🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
#قسمت_سیزدهم_آخر
🌹بعد از شهادت🌹
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.😶
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم😥
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭😫
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭
#پایان.............🌹
🤐در اکثر بحث های #سیاسی،اجتماعی،عقیدتی #خانوادگی اگر حرف #تندی شنیدید، جوابش تنها #سکوت است.
💀کسی که فکر میکنه باید جواب همه رو بده،روز به روز به آمار مشکلاتش اضافه میشه.
یکی از #فرمولهای مهم برای رسیدن به #قدرت #روحی این است که
👌با شنیدن کلمات تند ،زشت،وحتی توهین
شما
#زیبا و #آرام جواب دهید و بهم نریزید.
💥از دو ذکر یا #مبدل و یا #رب برای رسیدن به این قدرت #روحی استفاده کنید.
✳️به خداوند بگویید👇
🙏خدایا #قدرت زیادی به من بده تا بتونم هر #بدی رو #تبدیل به #خوبی کنم.
#هشدار 🚨
✅تا وقتی به این قدرت روحی نرسیدید سعی کنید اکثر مواقع #سکوت کنید.
💟به خاطر بسپارید👇
✳️نصف شخصیت #عاقل_تحمل و نصف دیگر آن
#تغافل است.
معجزه مولی #علی (ع) را بخوانید.
#خداشناسی
🌴کفار به #امیرالمومنین گفتند:🌴
🍁در چه سال و تاریخى #خدایت به وجود آمد ؟
امام #علی (علیه السلام) فرمود ؛ خداوند #وجود داشته قبل از وجود آمدن #زمان و تاریخ و هرچیزى که وجود داشته .
🍁کفار گفتند : چه طور میشود؟ ! هرچیزى که به وجود آمده یا #قبلش چیزى بوده که از او به وجود آمده ویا تبدیل شده !؟
امام #على (علیه السلام) فرمود : قبل از عدد #٣ چه عددى است ؟
گفتند : ٢
امام پرسید قبل از عدد #٢ چه عددیست ؟
گفتند : ١
امام پرسید و قبل از عدد #١ ؟
گفتند : هیچ
امام فرمود چطورمیشود عدد یک که #بعدش اعداد بسیاری هست #قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند که خود #احد و #واحد حقیقى است نمیشود چیزى نباشد ؟؟
🍁کفار گفتند: خدایت #کجاست وکدام جهت قرار گرفته !؟
امام فرمود: همه #جا حضور دارد وبر همه چیز مشرف است .
گفتند: چطور ممکن است که همه #جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى !
امام فرمود :
اگر شما در مکانى #تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید #روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید ؟
کفار گفتند : همه #جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه #خدایى که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟؟
🍁کفار گفتند : پس #جنس خدا از #نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟چطور میشود از چیزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟
امام فرمود خداوند خودش #خالق خورشید و #نور است آیا شما قدرت #طوفان و باد را ندیده اید؟ #باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزى است در حالى که قدرت مند است خداوند خود #خالق باد است.
گفتند :خدایت را برایمان #توصیف کن ، از چى درست شده ؟ آیا مثل #آهن سخت است ؟ یا مثل #آب روان ؟ ویا از #گاز است و مثل #دود و بخار است !؟
امام فرمود :
آیا تا به حال کنار #مریضى در حال مرگ بوده اید و با او حرف زده أید ؟
گفتند : آرى بوده ایم و حرف زده ایم .
امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟
گفتند : نه چطور حرف بزنیم در حالى که او مرده ؟!
امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟؟
گفتند : #روح ، روح از بدنش خارج شد .
امام فرمود : شما آنجا بودید و میگویید که #روح از بدنش خارج شد و مُرد؛ حال آن روح را که جلو #چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟
همه #سکوت کردند .
امام #على (علیه السلام) فرمود: شما قدرت توصیف #روحى که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بیرون آمده را ندارید؛ چطور #قادر به فهم و درک #ذات اقدس احدیت و خداى خالق روح هستید
📚منبع:
✍️بر گرفته از کتاب توحید نظری