قرارگاه جهادی شهید بلباسی مازندران🇮🇷
فرمانده حتما حواسش هست....
دم غروب که برای استراحت قبل از شام از آشپزخونه اومدیم طبقه بالا، پنجره های حسینیه باز بود و بوی نون محلی من رو برد به سالهای کودکی که خونه مادرجونم کنار تنور منتظر آماده شدن نون خوشمزه بودیم..
اینقد به هم گفتیم چه بوی نونی میاد، چقد دلمون میخواد!
که فکر کنم صدامون به خانم همسایه حسینیه رسید😅
بعد از چند دقیقه دیدیم یکی از بچه ها با چندتا نون داغِ داغ اومد بالا(البته رفته بود خونه همسایه و ازش نون گرفت و آورد😂) همه حمله کردیم برای خوردن اون نون های خوشمزه🙄😂
مزه نون های داغ حسابی زیر زبون مون بود و دلمون خواست کاش بازم بشه از این نون ها بهمون بدن...
بخاطر اینکه روستای سماء نانوایی نداشت و راه تا نزدیک ترین نانوایی خیلی زیاد بود حتما باید برای تهیه نون شام و صبحانهِ روز بعد از روز قبل به برادران اطلاع میدادیم..
یکی از شب ها بدون اینکه از قبل یخچال رو چک کنیم گفتیم نون به قدر کافی برای فردا هم هست و نیاز به خرید نون نیست..
گذشت و موقع شام شد دیدیم نون حتی به قدر شام هم نمونده چه برسه به صبحانه حدود 35 نفر برای فردا😑🥴
و بچه ها دیگه مجبور شدن هرچی بود و نبود رو بخورن تا سیر بشن برای وعده شام🙈
مسئول اردو و چند نفر دیگه شاکی از این کار ما که چرا حواستون نبود اطلاع بدید برای نون فردا و الان هم که دیگه کاری نمیشه کرد.. 😖
هیچ چیزی جز کیک و های بای که میان وعده بچه ها بود تو آشپزخونه نداشتیم و مجبور شدیم از همه ترفندی برای پوشاندن این اشتباه کمک بگیریم و گفتیم تیر خلاص جهاد فردا صبحه😶🌫 و صبحانه کاملا جهادی و چای و کیک و های بای هست و هیچ چیز دیگه هم نداریم!!! 😐
بچه ها هم انصافا هیچ حرفی نزدن و اعتراضی نکردن!! 😢
صبح ساعت ۶ و نیم سفره محقر صبحانه به صرف کیک و بیسکوییت های بای و چای😬 پهن شد و بچه ها خواب و بیدار تلاش میکردن تا کیک از گلوشون بره پایین🤕😅
بعد از چند دقیقه که بچه ها مشغول خوردن صبحانه شدن، دیدیم یکی از خانم های روستا با حدود سی تا دونه نون محلی دااااغ اومد داخل حسینیه🥺😍 و دهن همه مون باز موند که ما به کسی نگفتیم که نون نداریم و اون خانم گفت نون ها رو که پختم تو دلم گفتم ببرم برای بچه های حسینیه صبحانه بخورن و آوردم براتون🥺😍
و بچه های پشتیبانی بدو رفتیم سراغ پنیر و کره و گوجه و خیار که با نون تازه بدیم به بچه ها😍
و من نگاهم افتاد به تابلوی عکس شهید بلباسی که کنار محراب حسینیه بود و گفتم دمت گرم فرمانده که حواست هست... امروز بهترین صبحانه بچه ها شد....
#اردو_جهادی
#تابستان_۱۴۰۲
#چالش_های_پشتیبانی
#روستای_سماء
#شهید_بلباسی
#برکت
#مخاطب_ناشناس
📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|🇮🇷