#داستان_حسنا
#مادران_حسنایی
از به دنیا آمدنش ۴۰ روز میگذرد ، همان بچه ای که به قول خودش به هر راهی متوسل شده بود تا او را نداشته باشد...
چون احساس می کرد موجودی ناخواسته است پس نباید او را بخواهد ...
اما از آنجا که خداوند تقدیر دیگری برایش رقم زده بود
مسیرش را به حسنا کشاند.
فهمید که این بچه خداخواسته است
احساس کرد ناخواسته خود اوست که در مقابل خواست خدا ایستاده و می خواهد با خودخواهی به آنچه که خدا برایش مقدر کرده پشت پا بزند
آنقدر دلش پاک و روحش آماده بود که خیلی زود از تصمیمش منصرف شد و همسرش را نیز همراه کرد
شاید با خودش فکر کرده بود همان خدایی که در بدترین شرایط زندگی اش
حامی اش شد،این بچه را به او بخشیده است. پس باید میزبان امانت الهی باشد.
روز به روز بیشتر با او انس گرفت و شوق به دنیا آمدنش در دلش شعله ورتر شد
فرزندش را نذر امام زمانش کرد و با این نیت به انتظارش نشست...
حالا که به دنیا آمده است، شده است نور چشمی و روشنی دل خود و خانواده اش.
دختری خوش قدم و پر از خیر و برکت..
اسمش را که پرسیدم گفت:
_خودم اصرار داشتم حسنا یا ضحا بگذارم اما پدرش می گفت فقط سارا.
روزی که بعد از گرفتن گواهی تولد به خانه برگشت
خندید و گفت:
_اسم دخترمان هم معجزه شد،
اسمش را که پرسیدند گفتم اسمی نگذاشته ایم.
گفتند:نمی شود که،بالاخره در فرم چه بنویسیم؟
ناخودآگاه گفتم فااااطمممممه ...
@jahadi_hosna