#مدح_حضرت_زهرا
المنت لله که من هستم گدای فاطمه
شد خانه ی امّید من ، دولت سرای فاطمه
شرمنده ام از این همه ، لطف و عطای فاطمه
اسباب زحمت بوده ام عمری برای فاطمه
هستیم عمری پشت این ، باب نجات فاطمه
ما کیشمان این است که ، باشیم مات فاطمه
شکر خدا نان مرا ام ابیها می دهد
او آبرو و عزتم در هر دو دنیا می دهد
در دین ما با فاطمه هر چیز معنا می دهد
من عاشق جنت شدم ، چون بوی زهرا می دهد
از قبل میلادم شدم سایه نشین چادرش
از من خریده آبرو ، حبل المتين چادرش
مثل خدایت برتر از درک همه دنیا تویی
آن که حکومت می کند بر عالم بالا تویی
آنکه ز نورش دیدنی شد جنت الاعلا تویی
حورا ترین انسان تویی ،انسان ترین حورا تویی
ای خاکیان را فاطمه ، منصوره افلاکیان
تو کیستی که مدح تو اصلا نچرخد در زبان
آنکه ز خلق آدم و حوا خبر دارد تویی
آن دختری که دست در خلق پدر دارد تویی
آن کس که جا روی سر ِ خیر البشر دارد تویی
آن آسمان که یازده ، قرص قمر دارد تویی
آنکه حسینش عشق را داده است بال و پر تویی
رحمت به شیر پاک تو ، شیر جمل پرور تویی
آن زن که دارد قبه ای در آسمان هفتمین
آن زن که دارد خادمی مانند جبریل امین
آن زن که در عالم بُوَد صدیقه کبری ترین
باید که باشد شوهرش ، تنها امیرالمومنین
مولود کعبه خلق شد تا شوهر زهرا شود
هیهات اگر این شیر زن ، سهم فراری ها شود
تو هم ستاره گشته ای ، هم مهر و ماه مرتضی
تا روز محشر یک تنه ، هستی سپاه مرتضی
تکیه گه عالم علی ، تو تکیهگاه مرتضی
بعد از خدا مثل نبی ، هستی پناه مرتضی
در وصف حیدر بس بُوَد ، اینکه هوادارش تویی
ماه شب تارش تویی ، گرمی بازارش تویی
ای همدم ِ بی همدمی ، ای چاره درد ِ مگو
دیدم من از تو معجزه، منزل به منزل کو به کو
من با تو تنها می رسم بر قله های آرزو
ای ذکر تسبیحات تو ، بر هر نمازم آبرو
سبحانَ سبحان مرا ، حب تو معنا می کند
این قطره را الطاف تو ، راهی دریا می کند
ای شیر بانوی علی ، ای قهرمان جاودان
عمر کم تو آبرو ، برد از سقیفه در جهان
از جان گذشتی فاطمه، تا که نیاید دین به جان
تو با مزار بی نشان ، دادی به ما حق را نشان
تشییع سوت و کور تو ، فریاد زد حق با علیست
ای مردم عالم فقط ، آقای این دنیا علیست
#محمد_حسین_رحیمیان
غزلی نذر آقاجانم امیرالمومنین علی علیه السلام
****************************
خداوندی که زیبا کرده با حیدر جهانم را/
معطّر می کند با یاعلی گفتن دهانم را/
به ذکرِ یا علی دنیای من شد جنّت الحیدر/
نشانم داد مولا آن بهشتِ جاودانم را /
به دنیا آمدم تا مدحِ او را بر زبان آرم/
فقط با عشقِ او باید بچرخانم زبانم را /
برای او نفس دارم، زیان کارم زیان کارم/
اگر خرجِ کسی جز او کنم طبعِ روانم را/
حلالم کرده رزق و روزیِ خود را خدا با او/
و این یعنی که حیدر می رساند آب و نانم را/
شدم مست از دم حیدر ، که هستم آدمِ حیدر/
بگیر از پرچمِ حیدر ، نشانِ آشیانم را /
یقین دارم مرا تا عرشِ اعلا می برد بالا /
اگر گیرد به دستِ خویش مولایم ، عنانم را/
به آن قطره که دریا شد، به سلمانی که منّا شد/
چو مهرش در دلم جا شد، بریدم خود امانم را/
گشاید از بهشتم در ، ولای فاتحِ خیبر َ/
به محشر گیرم از حیدر ، مفاتیح الجنانم را/
به پای عشق این سلطان ، بمانم کاش تا پایان/
مبادا مثلِ نامردان ، ببازم امتحانم را /
دلم گشته پریشانش ، سر و جانم به قربانش/
الهی رو به ایوانش ، کنم تقدیم جانم را /
در این دنیا بنا دارم ،شود مدحِ علی کارم /
وَ با حیدر به دست آرم ، دلِ صاحب زمانم را/
#رضا یزدی اصل
پاک سرشت
عطر نفسی پاک سرشت آمده است
آئینه ی نور سرنوشت آمده است
سرتاسر شهر مکه را گُل بزنید
زهرای مطّهر از بهشت آمده است
سید هاشم وفایی
سوغات خدا
آن روز خدیجه گلشنش دیدن داشت
گلزار گُل مُزینش دیدن داشت
درپیش بهشتیان گلخانه ی وحی
سوغات خدا به دامنش دیدن داشت
سید هاشم وفایی
#حضرت_زهرا
تو والایی، تو والایی، تو بالاتر ز بالایی
تو همچون "قدر"ی و مافوق درک اهل دنیایی
تو انسان نه! چه سان انسان، مَلَک هستی! نمیدانم
بگو خود کیستی؟! انسیّه هستی یا که حَورایی
بگو تو کیستی زهرا! که باید از بهشت آیند
به استقبال میلاد تو اینگونه تماشایی
بیا ای آنکه کعبه بهر دیدار تو بی تاب است
بیا تا مکّه را ای نور، غرق نور بنمایی
بسوزان ریشه ی نحس درخت جاهلیت را
بیا! نازل شو ای "کوثر" که تو امّید طاهایی
مبادا مَسّ کند دست زنان مکّه رویت را
که تو قرآن احمد هستی و پاک و طَهورایی
خدیجه علت خلق جهان را در بغل دارد
ببین دارد پیمبر چه تبسّم های زیبایی
از انفاست پدر عطر جنان بوئید هر دفعه
چرا که نه؟! تو عطر میوه های نخل طوبایی
تو را میدید و خم میگشت و میبوسید دستت را
تو "بنتُ المصطفی" هستی و یا "اُمِّ ابیهایی"؟!
فروغ چشم پیغمبر! چراغ خانه ی حیدر!
در این عالم فقط بانو! تویی که کُفوِ مولایی
تمام آنچه خوبی هست در حیدر بُوَد؛ آری
تمام آنچه خوبی هست را یکجا تو دارایی
هر آنکه نیست قلبش با علی، قلب تو با او نیست
تویی که الگوی ناب تولّی و تبرّایی
همه محتاج تو گشتیم تا مهریّه ات شد آب
همه لب تشنه ی فیض تو هستیم و تو دریایی
کسی که مِهر تو دارد عقوبت میشود؟! هیهات!
سیاهِ نامه اش روشن شود فردا به امضایی
برای مدح تو کافیست تا اینگونه بنویسند:
تو زهرایی، تو زهرایی، تو زهرایی، تو زهرایی
علی بیرقدار
#حضرت_زهرا
گرچه در سِرِّ هوالهو همهی ها زهراست
گرچه در جانِ حرا چلهی اِحیا زهراست
گرچه در عینِ علی معنی اَعلی زهراست
گرچه در معنیِ لولاک معما زهراست
بنویسید فقط حضرتِ زهرا زهراست
آنکه در ذائقهی عشق تصرف کردهاست
آنکه پیش از قدم خویش تشرف کردهاست
آنکه در قامت یک نور توقف کردهاست
شب معراج خودش سیب تعارف کردهاست
تا بدانند چرا اُمِابیها زهراست
از خدا جلوهی او گرمِ دلآرایی بود
موقع آمدنش عشق تماشایی بود
عرش تا فرش فقط غرقِ شکوفایی بود
آنکه در گوش خدیجه خودِ لالایی بود
قبل میلادِ خدیجه به تماشا زهراست
دید حق نور فقط نور جهان میخواهد
قلبِ بی جانِ زمین یک ضربان میخواهد
دید حق ظلمت مکه فوران میخواهد
جمع احمد و علی ، فاطمهجان میخواهد
گفت ای جهل و خرافات مهیا زهراست
دختری آمده تا زن به کمالش برسد
تاکه زمزم به تماشای زُلالش برسد
تا پیمبر به جوابش به جلالش برسد
صلواتی که خدا داده به آلَش برسد
تا ببینند همه کار فقط با زهراست
آمده تا بنشیند به شبستان علی
آمده تا برود باز به قربان علی
تا که نُهسال شود بی سرو سامان علی
تا بسازد فقط او با نمک و نان علی
تا بمیرند حسودانِ علی تا زهراست
شیر وقتی که به سر ، تیغِ دوسر میچرخاند
مثل گرداب سر و دست و سپر میچرخاند
گِرد خود دست خدا کوه و کمر میچرخاند
درِ خیبر به رویِ دست اگر میچرخاند
همه دیدند رجزهای علی یازهراست
آب را مهریهاش ساخت که باران بشود
دو سه خرما به کسی داد که سلمان بشود
چادرش داد که یک قوم مسلمان بشود
او رضا داد به ما ، کشورم ایران بشود
مادر اینهمه آلالهی زیبا زهراست
مادری کرد و به ما لطف ، فراوان کرده
با حسینش همه را مستِ حسن جان کرده
کربلا را جگرِ مردم ایران کرده
خاکِ ما را حرمِ شاهخراسان کرده
به شهیدان حرم زمزمهی ما زهراست
گفته بودیم به این خصم خزانش برسد
صبر کردیم فقط تا هیجانش برسد
رخش بر رستم و آرش به کمانش برسد
انتقامی که بزرگ است زمانش برسد
لب اگر تر بکند نعرهی ما یازهراست
حسن لطفی
#حضرت_زهرا
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى
وحید خراسانی
#حضرت_زهرا
حدیثی نقل باید کرد از لولاک بالاتر
که نورش لیله ی قدر است و از ادراک بالاتر
طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد
طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد
قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد
قدم بر روی چشم آیه ی تطهیر بگذارد
جهان پر نورشد از روشنای صبح لبخندش
مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش
خدیجه در سلوک نور،وقتی رهسپارش شد
در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد
خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده
به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده
همان حوریه ای که سابقا در عرش ساکن بود
همان گنجینه خلقت که خودگنجور محسن بود
تمام طایفه او را خدای ایل می گفتند
ملائک سجده بر او کرده و تهلیل می گفتند
کسی که از ازل در آسمان ام ابیها شد
همان آیینه ای که مادر اسماء حسنی شد
همان که شرح می دادند قدسی ها عفافش را
به سائل می دهد پیراهن شام زفافش را
خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را
به او بخشیده بین رقعه ای حکم شفاعت را
بهشت از عطر بانو وام می گیردشمیمش را
پیمبر بوسه میزد دائما دست کریمش را
قدر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش
قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش
گلی نازکتر از گل ،خلق کرده خیل حورا را
همان نوری که بخشیده است معنا لفظ زهرا را
تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر
تجلی میکندکوثر فقط بر ساقی کوثر
سپیده دم سپید و ظهر ،زرد و عصرها حمرا
بخوان روح القدس ذکر وما ادراک ما زهرا
چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد
که از نورحسینش این تجلی در جبین دارد
نگین بارگاه عرشی اش یاقوت حمرا شد
زبرجد میوه ی این شاخسار سبز طوبی شد
شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین
تمام دردها را نام بانو می دهد تسکین
خبر دار است زهرا از بما کان و بما کائن
تجلی کرده واجب گوییا در قالب ممکن
نماز شب خدا بود و مباهات به نجوایش
چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش
الهی بعلیٍ را صد و ده بار میخواند
قنوتش نیمه شب الجار ثم الدار میخواند
خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد
که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد
به زیر پای او فرش از پرش جبریل گسترده
یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده
پناه آسمان وقتی که باشد چادر زهرا
نباشد واژگان خاکی ما در خورزهرا
سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی
به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی
بگو نورعلی نور است، چون چادر کند بر سر
شکوه ریشه های چادر او پهن در محشر
تمام عالم هستی،شبیه مرد نابینا
همیشه دور از درک وجود نوری زهرا
عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو
ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو
ملک از مریم چشمان او انجیل می خواند
نبی با مصحف پیشانی اش ترتیل می خواند
نگو که سرور مریم بگو که بل هی اعظم
همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم
برای خاکبوسی درش روح الامین آمد
به حال ادخلوها بسلام آمنین آمد
ملائک صف به صف خدمتگزار خانه ی بانو
که عزراییل هم اذن شرفیابی گرفت از او
مقامات نبوت با کراماتش شود کامل
به نان دست پخت او تمام انبیا سائل
حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را
بگویم از عنایاتش،بخوانم روضه ی حر را
به این درگاه هر کس منتسب شد مرتبت دارد
که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد
قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را
که تشریفش گلستان میکند راه عبورش را
شفیعی که سوار ناقه ای از نور می آید
رخش زیر پر حوریه ها مستور می آید
شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد
چنان که ماه روی خاک افتاد و قیامت
شد
جلال گوشواره برزمین افتاد و خاکی شد
شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد
لگد می خورد بر احساس مانند گل یاسش
امان از دست آن همسایه های قدر نشناسش
خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد
حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
محسن حنیفی
#حضرت_زهرا
سلامی جان فزاتر از نفس های مسیحایی
به روح پاک تو ای مادر صبر و شکیبایی
تویی آن لیلة القدری که کس نشناختش هرگز
تویی آن عصمت یکتا که یکتایی به یکتایی
تو آن آیینه ی حسن دل آرای خداوندی
که از ختم رسل دل برده در عین دل آرایی
جمال حقّ، جلال انبیا، حسن امامان را
علی می دید در آیینۀ حسنت به تنهایی
اگر روی تو را می دید ای روی خدا یکدم
ز خجلت پشت پرده تا ابد می ماند زیبایی
فلک را در مسیر قنبرت فخر زمین بوسی
ملک را بر قدوم فضّه ات شوق جبین سایی
به غیر از تو کسی نگرفته رو از چشم نا بینا
الا ای خاک پای رهروانت چشم بینایی
نموده از چراغ خانه ات مه کسب نور، آری
از آن گردیده بر بام فلک هر شب تماشایی
تو نور حقّ به چشم عرش، چشم فرشیان بودی
نشستی از چه با ما خاکیان کوه و صحرایی
از آن گشتی زمینی ای چراغ آسمانی ها
که شویی از دل ما زنگ ظلمت های دنیایی
به حقّ حقّ ندانند از کتاب فضل تو فصلی
اگر سر تا قدم خلق جهان گردند دانایی
زهی از کثرت خیرت که با آن عمر کم گشته
زمین از فیض دامانت پر از گل های زهرایی
کشد ناز قدم های عزیزانت تو را هر دم
از آن بالد زمین پیوسته بر این چرخ مینایی
نباشم شیعه گر مهر تو را یک ذرّه بفروشم
به زیورهای صحرایّی و گوهرهای دریایی
استاد حاج غلامرضا سازگار
لطف بی حد
آسوده شوید لطف بی حد زهراست
برکل زنان دین سرآمد زهراست
گفتم که خوش است آن که بابش نبی است
دیدم سبب خلق محمد زهراست
امیرفرخنده
آیینه اطهر
صدایی میرسد ، آری ، پیمبر دختری آورد
که از آسیه و مریم مقام برتری آورد
نگو دختر ، بگو گوهر ، بگو آیینه اطهر
بگو صدیقه کبری، تمام سوره کوثر
اگر دریا شود جوهر، درختان هم اگر دفتر
بمانند عاجز از وصف جلال حضرت مادر
ببار ای چشمه هستی معطر کن فضاها را
شکوفا کن طبیعت را بده جانی به صحراها
که بانویی بهشتی آمده چشم نبی روشن
به یومن این خبر دارد عجب پیراهنی بر تن
همه حیرت زده از او چو اسرافیل و میکائیل
پیمبر گفت و گو دارد چه میگوید به جبراییل
بنازم صوت ربانی که در گوش نبی گفته
که زهرا قبل خلقت با خدایش یا علی گفته
خدا با نام زهرا آفرینش را مزین کرد
صراه المستقیمش را خود زهرا معین کرد
عجب دردانه ای داده خدا بر اهل این دنیا
که او راضیه و مرضیه و انسیه الحورا
محبین را جدا کرده برای جنت الاعلا
به تنهایی شفاعت میکند پیش از علی مارا
یونس پوریامنش(فطرس)
بی بی جان
توحید دارد روح پیغمبرشناسی
توحید دارد در خودش حیدرشناسی
آنانکه ساقی جز علی دارند کورند
چیزی نمی فهمند از کوثرشناسی
باید غبار چادر زهرا بمانی
تا انتهای راه اگر محشرشناسی
زهرا شب قدر پیمبر بوده در عرش
نشناخت او را هیچ قوم سرشناسی
وقت نزول فاطمه، قرآن دلش ریخت
زهرا همینکه گفت باباجان دلش ریخت
گر عشقبازی می کند بابا و دختر
کی بهتر از زهرا و کی غیر از پیمبر!؟
دارد چه لبخندی به روی لب، خدیجه
چونکه برای مصطفی آورده مادر
دورمدار خویش هرسه در طوافند
زهرا شبیه احمد و احمد چو حیدر
دنیا و مافیهای آن مخلوق زهراست
حالا بیا از خلقتش سر در بیاور
حق را تجلی داده هرجا بسته قامت
یکجا نبوت کرده و یکجا امامت
زهرا یدالله امیر المومنین است
باعرشیان، هرصبح تا شب همنشین است
روزی من از برکت دستان زهراست
چون سیب سرخی که میان هفت سین است
با دست او می چرخد ایامی که داریم
دستاس او روزی ده اهل یقین است
زهرا غلامش میشود منّا چو سلمان
زهرا کنیزش هم علمدارآفرین است
او کیست که تا عرش رفته قدّ طوباش
اسماء و فضه محترم اما گداهاش
هر گوشهء معراج اصلاً جای زهراست
پائین برگ نوکری امضای زهراست
تشبیه شد نورش به شب مثل قیامت
یعنی شفاعت وادی فردای زهراست
یک چشمه زمزم میشود یک چشمه کوثر
هرجا قناتی بوده ردّ پای زهراست
گفتند وقتی لا فتَی الاّ علی را
دیدیم قبل ذوالفقار، اِلاّی زهراست
اوصاف او بی وصفِ حیدر اشتباه است
این خانه را در می زنم چون شاهراه است
ما را به بالا می کشد خواب و خیالش
زانو زده جبریل پیش هر دو بالش
او امتحان پس داده قبل خلقت خود
اصلاً مشخص نیست بوده چند سالش
حیدر هم این دنیا هم آن دنیای زهراست
هرکس علی را دوست دارد خوش بحالش
بار قنوتش را به گردن می گذاریم
ما را اگر قابل بداند چون بلالش
من بی علی باشم خریداری ندارم
جز فاطمه با هیچکس کاری ندارم
من روسیاه و در به در مثل همیشه
هم مادری کن هم بخر مثل همیشه
دنبال کارم می روم، رفتم که رفتم
رفتم ولی از تو خبر مثل همیشه
حالا که در کارم گره دارم بینداز...
بر این گدا هم یک نظر مثل همیشه
آخر چطور آتش نگیرم، گُر نگیرم
تا می نشینم پشت در مثل همیشه
حوریه و آتش! زبانم لال، مادر
بدجور کردی غش! زبانم لال، مادر
#رضا_دین_پرور