گروه جهادی فاطمیون دانشگاه فرهنگیان اصفهان
#معاونت_جهادی بسیج دانشجویی مرکز امام خمینی(ره) کاشان برگزار میکند: 💠دوره توانمندسازی جهاد تربیتی
#گزارش_تصویری 📽
🔹مورخ ۳آبان ماه، روز اول دوره توانمندسازی جهادگران تربیتی با حضور دانشجومعلمان مرکز امام خمینی «ره» کاشان، با سرفصل هایی چون هویت معلم جهادگر توسط جناب آقای شمسینی و بازی وارسازی محتوای آموزشی توسط استاد طاهرخورسندی و استاد سجادیان برگزار شد.
#گروه_جهادی_فاطمیون
┄┅══════┅┄
【بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان امام خمینی«ره»کاشان】
https://zil.ink/basij_kashan.cfu
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒ
گروه جهادی فاطمیون
@jahadi_fatemiyun
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑ
گروه جهادی فاطمیون دانشگاه فرهنگیان اصفهان
#معاونت_جهادی بسیج دانشجویی مرکز امام خمینی(ره) کاشان برگزار میکند: ❇️دوره توانمندسازی جهاد تربیت
#گزارش_تصویری📽
🔹در روز دوم دوره توانمندسازی جهاد تربیتی مورخ ۴آبان ماه، سه سرفصل مدیریت کلاس، چیستی و ضرورت تربیت و قصه گویی استراتژیک با حضور استاد ناصح، حجت الاسلام فرجی و استاد آخوندزاده در مرکز امام خمینی«ره» کاشان ارائه شد.
#گروه_جهادی_فاطمیون
┄┅══════┅┄
【بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان امام خمینی«ره»کاشان]
https://zil.ink/basij_kashan.cfu
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒ
گروه جهادی فاطمیون
@jahadi_fatemiyun
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑ
#جهاد_نگاشت
🔰آقای سرایدار
صبح روز اول حوالی ساعت شش و نیم از خواب بیدار شدیم و همه برای خوردن صبحانه آماده شدیم. قرار بود مینیبوس ساعت هفت بیاید و ما را به مدرسهٔ دین و دانش در روستای گندمکار ببرد. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم چند نفر از بچهها با مادرانشان در حیاط مدرسه منتظر ما ایستاده بودند. از دیدنشان واقعاً خوشحال شدیم....
🔸️عطیه دارابی
#اردو_هجرت
#گروه_جهادی_فاطمیون
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒ
گروه جهادی فاطمیون
@jahadi_fatemiyun
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑ
🔰آقای سرایدار
صبح روز اول حوالی ساعت شش و نیم از خواب بیدار شدیم و همه برای خوردن صبحانه آماده شدیم. قرار بود مینیبوس ساعت هفت بیاید و ما را به مدرسهٔ دین و دانش در روستای گندمکار ببرد. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم چند نفر از بچهها با مادرانشان در حیاط مدرسه منتظر ما ایستاده بودند. از دیدنشان واقعاً خوشحال شدیم.
جلو رفتیم و به بچهها و مادرانشان سلام کردیم. خودمان را معرفی کردیم و از بچهها بهخاطر اینکه به مدرسه آماده بودند. تشکر کردیم. یکی از مادرها را دیدیم که با پروندهٔ دخترش آمده بود؛ چون فکر میکرد که ما باید پروندهٔ بچهها را ببینیم و بعد آنها را به کلاس بفرستیم. یکی دیگر از بچهها با مادرش از روستای بالا آمده بود تا در کلاس شرکت کند و در مورد فرم دانشآموزان از ما سؤال میکردند و این نشاندهندهٔ دغدغهٔ مادران در خصوص فرزندانشان بود.
ساعت هشت شده بود و خدا را شکر تقریباً آن تعدادی که مد نظرمان بود به مدرسه آمده بودند. من بچهها را در کلاس هفتم، هشتم و نهم طبق تعدادشان کلاس بندی کردم و بچهها به کلاس هایشان رفتند. بعد هم معلمان را به سمت کلاس ها روانه کردیم. حدوداً ده دقیقه از شروع کلاس گذشته بود، دیدم چند نفر از بچهها آمدند پایین و گفتند: «خانم اجازه؟ بالا خیلی گرمه میشه بریم به آقای سرایدار بگیم بیان کولرها رو برامون درست کنن؟» هوا خیلی گرم بود، موافقت کردم و به بچهها گفتم: «خودم باهاتون میام تا بریم به آقای سرایدار بگیم بیان.» به نزدیک در خانهٔ آقای سرایدار که رسیدیم چند دفعه بچهها صدایشان کردند؛ اما کسی جواب نداد. یکی از بچهها گفت: «من میرم توی حیاط خونشون و صداشون میکنم ممکنه نباشن.» به او گفتم: «صبر کن تا خودمم بیام و صداشون کنم.» او وارد حیاط شد و به داخل رفت؛ اما من تا آمدم پایم را داخل حیاط بگذارم، یک زنبور آمد و روی لبم را نیش زد. وای تا حالا اینچنین دردی را احساس نکرده بودم. انگار کل لبم سِر شده بود. انگار آن زنبور فهمیده بود که یک غربیه به خانهشان وارد شده. لبم شروع کرد به ورم کردن طوری که دیگر رویم نمیشد با کسی حرف بزنم. بچهها میگفتند: «چیزی نیست الان درستش میکنیم.» یکیشان رفت و یخ آورد تا رویش بگذارم. بچهها رفتند و یکی از بچههای جهادگرمان که در گروه امدادی بود را صدا زدند. ایشان آمد و پمادی روی لبم گذاشت.
برای اینکه درد لبم کم شود یکی دیگر از بچهها گفت: «خانم ما چون همیشه زنبور نیشمون میزنه می دونم باید چهکار کنیم تا خوب بشه از مادربزرگم یاد گرفتم. باید بریم توی باغچه یکم از این خاکهایی که الان داغ شده رو برداریم گل درست کنیم و گل رو بذارین روی لبتون.» دو سه نفر از بچهها رفتند گل درست کردند و روی لبم گذاشتند. همان لحظه که گل را روی لبم گذاشته بودم، آقای سرایدار آمد و میخواست ببیند من با او چهکار داشتهام. اما با آن شرایط نمیتوانستم صحبت کنم. دستم را گذاشته بودم روی لبم و بیشتر شنونده بودم و بچهها بهجای من حرف میزدند و من هم بهسختی تأیید میکردم از این وضعیت خندهام گرفته بود و آقای سرایدار هم متوجه اوضاع شد گفت: «بچهها یه سنگ داغ بدین تا بذارن روی لبشون.» وضعیت بهگونهای بود که بچهها میخندیدند و میگفتند: «چیزی نیست خوب میشه.» حدود یک ساعت بعد دیدم که خدا را شکر که ورم لبم کمکم خوب شد و درد آن هم کمکم ساکت شد و واقعاً خوب شد... 😂😂🤲
🔸️عطیه دارابی
دانشجو رشته آموزش ابتدایی مرکز شهید رجایی
#جهاد_نگاشت
#اردو_هجرت
#گروه_جهادی_فاطمیون
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒ
گروه جهادی فاطمیون
@jahadi_fatemiyun
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑ
گروه جهادی فاطمیون دانشگاه فرهنگیان اصفهان
#اطلاعیه🔊 فراخوان بزرگ جذب و گزینش علاقه مندان به حوزه گویندگی گروه جهادی فاطمیون با افتخار برگزار
به درخواست رفقای خوابگاهی، تا 20 ام آبان ماه تمدید شد❗️