eitaa logo
متی ترانا و نراک
315 دنبال‌کننده
44.4هزار عکس
17.1هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه های شهدا💞 🔰بعد برگشت از #اولین اعزامش به سوریه مسئول تربیت بدنی س#پاه پاسداران استان البرز شد و دائم برای حضور مجدد🔄 در سوریه درخواست میداد📝 ولی مسئولین موافقت نمیکردند❌ 🔰و این اصرارهای #مهدی به رفتن ادامه داشت تا اینکه در خرداد ماه سال (95) موفق شد✅ برای #بار_دوم به سوریه اعزام شود🚌 مهدی این بار به عنوان #فرمانده گردان امام رضا عازم سوریه شد. 🔰همان شبی🌙 که قرار بود اعزام شود #سردارمولایی با منزلمان تماس ☎️گرفت و میخواست با من صحبت کند سردار از من پرسید که آیا #راضی هستی همسرت به سوریه برود⁉️ 🔰من پاسخ دادم #بله، از اینکه اشتیاق مهدی😍 را برای حضور در سوریه می دیدم دلمـ❤️ نیامد #مخالفت کنم، به دلیل #عشق زیادم به مهدی💞 بود که میخواستم هر طوری که #دوست_دارد و خوشحال می شود من هم مخالفت نکنم😊 #شهید_مهدی_عسگری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃صلوات
🌷 🔰زندگی در کنار یک شرایط و سختی‌های خاص خود را دارد. با شناختی که نسبت به و خانواده ایشان به‌واسطه دوستی با برادرم👥 کسب کردیم و به خاطر علاقه‌مندی به ازدواج💍 با یک مسیر زندگی برایم مشخص شد. 🔰به‌قدری خود را و مکلف نسبت به اطرافیان و مسئولیت‌ها و موقعیت‌های پیش رویش می‌دانست که کمتر فرصت و اوقات فراغت پیدا می‌کرد، در همه حال شرایط سخت😪 و موقعیت‌های ناهموار را بر رفاه حال خویش مقدم می‌دانست و حتی در انتخاب مکان‌های دورافتاده نیز که کمتر کسی اعلام حضور می‌کرد پیش‌قدم بوده☝️ و با میل و رغبت💖 بسیاری عهده‌دار آن می‌شد. 🔰در طول ۱۶ سال زندگی مشترک💞 که حاصل آن و خانم هستند، روزی را به یاد ندارم که در امری با ایشان مخالفت✘ و نسبت به مسئله‌ای اعلام نارضایتی داشته باشم❌ چراکه با این ازدواج از همان ابتدا زندگی طلبگی را پذیرفته بودم. 🔰درواقع با توجه به تکلیفی که همسرم در بر عهده داشتند، این مهم را پذیرفته👌 و با علم به این مسئله که هرکجا که احساس نیاز به حضور و وجود ایشان مطرح می‌شد هیچ‌گاه به خود اجازه نداده و حقیقتاً از این امر نیز واهمه داشتم، چراکه مسیر زندگی ما از همان ابتدا مشخص‌شده و با هر شرایط و سختی، جز این نمی‌توانست در پی داشته باشد❎ راوی: همسر بزرگوار شهید 🌹صلوات 🌷
🌸🥀 🍀●پیش از 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقوی🔪 در جیبش بود. داشت. اما بعد از کربلا تغییر کرد.🍂 . 🌱●زمانی آمد و کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب 🌙ها خیلی دیر می آمد. 🍁 شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است . 🌿● قبل از شروع ، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام ، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبی‌ات . 🍃چند بار گفتم ». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این شوخی مجید بود.. فردای همان روز مجید به موشک کورنت به 🕊 رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...😔 🌷 🍃🌹صلوات