eitaa logo
جهت
1.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6هزار ویدیو
61 فایل
ارتباط با مدیر @meghdad_kh ⁦مطالب سیاسی ، تربیتی ، مذهبی و خبری
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید سعید افشاری راد
یکی از نیروها که نامش علی بود باید برای مین گذاری منطقه تا نزدیکی های دشمن می رفت این کار به ناچار باید در شب انجام می شد و طبیعتا کار خطرناکی بود کار تخریب چی ساعت 12شب شروع می شد و تا 5 صبح ادامه داشت . یک روز متوجه شدم که عباس چندین بار بدون اطلاع من با علی همراه شده است به علی گفتم عباس رو همراه خودت نبر گفت اصرار می کنه واسه اومدن. می دانستم که نمی شود جلوی عباس را گرفت . گفتم : هواشو داشته باش . این بچه خیلی شجاعه می ره جلو . . برگرفته از کتاب ، ص 241 . . ادامه دارد ... ✅ با ما همراه باشید... @shahid_kharazi1
هدایت شده از شهید سعید افشاری راد
شانزدهم خرداد 1395 بود که دشمن با موشک تاو یکی از ماشین های محمول توپ 23میلیمتری ضدهوایی ما را زد . خوشبختانه سرنشینان خودرو پیش از اصابت موشک از آن خارج شده بودند عباس متوجه شد که ماشین دیگری در تیررس دشمن است و هر لحظه امکان دارد که موشک دوم دومین ماشین را هم نشانه بگیرد کسی جرئت نمی کرد به ماشین نزدیک شود دشمن از دور منطقه را دیده بانی می کرد همه منتظر بودند تا ببینند چه کسی شهامت آن را دارد که پا جلو بگذارد عباس برای خارج کردن ماشین دوم از تیررس دشمن پیش قدم شد یکی از نیروهای عباس وقتی شجاعت او را دید خودش به سمت ماشین رفت و آن را از تیررس دشمن خارج کرد . . برگرفته از کتاب ص241 . . ادامه دارد ... ✅ با ما همراه باشید... @shahid_kharazi1
هدایت شده از شهید سعید افشاری راد
در یک دشت قرار گرفته بودیم و با تکفیری ها 400متر بیشتر فاصله نداشتیم بچه های نبل و الزهرا جلوتر از ما 200 متر در دشت نفوذ کرده بودند و به تکفیری ها نزدیک شده بودند تیربار تکفیری ها که روشن شد بچه های نبل و الزهراء یک شهید دادند و یک مجروح. پیکر شهید در دشت افتاده بود و دسترسی به آن امکانپذیرنبود عباس با بچه های نبل و الزهرا رفیق بود و به لحاظ عاطفی خیلی به آنها نزدیک شده بود پشت بیسیم گفت آتیش بریزید منو پوشش بدید تا برم پیکر شهید رو بیارم عقب برایش مهم نبود که تیرهای تیربار دشمن به سمتش می آیند اصرار می کرد برای باز گرداندن پیکر شهید شجاعت عباس مثال زدنی بود فرمانده تیپ به عباس گفت بی تابی نکن آتیش دشمن شدیده اگه جلو بری خودتم شهید میشی اما عباس گفت نه باید برم نباید بدنش دست دشمن بیفته به زور نگهش داشتند شب که شد عباس به من گفت یه دوربین دید در شب می خوام ، چی کار می خوای بکنی ؟ حسین شب می آیی باهم بریم پیکر شهید رو بیاریم ؟ باهات می آم ولی بزار از فرمانده تیپ اجازه بگیریم ... فرمانده گفته بود رفتن به صلاح نیست گفته بود در اولین فرصت پیکر شهید را باز می گردانیم اما عباس آرام و قرار نداشت دائم می گفت هوا گرمه اون بنده خدا هم روزه بوده بریم پیکرشو بیاریم فرمانده رضایت نداد در عملیات بعدی پیکر شهید را به عقب باز گرداندیم . . برگرفته از کتاب . . ادامه دارد ... . ✅با ما همراه باشید... @shahid_kharazi1
هدایت شده از شهید سعید افشاری راد
. یک روز داشتیم با بچه های عراقی در میدان تیر کار می کردیم روی ارتفاع بودیم و کنارمان توپخانه بچه های سوری مستقر شده بود و خان طومان را می زد چون احتمال آن می رفت که دشمن بخواهد خان طومان را بگیرد نمی دانم چه اتفاقی افتاد که یکی از قبضه های توپ منفجر شد انفجار بسیار شدید بود . آن محدوده قبلا زمین زراعی بود و علف های زیادی تا ارتفاع نیم متر در آن باقی مانده بود. آتش به جان علف ها افتاد ، ما از دور می دیدیم که کسانی که پشت قبضه های توپ بودند دارند روی علف ها خاک می ریزند تا آتش را خاموش کنند . عباس گفت منم برم ؟ گفتم کجا ؟ گفت برم کمک اینا گفتم نمی خواد بری وایستا در همین حین دوباره صدای انفجاری آمد و کسانی که مشغول خاموش کردن آتش بودند فرار کردند دوباره عباس گفت : من برم ؟ گفتم اونا فرار کردن تو می خوای بری ؟ گفت اونا ترسیدن رفتن ، آتیش داره می آد جلوتر مهماتو منفجر می کنه من باید برم مهماتو از جلوی آتیش بردارم با خودم فکر می کردم این چه شجاعتی است که در وجود عباس است اصلا ترس در وجودش نبود گفتم اگه رفتی و یه قبضه توپ دیگه منفجر شد چی ؟ تو آخه با این بدن لاغرت می خوای بری واسه من صندوق مهمات جابه جا کنی ؟ نمی خواد بری ، به زور نگهش داشتیم انفجار سوم هم اتفاق افتاد لطف خدا بود که عباس نرفت ولی واقعا نمی ترسید حتی نمی گفت شما هم بیایید با هم برویم . . برگرفته از کتاب ص242 و 243 . . ادامه دارد ... ✅با ما همراه باشید... 🆔@shahid_kharazi1