📑 #اطلاعیه
✍ | روایت خدمت |
اولین دوره توان افزایی جهادگران در حوزه روایت خدمت با محوریت روایت اربعین حسینی در شبکه های اجتماعی
📚 اهداف دوره
1. تقویت صفحات مجازی گروه های جهادی
2.مهارت افزایی انسان رسانه های جهادگر
🔹 زمان دوره: از 10 مرداد به مدت یک ماه
🔹 نوع برگزاری دوره: به صورت مجازی و حضوری
🔖همراه با اعطای گواهی پایان دوره
💻 اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
B2n.ir/revayat.khedmat
🚩 دَر مَـدار حَرمـت خدمـت عُشـاق کنیم...
#در_مدار_حبیب
#زائر_خادم
#خدمت
#روایت_خدمت
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
هدایت شده از جهادگران | JAHADGARAN
📑 #اطلاعیه
✍ | روایت خدمت |
رویداد آموزشی و تجربه نوردی روایت خدمت با حضور اساتید و فعالان مطرح حوزه روایت گری
📚 سرفصل ها
قدرت روایت
سوژه یابی
افزایش مخاطب
مهارت های رسانه ای
📝 کارگاه ها
نویسندگی خلاق
روایتگری در صحنه
روایتگری در اربعین
مهارت های روایتگری
🔹 زمان دوره: 13 و 14 مرداد
🔹 مکان: تهران
💻 اطلاعات بیشتر و ثبت نام: B2n.ir/revayat.khedmat
‼️آخرین مهلت ثبت نام: چهارشنبه 10 مرداد
🔖همراه با اعطای گواهی پایان دوره
🚩 دَر مَـدار حَرمـت خدمـت عُشـاق کنیم...
#در_مدار_حبیب
#زائر_خادم
#خدمت
#روایت_خدمت
📱https://ble.ir/madaarehabib
@jahadgaran I جهادگران
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت اول)
برای تو مینویسم که هشت شبانه روز را در کنارت زندگی کردهام
تویی که هر روز صبح، بیست دقیقه قبل از نماز با نوای (اذان هست اذان) به هزار خواهش و تمنا و گاهی هزار زور و نیرنگ بیدار میشدی و فاصله پنج دقیقهای مسجد را با قدمهای آهسته خود طی میکردی و بعد از آن دورهم مینشستیم و به صحبتهای چالش انگیز حاج آقا گوش فرا میدادیم و تا طلوع خورشید بیدار بودیم.
صبحانه هر روز متفاوت و دلانگیزتر بود. چاییهای نوبتی را مگر میشود فراموش کرد یا صف طولانی دستشویی را ؟
مگر میشود معلم قرآن را فراموش کنیم همان دخترک خوش خنده که حواسش به همه چیز هست. اگر کسی ناخوش بود، برایش دمنوش درست میکرد و مثل مادر هر دم که از بیرون میرسیدی برایت چایی تازه دم داشت.
یا آن دخترک که در خانواده پر جمعیت متولد شده بود و فارسی آموزش میداد.
برایش اردو چالش بود
آدمها چالش بودند
اما خوب مدیریت کرد
درس صبر را تمرین کرد
واژه فرهنگی داخلی برایش جدید بود
میدانست باید کار کرد اما نمیدانست چه کار...
میآمد و میپرسید: امروز باید چه کار کنیم ؟
رزق آماده نمیکنیم !
لبخند دلنشین و آرامش بخشش از استرست کم میکرد
خوش قلبی ویژگی بارزش بود.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی (قسمت اول) برای تو مینویسم که هشت شبانه روز را در کنارت زندگی کرده
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت دوم)
نمیدانم اسمش را میشود ادوار گذاشت یا نه، ولی قطعا پشتیبانهای خوبی بودند. یکی همیشه دوربین به دست بود و باید مراقب میبودیم سوژه نشویم !
یکی از آنها هم فرهنگی خارجی را خیلی خوب میفهمید، میدانست و تجربه کرده بود. دلمان برای این زوج دوست داشتنی تنگ میشود.
تا به حال یک آدم به این گردن گیری ندیده بودم. همان که هر موقع پیشنهاد میداد با جان و دل میپذیرفتیم و تعارفی نداشتیم ! همیشه پای کار بود.
فاطی ملقب به ستون، همان جفت اوست. کسی که قلب مهربان مخملی دارد و همیشه با "کم سفیدی" اشتباه گرفته میشود.
مگر میشود سوژه یابمان را فراموش کرد ؟! از هر چیزی ، بحثی ، حرفی را برای لبخند زدنمان استفاده میکرد !
صدایش را از دست داد تا فرهنگ داخلی سر بلند باشد و همه بیدار شوند.
دو قلوی افسانهای شنیده اید !؟ اما ما دیده ایم، از دیوار صدا در میآمد اما از آن ها نه !
بچههای روستا همه خاله آمنه را با برچسبهای ستارهای نماز به یاد داشتند و بچههای نوجوان با سرود بابا حسین.
حرص و جوشهای عجیب و غریب ، چالشهای عجیب و غیر منتظره مسئول فرهنگی خارجی مرحله بالاتر از صبر و تحمل احتیاج داشت، همه برنامهها را جا به جا می کرد !
استرس اگر آدم بود قطعا ایشان بودند.
ورزشکار هم داشتیم؛ همان که انتظامات برنامهها شد. ویژگی اخلاقی جالبی داشت وقتی دستمان به وسیلهای نمیرسید صدایش میزدند چون قد رعنایی داشت.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی (قسمت دوم) نمیدانم اسمش را میشود ادوار گذاشت یا نه، ولی قطعا پشتیبا
📖 #روایت_خدمت || زندگی غیرعادی
(قسمت آخر)
ادوار مهربان و با حوصله، همان که با تجربه و مهربان حواسش بود، به موقع چشم و ابرو میآمد تا کار دستت بیاید و گاهی با لبخند و درخشش چشم تحسینت میکرد.
در هرحالتی به فرهنگی داخلی کمک کرد و یک جا بند نبود.
صندلیهای غیر استاندارد هم آخر کار دستش داد و سوژه شد.
اگر همه را فراموش کنیم او را یادمان نمیرود. از هر فرصتی برای تمرکز استفاده میکرد. خودش اینگونه میگفت، ولی ما فقط میدیدیم که خوابیده است، مکان برایش معنا نداشت، صف دستشویی بود یا گعده شبانه و ... تنها اصل زندگیش خواب بود.
اما کمک دست هم بود
رمز کارش نُت مشخص بود !
مسئول این گروه یک فرد با تجربه بود که صبور و مدبر بودن هم از ویژگیهایش بود. جانشین داشت که فقط جایش مینشست اما باطنا همیار بود و آرامش خاصی داشت و همگان را دعوت به آسودگی میکرد و اهل شیراز بود.
در آخر، روستای تقی آباد برای بیست دانشجو دانشگاه یزد یک اسم نیست، یک عمر خاطره، چالش و رشد هست.
نه من و نه شما ،ديگر آن آدمهاى هفته گذشته نیستیم!
چيز جديدی را تمرين کردیم !
يونس شديم در شكم ماهى.
ايوب شديم در آزمون صبر.
نوح شديم در طوفان.
يعقوب شديم در انتظار يوسف.
ما هركدام پيامبر زمانه خود شديم.
پيامبرى كه معجزه اش زنده ماندن براى طلوعى ديگر بود.
معجزه اى به نام "زندگى غیر عادى" !
پایان...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم ریحانه طائفی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || روایت اول
بالاخره بعد از هماهنگیها، با بچههای اردوی جهادی دوباره عازم استان کرمان و یکی از روستاهای شهرستان ریگان به نام یزدان پناه شدیم.
برخلاف اردوی قبل که با بهداشت و سلامت مردم سروکار داشتیم این بار، بحث داغ آموزش در میان بود ...
دانشجویان دانشگاه میبد به عنوان معلم سر کلاسها حاضر شدند و شیرین ترین خاطراتشان را برایمان بازگو کردند :
شیرین ترین خاطرهی من از حضور در کلاس اول و دوم این بود که؛ بچهها با شور و شوق مباحث را دنبال میکردند و زود مطالب را یاد میگرفتند و به من می گفتند که از مدرسه ما نرو و پیش ما بمان ...
این بهترین حسی بود که تجربه کردم، انگار مدت طولانی بود که آن بچهها را میشناختم.
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || روایت اول بالاخره بعد از هماهنگیها، با بچههای اردوی جهادی دوباره عازم استان کرما
📖 #روایت_خدمت || روایت دوم
دانش آموزان و خانم معلمها به طرز غیرقابل تصوری با هم انس گرفتند.
بچه ها خوش ذوق و مهربان بودند. از چشمانشان شیطنت میبارید و دلشان پربود از آرزو و هدف 🤗
خانم معلم از هدف و آرزو برایشان حرف زد و از همه آنها خواست تا اهدافشان را روی تخته بنویسند.
محمدحسین اسم همه را با آرزوهایشان نوشت. هرکسی آرزویی را در سر میپروراند.
امیرعلی میخواست فوتبالیست شود، فاطمه میخواست مهندس ساختمان شود و یک مدرسه سه طبقه برای روستایشان بسازد، اَسماء میخواست معلم بشود و در آینده به بچههای دوستانش درس یاد بدهد.
و در آخر آرزوی گروه جهادی این بود که همه این بچه های با استعداد و خوش قلب به آرزویشان برسند 💚
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || روایت دوم دانش آموزان و خانم معلمها به طرز غیرقابل تصوری با هم انس گرفتند. بچه
📖 #روایت_خدمت || روایت سوم
انگار هر چیزی بنویسم نمیتواند حس و حالمان را همان طور که هست، دست نخورده به مخاطب برساند. فقط باید آنجا باشی تا بدانی حال خوب یعنی چه🤩
ای کاش تمام لحظات عمرمان را آنجا بودیم، ای کاش شغلمان جهادگر بود...
ای کاش میشد یک شیشه از حال خوب آنجا را با خودمان بیاوریم...
ما رفتیم اردوی جهادی تا بسازیم اما ساخته شدیم🌱
روراست بگویم؛ منطقه آنها محروم نبود ما محروم بودیم از آنها. این سفر مثل یک خواب قشنگ بود که آرزو میکردیم هیچ وقت بیدار نشویم :)
دست و دلم به هیچ کاری نمیرود خاطرات این سه روز است که در ذهنم مرور میشوند، دلم برای هردقیقهاش تنگ میشود، برای همهی بچههای پاک و معصوم و بااستعداد آنجا، برای آن منطقه، برای حال وهوایش و...
✍🏻 به قلم: یکی از دانشجویان جهادی دانشگاه میبد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت اول)
از چند روز قبل درحال انجام تدارکات مراسم یادواره شهدای هارونی بودیم.
نیروی کار تازه نفس داشتیم و در تلاش بودیم از خود بچههای روستا هم کمک بگیریم و در جریان تمام چیزها باشند تا یاد بگیرند چگونه از این دست مراسمها را انجام دهند.
روز پنجشنبه از صبح همه مشغول کار شدند، یک گروه برای وسایل فضاسازی رفته بودند پایگاه، یک گروه برای مستندسازی از مردم روستا رفته بودند، یک گروه هم در نمازخانه مدرسه (محل اسکان جهادگران) گوشی به دست هماهنگیهای لازم را از ابرکوه و یزد انجام میدادند و کارگروه آموزش هم در حال آموزش رسانه، زبان عربی و... به بچههای هارونی بودند.
مسئولیت دعوت کردن روستاهای اطراف هم با خود بچههای روستا بود.
همه از صبح تا نماز ظهر و در حین نهار هم درگیر بودند تا اینکه وسایل فضاسازی رسید و بدون استراحت هرکس یه گوشهای از کار را گرفت و به دو بخش مسیر شهدایی و سن تقسیم شدیم، در میان کار به گرههای بزرگی برخوردیم و انگار هیچ چیز درست از آب در نمیآمد. همه ناامید که فقط دو ساعت تا مراسم مانده و فضاسازی هنوز به درستی و کامل انجام نشده!
هاج و واج مانده بودیم که چکار کنیم!!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت اول) از چند روز قبل درحال انجام تدارکات مراسم یادواره ش
*
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت دوم)
... هاج و واج مانده بودیم که چیکار کنیم!!
به دلمان افتاد به امام حسین(ع) توسل کنیم و زیارت عاشورایی بخوانیم و به ایشان هدیه دهیم، اما زمانی نداشتیم تا بنشینیم و با دل صبر و چشمهای گریان حال و هوایی عوض کنیم.
به پیشنهاد یکی از جهادگرها صوت آن را گذاشتیم. طنین پر از عشق زیارت عاشورا کل فضا را پر کرد.
دلمان ناخودآگاه آرامتر شده بود، انگار با توسل کردن کلید قفلمان پیدا و با یاری همه باز شد و کل فضاسازی به زیبایی تمام آماده برگزاری یادواره بود.
اصلا نگاهمان که به پرچمهای علم شده ، سربندهایی که موزون با باد بودند، فانوسهای آویزان، تابوت خالی شهید و... که میافتاد، دلمان هوای شلمچه را میکرد!
شهدای هارونی، شهدای مظلوم دفاع مقدس و مدافع حرم و شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای شاهچراغ، زینت بخش یادواره شهدای ما بودند.
کم کم به غروب آفتاب نزدیک میشدیم، وسایل را مرتب کردیم و با جهادگرها رفتیم برای تدارکات مراسم؛ من جمله رزق خاک شلمچه با جمله "مشکل ما اینه برای رضای همه کار میکنیم جز خدا !"
صدای اذان بلند شد و این شروع رسمی برنامه بود!
نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر شد از مردم!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
* 📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت دوم) ... هاج و واج مانده بودیم که چیکار کنیم!! به دل
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت سوم)
نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر شد از مردم!
حاج آقا طباطبایی روایتگر دلنشین یزدی، حضورش به دل و کارمان برکت بخشیده بود. طبق سین اجرایی، برنامه را شروع کردیم!
مجری توانمند به خوبی توانسته بود دل همه را آماده شنيدن حرفهای حاج آقا کند و بالاخره آن لحظههای ناب شنيدن خاطرات فرا رسید.
نمیدانم چگونه بود! هنوز هم نتوانسته بفهمم که چرا فقط با حرفزدنهای ایشان همه در شور گریه غرق بودند.
آن حرفها، آنقدر غم داشت که گویی خودِ کلمات، روضههای مجسم بودند! نمیخواستیم تمام شود، خودمان هم با وجود کار فراوان، بست پای منبر حاج آقا نشسته بودیم و حاضر نبودیم حتی یک لحظه آن را از دست بدهیم!
پس از آن نوبت به گروه سرودی رسید که چند تا از بچهها از عصر به سختی مشغول آماده کردنشان بودند!
الحق والانصاف به زیباییِ تمام اجرا کردند. آنقدر ذوق زده بودیم که از دیدن این صحنه هم اشکمان روانه بود.
پذیراییها آمادهی پخش شدن بین مردم بودند که خبر رسید یک پذیرایی فوق العاده ارزشمند و غافلگیر کننده قسمتمان شده.
"آب و تربت امام حسین علیه السلام"
ذره ذره ته لیوانها را با آب پر میکردیم، مردم هرکاری میکردند که چند قطره هم که شده بتوانند از آن آب بخورند.
خلاصه برنامه به خوبی گذشت، حتی بهتر از آنکه فکرش را میکردیم!
مردم رفته بودند و فقط خودمان مانده بودیم و مسئولین و حاج آقا طباطبایی.
شب فوقالعادهای را گذرانده بودیم و دلمان نمیآمد بودن خودمان را در میان این همه زیبایی را ثبت نکنیم!
پرچم حضرت زینب (سلام الله علیها) را هم آورده بودند و جای هیچ چیز خالی نبود!
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📜 #بخوانید || کرونا و جهاد روحالله
روحالله نمونه بود، آگاه به مسائل روز و یک بسیجی مخلص.
روحالله کارگر فصلی بود. دو سه جا رفت برای کار. یک جا رفت مشغول کار شود، اما وقتی به رهبری اهانت کردند از آنجا بیرون آمد و گفت نمیخواهم نان سفرهام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند. ما هم خط و فکرمان انقلابی بود.
برای مرتبه دوم رفت شرکت، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و میرفت برای کمک به سیل و زلزله و… که دیگر گفتند غیبتهایت زیاد شده. روحالله هم آمد و شد کارگر فصلی. بسیج، همه زندگی روحالله بود. از این موضوع هم اصلاً ناراحت نبودیم.
آرمانهای نظام و انقلاب، اصلیترین مسئله خانه ما بود. روحالله در ایام کرونا نفر اول در صف خدمت بود. الحمدلله ورزشکار بود و قوی، میرفتند برای کمک به مردم. چند وقت یکبار هم کمکهای مؤمنانه و معیشتی بسیج و مسجد را برای خانوادههای نیازمند میبردند. دغدغهاش مردم بود و امنیت.
✍🏻 روایتی از زهرا عجمیان، خواهر شهید روحالله عجمیان
@jahadgaran I جهادگران
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#روایت_خدمت
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
پایگاه جهادگران استان یزد
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی (قسمت سوم) نماز در مسجد خوانده شد و پس از آن مدرسه به سرعت پر
📖 #روایت_خدمت || یادواره شهدای هارونی
(قسمت آخر)
پرچم حضرت زینب (س) را هم آورده بودند و جای هیچ چیز خالی نبود!
همه جهادگران، جلوی سنِ فضاسازی شده و پشت تابوت نمادین شهید که مزین به پرچم متبرک عمه سادات بود ایستادیم و دیگری از ما عکس گرفت!
هنوز کنار هم ایستاده بودیم و که حاج آقا طباطبایی آمدند کنارمان و شروع کردند به حرف زدن.
از زیبایی برنامه گفتند، از دلهایی که هوایی شد، از اینکه کارمان چقدر ارزش دارد اگر دلی و برای خدا باشد!
در آخر هم گفتند که من چند شب پیش خواب اینجا را دیده بودم.
تعجب و اشتیاق برای شنیدن خواب ایشان در چهره همه بچههای جهادی نمایان بود. ادامه دادند؛ خواب دیدم با حاج آقای علاقهبند و دو شهید بزرگوار (متاسفانه اسمهایشان را گفتند ولی در خاطرم نیست) به اینجا آمدیم و دقیقا در مقابل همین فضاسازی نماز اقامه کردیم.
دقیقا همینجا بود! و امشب آمدم و دیدم خوابم در این یادواره تعبیر شده!
کارتان مورد قبول واقع شده است...
خوشحال بودیم و در چشمان بعضی اشک دویده بود. آخر چه ارزشی والاتر از اینکه شهدا به کارمان نظر انداخته باشند؟!
این یادواره تکرار نشدنی بود :)
پایان
✍🏻 به قلم: سرکار خانم زهرا چمنی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س) دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || خاطرهای به یادماندنی
قشنگترین لحظات تو سختیها بود...
شبهایی که بیخوابی میکشیدیم
شبهایی که بیرنگ بود؛ اما داشتیم مدرسه بچهها رو رنگ میبخشیدیم...
هم با قلموهامون 🎨،
هم با چشمای قرمز شدمون،
اما نهایتش به بهترین شکل مدرسه پویا به نتیجه رسید.
و بچهها هرروز صبح میومدن و بازیهایی که شب براشون کشیده بودیم و با ذوق بازی میکردن و بعد میرفتن سرکلاسهاشون.
چیزی که تو این شبهای بیخوابی بهمون انرژی میداد که کار کنیم، هیئتای شبانمون بود؛ که کنارهم مینشستیم و برای اربعین اشک میریختیم و میدونستیم برات اربعین به خالصانه کارکردن در اردو بستگی داره، و الحمدلله به جز دوسه نفر به زیارت ارباب رسیدیم...
از حسین به حسین رسیدیم...
✍🏻 به قلم: دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمه الزهرا (س)، دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd
📖 #روایت_خدمت || سفره حضرت رقیه (س)
برنامه سهشنبه این بود، سفره حضرت رقیه(س) و روضه، به همراه پخت آش نذری!!
از روز دوم اردو، مردم را در جریان کار قرار دادیم و پشتکار عجیبی در جمع کردن نذورات مردمی برای پخت آش دیده میشد!
از دوشنبه شب بود که دلهرههای شیرین ما برای برنامه فردا شروع شد. در تکاپو بودیم...
یک نفر دنبال مداح میگشت، دیگری حاج آقا را به صحبت گرفته بود که برای مراسم فردا سخنرانی کند، یکی گوشه حیاط با زنی از اهالی روستا گرم صحبت بود و آمار و وسایل لازم را مینوشت! نمیشد کسی را بیکار پیدا کرد...
و اما فردا، همهچیز آماده بود و باید دست به کار میشدیم، برای پخت آش که به طور ناگهانی باخبر شدیم که آب روستا تا شب قطع است!!
هول و ولا به جانمان افتاده بود و نمیدانستیم باید چکار کنیم! دو دل بودیم که برنامه را عوض کنیم یا صبر کنیم تا ببینیم چه میشود...
در حال زنگ زدن به این و آن برای جور کردن آب بودیم که یکی از خانمهای روستا گفت، گفتهاند از چشمه برایمان آب میآورند! این خبر آنقدر شیرین بود که هنوز هم طعم آنرا در عمق دلم حس میکنم!
تعدادی از زنان روستا در آشپزخانه مسجد مشغول پخت آش شدند و ماهم در حیاط مدرسه سرگرم کار و آماده شدن برای مراسم بودیم.
کمکم به ساعت شروع مراسم نزدیک میشدیم و...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: فاطمه تقی حسینی، دانشجوی جهادگر گروه جهادی فاطمة الزهرا(س)، دانشگاه یزد
#قرارگاه_جهادی_شهید_محمد_خانی
#خاطرات_جهادی #جهاد_ادامه_دارد
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩 پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔 @jahadgaran_yazd