی کمرنگ و با خطی خسته نوشته On!
+ این چرا نوشته On؟؟
حرفی نداشتیم. فیوز را زدیم بالا؛ کولر خاموش شد!
ظاهرا برق کار ماهر قبلی فیوز را برعکس وصل کرده بود، همین اشتباه هم خیلی راحت نزدیک بود یکی از ما را خشک کند!
حالا که برق واقعا قطع شده بود رفتیم و به کار ادامه دادیم، این فیوز وارونه و آن جرقه هم تا آخر کارمان ما را شارژ کرده بود!
در اردوی جهادی باب شهادت همیشه باز است. خیلی راحت میتوانید به روش های غیرقابل انتظار شهید شوید.
و ضمنا یادتان باشد پایین بودن فیوز همیشه به معنی قطع بودنش نیست!
🖊 خاطره جهادگر حسنعلی نجاتی - تابستان 1402
🤝 #عهد_خدمت
@jahadgaran I جهادگران
📜 #خاطره || حشرههای یخزده
اول صدای باز شدن در فریزر اتاق آمد و بعد صدای یک جیغ کوتاه.
_اینا تو فریزر چیکار میکنند؟
صدای خسته ای از ته اتاق داد زد:
چیزی نیست. حشرههای توی فریزر رو دیده!
ماجرای حشرههای یخ زده توی فریزر به یکی از دانشجوهای جهادی برمیگشت که در رشته گیاه پزشکی تحصیل میکرد و از روز سوم اردو به این فکر افتاد به جای کشتن حشرههایی که عین مور و ملخ از در و دیوار اتاق بالا میرفتند، تک تک شان را زنده بگیرد و در لیوان پلاستیکی توی پلاستیک فریزر بپیچد و داخل فریزر بگذارد تا یخ بزنند!
از آنجایی که برای تحقیقاتش به کالبدشکافی حشرات نیاز داشت، توی اردو به این فکر افتاده بود از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را بکند و حشرات را بیهوده هدر ندهد!
تا روز آخر اردو یک مجموعه کامل از حشرات یخ زده جمع آوری کرده بود که برای تحقیقات علمی اش استفاده کند.
هرچه باشد دانشجو باید به دنبال دانش بگردد، حتی وقتی در اردوی جهادی به دنبال خودسازی است.
@jahadgaran I جهادگران
جهادگران | JAHADGARAN
📜 #خاطره | تولید ماسک
🔖قسمت اول
ایام پایانی سال بود به همراه اعضای تیم کشتی دانشگاه سخت در حال تمرین برای اعزام به مسابقات منطقهای سال بعد دانشجویان بودیم بعد از تمرین مربی عزیزمان بچهها را جمع کرد برای انتخاب لباس تیم نهایتا لباس بسیار زیبایی که از طرح های قرمز و مشکی تشکیل شده بود انتخاب شد و قرار شد جلسه بعدی تمرین برایمان بیاورند. جلسه بعدی اما مربی مان که خودش از جهادیهای پرکار بود با کمی تاخیر به همراه یکی از مسئولین دانشگاه آمد و گفت طبق آخرین دستورات جدید وزارت بهداشت تمامی تجمعات چه ورزشی و آموزشی در دانشگاه تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
مدتی را در خانه در حال استراحت بودیم که یکی از دوستان تماس گرفت فلانی اینطور که برداشت میشود حالا حالاها قرار نیست از این بیماری خلاص شویم و نمیشود با کمبودهایی که از ماسک و مواد ضدعفونی و … در جامعه میبینیم دست روی دست گذاشت.
بعد از نیاز سنجی اولیه به بخش تولید ماسک خانگی رفتیم و با کمک دوستان مقدمات اولیه هسته را تشکیل دادیم. با تولید روزانه بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ ماسک در روز، با گذشت مدت کمی از ۸,۷ خانواده هسته اولیه و با یک تیم ۲-۳ نفره آنقدر کار این خانواده ها دهان به دهان چرخید که یک تیم مخصوص مدیریت و هماهنگی برای پیدا کردن راننده و جمع آوری ماسک از مناطق روستایی شهری و حاشیه شهر تشکیل شد.
تصور کنید که فقط واحد ماسک های خانگی ۱۲۰ - ۱۵۰ خانواده به صورت گردشی ۵-۶ تیم پشتیبانی ظرف کمتر از چهل روز همهی اقشار جامعه به جهاد مبارزه علیه ویروس منحوس کرونا به پا خواسته بودند.
در بین آن همه جهادگر یکی از خانواده های عزیز هنوز در گوشه ذهنم مانده که مایه دل گرمی و موتور محرک روحیه ما بود ...
این داستان ادامه دارد، با ما همراه باشید ...
خاطرهی جهادی، جهادگر مهدی ساری
@jahadgaran I جهادگران
جهادگران | JAHADGARAN
📜 #خاطره | تولید ماسک
🔖قسمت دوم
در بین آن همه جهادگر یکی از خانوادههای عزیز هنوز در گوشه ذهنم مانده که مایه دل گرمی و موتور محرک روحیه ما بود.
بعد از اطلاعرسانی یکی از دوستان که ساکن یکی از روستاهای نزدیک بجنورد بود آقایی تماس گرفت و درخواست پارچههای مخصوص تولید ماسک کرد. شب با چند نفر از دوستان حرکت کردیم و با کمی پرس و جو خانهای را که نسبتا از روستا دور بود را پیدا کردیم، بعد از کمی خوش و بش پارچه ها را تحویل دادیم و گفتیم که برای دوختن چه نکاتی را رعایت کنند.
چند شبی به همین منوال گذشت و بعد از گرفتن ماسکها متوجه شدیم که چرخ خیاطی که برای دوختن استفاده میکنند چرخ دستی است و صنعتی یا برقی نیست.
دوباره خدمتشان رسیدیم و گفتیم با این حجمی که شما تولید میکنید فکر کردیم که چرخ برقی دارید! بنده خدا با توضیح اینکه بعد از نماز صبح و طلوع خورشید ۴ نفره (آقا به همراه همسر و دو فرزند دبستانی شان) خانوادگی برای تولید این ماسکها مشغول میشوند تا حوالی غروب آفتاب که موقع تحویل گرفتن ماسک ها بود.
(ماسکها را بعد از جمع آوری به دانشگاه علوم پزشکی برای استریل کردن در دستگاه های مخصوص انتقال میدادیم و صبح به تیم های توزیع و آموزش بهداشت میرساندیم).
بعد که گفتیم شما با این اوضاع لازم نیست دیگر ماسکی درست کنید بسیار ناراحت شدند و گفتند میخواهیم ما هم در این جهاد خدمترسانی که آقا گفتند سهیم باشیم.
نکته قابل توجه و بسیار شگفت انگیز این بود که متوجه شدیم همسرشان پا به ماه است و با آن شرایط ماسکها را میدوختند.
حتی بعد از به دنیا آمدن فرزندشان دوباره درخواست پارچه میکردند.
هیچ یادم نمی رود که تنها خواسته شان این بود که عکس حاج قاسم با لباس خادمی امام رضا (ع) را برایشان ببریم چراکه خانوادگی آن عکس را بسیار دوست داشتند.
خاطرهی جهادی، جهادگر مهدی ساری
@jahadgaran I جهادگران