هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یادشهید #محمد_صادق_انبارلو بخیر
دوران سربازیش همزمان باحوادث انقلاب بود در این مدت او از کارهای انقلابی اش دست برنداشت. در تکثیر اعلامیه ها به برادرش کمک می کردو با خود به شیراز میبرد و رابط بین این دو شهر بود.
#ماه_محرم که میآمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبتهای امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سهساله اشک میریخت.
عشق و علاقه ی بسیاری به #آقا_امام_زمان(عج) داشت، اسم بچه هایش را مهدی و مهدیه گذاشت و می گفت:«میخواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان(عج) را روی آن ها بگذارم» .
در طلاییه مجروح شد. پدر گفت: تو دیگر به جبهه نمیروی؛ لبخندی به پدر زد و گفت: «اگر شما به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمیزنید، این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم.
قبل از عملیات با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را بستیم و داشتیم می رفتیم، ما را صدا کرد، به خاطر #سادات بودنم، علاقه زیادی به من داشت گفت: عبدحسینی بیا اینجا، آن فرزند شهید را همصدا کرد.
گفت:«یک خواهش از شما دارم؛ بایستید روبه قبله و دست هاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی میکنم، شما هم آمین بگوئید و هیچ سؤالی هم نکنید».
ما هم دوتایی روبهقبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم #محمد_صادق گفت: «یا فاطمة زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچهی شهید، #شهادت رو قسمتم کن و ما هم آمین گفتیم.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid