#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#قصیده
به سر می پرورانم من هوای حضرت باقر
به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر
ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی داند
که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر
بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب
که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر
چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر
که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر
پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را
سلام از من رسان آنکه برای حضرت باقر
سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی
جوابش را شنید از گفته های حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولای حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی
به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر
به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر
برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر
فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور
کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر
جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را
نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر
(رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او
چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر
#سید_عبدالحسین_رضایی
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#قصیده
قصیدهایست برآورده از گریبان هیچ
کدام هیچ؟ سری پایماچ هیچان هیچ
قصیدهای به مثل ذوالفقار نغمهشکار
مجال دررو از این آبدار برّان هیچ
قصیدهای همه از فقر و فخر مالامال
گدای آب گوارا و گردهی نان هیچ
قصیدهای نه خریدار شر نه خیرفروش
نشسته بر در دکّان نامسلمان؟ هیچ
قصیدهای به تن از کسوت ریا عاری
به باد داده لباس ریا و عریان هیچ
قصیدهای سر از افلاک برکشیده عُنُق
قصیدهای همه عصیان و طوق طغیان هیچ
قصیدهای زده در خاک درد ریشه غم
که نیست واهمهاش از قفای طوفان هیچ
قصیدهای به تماشای خویش ابن سبیل
نه اهل هند و عراقست و نز خراسان هیچ
قصیدهای که اگر جامه افکند بر موج
رطوبتی نپذیرد از آب عمّان هیچ
نخوانمش به کسی چون که درک مینکنند
نوای یاسین را ز امتیاز رحمان هیچ
بر این جماعت خرفهم بیتمیز جهول
که هیچ بوده فراوانشان، فراوان هیچ
بر این قبیلهی انعامخوی بل هم اضل
که زعفران نشناسند از سپستان هیچ
سوار جملهی خلقاند و خود ستوروشاند
شتر فکنده مگر چشم خود به کوهان هیچ
که از عدم نگذارند پا به ملک وجود
که از نبود نبردند پی به امکان هیچ
اگر به عُدّه پُراناند هم تهیدستاند
وگر به عِدّه زیاداند هم کماکان هیچ
فقیر جلوت شاهانهاند و مستغنی
رفیق خلوت پیمانهاند و پیمان هیچ
به شکلِ کاری ایشان ندیدهام کس را
به کجمداری اینان ندیده دوران هیچ
کجاند و تا به ثریاست کجمداریشان
که خواجهوار نبینند غیر ایوان هیچ
که خواجگان سراپردهاند و پردهدران
نه هیچ مردعیاراند و نی ز نسوان هیچ
چنین که دست به مینای لغو میآزند
به جز تری چه نصیبستشان به دامان؟ هیچ
سبکسرند و تهیتوشهاند و خالیمغز
نه باکشان ز قیامت نه بیم میزان هیچ
به هر کجا صلتی افکنند کاسهبلیس
قصیدتی نسرودند مفت و مجّان هیچ
قصیدتی نسرودند جز به قصد شهان
مدیحتی ننوشتند جز به خاقان هیچ
خوشم اگر که قلم بر قصیده میگیرم
نیاورم سخنی جز علیّ عمران هیچ
به پیش فضل علی، مدح دیگری هرگز
خدای را نشوم فضلهخوار بهمان هیچ
صراط سیرت او بود و بیعلی هرگز
نمیبرند و نبردند ره به قرآن هیچ
طواف کعبه اگر بیولای اوست چه سود
چون آسیا که ندانست ز آسیابان هیچ
اگر وجود مرا ذرّهذرّه بشکافند
به غیر مهر علی برنیاید از آن هیچ
هرآنطرف که ببینم، فثمّ وجه الله
بدین دلیل شدهست از علی چه پنهان هیچ
ندیدم ارچه ورا، گفتمش مرا بنگر
همای سعد از این نحس رو مگردان هیچ
به جلوه آمد و ما را به قهقرا انداخت
شما و آینه، ماییم و صد بیابان هیچ
به قول بیدل ما، نقشبند عالم شعر
که هست در برش این نظم سستبنیان هیچ:
اگرکه دشمن او در لباس کعبه رود
از آن لباس نبیند به غیر قطران هیچ
برای او که قدیمست نیست آغازی
برای او که بسیطست نیست پایان هیچ
نیافت فرصت ادراک نور او را نار
چنانکه نرمی گلبرگ را مغیلان هیچ
نوالهچین علی بوده از ازل غزلم
مباد تا به ابد بگذرم از این خوان هیچ
مراست شوق نفس با فمن یمت یرنی
جز این هوا چه مگر خواست مرگم از جان؟ هیچ
از اینکه میدهدم دست دیدنش دم مرگ
مراست خاطر مجموعی و پریشان هیچ
همین عدم که منم را میآورد به حساب
کز اوست هستی این ذرّهی نه چندان هیچ
نبود جذبهی او جوهرم فراری بود
نمینشست کلامم به جان دیوان هیچ
#مجید_لشکری
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
ای چاره هر کار (یا باب الحوائج)
(یا موسی بن جعفر)
کار دلم شد زار یا باب الحوائج
با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم
غم از دلم بردار یا باب الحوائج
من سائل باب المراد کاظمینم
جز این ندارم کار یا باب الحوائج
هر جا گره افتاد در کار دل من
خواندم تو را هر بار یا باب الحوائج
تو کیستی باب الرضا باب المرادی
من عبد این دربار یا باب الحوائج
تو هفتمین شمس ولایت من چو ذره
تو باغ گل من خار یا باب الحوائج
موسی صدایت کرده یا موسی بن جعفر
عیسی تو را بیمار یا باب الحوائج
شد کاظمینت قبله حاجات از بس
دیدند از آن آثار یا باب الحوائج
افلاکیان اند آستان بوس در تو
ای حجت دادار یا باب الحوائج
جبریل کرده بال خود را در حریمت
فرش ره زوار یا باب الحوائج
والکاظمین الغیظ اوصاف خصالت
قرآن کند اقرار یا باب الحوائج
چشم امید ما به دست بسته توست
وا کن گره از کار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده که تو را از شهر جدت
بردند با اجبار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده سالها در کنج زندان
دیدی جفا بسیار یا باب الحوائج
هر روز تو بوده در آن قعر سیه چال
مانند شام تار یا باب الحوائج
چون مادر خود آرزوی مرگ کردی
دیدی زبس آزار یا باب الحوائج
هر روز روزه بودی و شلاق خوردی
در موقع افطار یا باب الحوائج
زیر غل و زنجیر بودی یاد مادر
یاد در ودیوار یا باب الحوائج
بر روی تخته پاره ای جسم تو بردند
گریم برایت زار یا باب الحوائج
بعد از تو دیگر دخترانت را نبردند
در مجلس اغیار یا باب الحوائج
#عبدالحسین_میرزایی
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی...
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی...
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسی تو در کالبد انسانی
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی...
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی
تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود
منم و دست و گریبان غمی پنهانی...
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی...
چه بخواهم که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم که تو خود درد مرا میدانی
نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
#محمد_جواد_غفور_زاده
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
ای چاره هر کار (یا باب الحوائج)
(یا موسی بن جعفر)
کار دلم شد زار یا باب الحوائج
با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم
غم از دلم بردار یا باب الحوائج
من سائل باب المراد کاظمینم
جز این ندارم کار یا باب الحوائج
هر جا گره افتاد در کار دل من
خواندم تو را هر بار یا باب الحوائج
تو کیستی باب الرضا باب المرادی
من عبد این دربار یا باب الحوائج
تو هفتمین شمس ولایت من چو ذره
تو باغ گل من خار یا باب الحوائج
موسی صدایت کرده یا موسی بن جعفر
عیسی تو را بیمار یا باب الحوائج
شد کاظمینت قبله حاجات از بس
دیدند از آن آثار یا باب الحوائج
افلاکیان اند آستان بوس در تو
ای حجت دادار یا باب الحوائج
جبریل کرده بال خود را در حریمت
فرش ره زوار یا باب الحوائج
والکاظمین الغیظ اوصاف خصالت
قرآن کند اقرار یا باب الحوائج
چشم امید ما به دست بسته توست
وا کن گره از کار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده که تو را از شهر جدت
بردند با اجبار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده سالها در کنج زندان
دیدی جفا بسیار یا باب الحوائج
هر روز تو بوده در آن قعر سیه چال
مانند شام تار یا باب الحوائج
چون مادر خود آرزوی مرگ کردی
دیدی زبس آزار یا باب الحوائج
هر روز روزه بودی و شلاق خوردی
در موقع افطار یا باب الحوائج
زیر غل و زنجیر بودی یاد مادر
یاد در ودیوار یا باب الحوائج
بر روی تخته پاره ای جسم تو بردند
گریم برایت زار یا باب الحوائج
بعد از تو دیگر دخترانت را نبردند
در مجلس اغیار یا باب الحوائج
#عبدالحسین_میرزایی
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی...
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی...
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسی تو در کالبد انسانی
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی...
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی
تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود
منم و دست و گریبان غمی پنهانی...
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی...
چه بخواهم که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم که تو خود درد مرا میدانی
نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
#محمد_جواد_غفور_زاده
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
ای چاره هر کار (یا باب الحوائج)
(یا موسی بن جعفر)
کار دلم شد زار یا باب الحوائج
با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم
غم از دلم بردار یا باب الحوائج
من سائل باب المراد کاظمینم
جز این ندارم کار یا باب الحوائج
هر جا گره افتاد در کار دل من
خواندم تو را هر بار یا باب الحوائج
تو کیستی باب الرضا باب المرادی
من عبد این دربار یا باب الحوائج
تو هفتمین شمس ولایت من چو ذره
تو باغ گل من خار یا باب الحوائج
موسی صدایت کرده یا موسی بن جعفر
عیسی تو را بیمار یا باب الحوائج
شد کاظمینت قبله حاجات از بس
دیدند از آن آثار یا باب الحوائج
افلاکیان اند آستان بوس در تو
ای حجت دادار یا باب الحوائج
جبریل کرده بال خود را در حریمت
فرش ره زوار یا باب الحوائج
والکاظمین الغیظ اوصاف خصالت
قرآن کند اقرار یا باب الحوائج
چشم امید ما به دست بسته توست
وا کن گره از کار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده که تو را از شهر جدت
بردند با اجبار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده سالها در کنج زندان
دیدی جفا بسیار یا باب الحوائج
هر روز تو بوده در آن قعر سیه چال
مانند شام تار یا باب الحوائج
چون مادر خود آرزوی مرگ کردی
دیدی زبس آزار یا باب الحوائج
هر روز روزه بودی و شلاق خوردی
در موقع افطار یا باب الحوائج
زیر غل و زنجیر بودی یاد مادر
یاد در ودیوار یا باب الحوائج
بر روی تخته پاره ای جسم تو بردند
گریم برایت زار یا باب الحوائج
بعد از تو دیگر دخترانت را نبردند
در مجلس اغیار یا باب الحوائج
#عبدالحسین_میرزایی
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی...
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی...
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسی تو در کالبد انسانی
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی...
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی
تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود
منم و دست و گریبان غمی پنهانی...
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی...
چه بخواهم که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم که تو خود درد مرا میدانی
نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
#محمد_جواد_غفور_زاده
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
ای چاره هر کار (یا باب الحوائج)
(یا موسی بن جعفر)
کار دلم شد زار یا باب الحوائج
با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم
غم از دلم بردار یا باب الحوائج
من سائل باب المراد کاظمینم
جز این ندارم کار یا باب الحوائج
هر جا گره افتاد در کار دل من
خواندم تو را هر بار یا باب الحوائج
تو کیستی باب الرضا باب المرادی
من عبد این دربار یا باب الحوائج
تو هفتمین شمس ولایت من چو ذره
تو باغ گل من خار یا باب الحوائج
موسی صدایت کرده یا موسی بن جعفر
عیسی تو را بیمار یا باب الحوائج
شد کاظمینت قبله حاجات از بس
دیدند از آن آثار یا باب الحوائج
افلاکیان اند آستان بوس در تو
ای حجت دادار یا باب الحوائج
جبریل کرده بال خود را در حریمت
فرش ره زوار یا باب الحوائج
والکاظمین الغیظ اوصاف خصالت
قرآن کند اقرار یا باب الحوائج
چشم امید ما به دست بسته توست
وا کن گره از کار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده که تو را از شهر جدت
بردند با اجبار یا باب الحوائج
جرمت چه بوده سالها در کنج زندان
دیدی جفا بسیار یا باب الحوائج
هر روز تو بوده در آن قعر سیه چال
مانند شام تار یا باب الحوائج
چون مادر خود آرزوی مرگ کردی
دیدی زبس آزار یا باب الحوائج
هر روز روزه بودی و شلاق خوردی
در موقع افطار یا باب الحوائج
زیر غل و زنجیر بودی یاد مادر
یاد در ودیوار یا باب الحوائج
بر روی تخته پاره ای جسم تو بردند
گریم برایت زار یا باب الحوائج
بعد از تو دیگر دخترانت را نبردند
در مجلس اغیار یا باب الحوائج
#عبدالحسین_میرزایی
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند
ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی...
آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک،
از تماشای رُخت دست دهد حیرانی...
تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه
گیتی از سیل حوادث بشود توفانی
گردش چشم تو و گردش افلاک یکیست
نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی
که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت
آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی
از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود
روح قدسی تو در کالبد انسانی
جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی
در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی
از لب لعل تو، انوار هدایت جاریست
ای سحاب کرمت، در همهجا بارانی
ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را میخوانند
شجر طیبه در معرفت قرآنی
حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است،
از قبول ستم و سلطۀ بیایمانی
بر در قاضی حاجات مناجاتکنان
عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی
آفتابی و سفر میکنی از شرق به غرب
عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی...
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی
شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف
بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی
روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی
تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود
منم و دست و گریبان غمی پنهانی...
«گر چه دوريم به یاد تو سخن میگوییم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی»
با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلابافشانی...
چه بخواهم که تو خود حال مرا میبینی
چه بگویم که تو خود درد مرا میدانی
نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
#محمد_جواد_غفور_زاده
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مبعث
#قصیده
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مژده آن جان جهان از بر جانان آورد
مژدۀ وحی و نبوت دل عالم را برد
هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد
همه دیدند که انفاس مسیحایی او
روح در کالبد خستۀ دوران آورد
دردمندان، طلبِ عافیت از او کردند
که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد
در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت
یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد
دشت را تشنۀ سرسبزی و بیداری دید
با زلال سخنش رحمت باران آورد
شب بیداد و ستم را شب تنهایی را
با فروغ سحر خویش به پایان آورد
سبب روشنی چشم خداجویان شد
بوی پیراهن یوسف که به کنعان آورد...
ناخدای سفر عشق به ایمان و امید
تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد
رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش
با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد
داشت انگشتریاش خاتم پیغامبری
باغ در مقدم او فرش سلیمان آورد
بر لبش بود حدیث «وَ لَقَد کَرَّمنا»
مژدۀ عزت و آزادی انسان آورد
تا بسنجند عیار شرف و وجدان را
آیه معرفت و حکمت و میزان آورد
سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست
که به این آینه پیش از همه ایمان آورد
عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت
مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد
گرچه خاموش شد آتشکدۀ فارس ولی
پرتوش مشعل توحید به ایران آورد
جلوۀ روشن آن ماه شب چهاردهم
قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#قصیده
هر دل که در هوای جمالش مجال یافت
عَنقای همّتش دو جهان زیر بال یافت
هر جا که در بلای ولایش گرفت انس
از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت
آداب خدمت درش آن را مُیسّر است
کو از ادیب « اَدَّبَنی » گوشمال یافت
هر مدرکی که زد در درک کمال او
خود را مقیّد درکات ضلال یافت
عقل عنان کشید چو سوزن درین طلب
عمری به سر دوید و به آخر خیال یافت
جبریل را تجلّیِ شمع جمال او
پروانه وار سوخته بی پرّ و بال یافت
ای منعمی که ناطقۀ خوش سرای را
در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت
یک ذره از لوامع نورت غزاله برد
که شمّه از روایح خلقت غزال یافت
بویی ز گرد دامن لطفت دماغ باغ
در جیب و آستین صبا و شمال یافت
هر آفتاب کز افق عزّت تو تافت
نی ذل کسف دید و نه نقص زوال یافت
بر طور طاعتت « ارنی » گفت، آفتاب
یک ذرّه از تجلّیِ حسن و جمال یافت
در ملک رحمتت در « هب لی » زد آسمان
یک گوشه از ولایت جاه و جلال یافت
یوسف ذلیل چاه بالی تو شد از آن
جاه عزیز مصر بدو انتقال یافت
گه نحل را جلال تو تشریف وحی داد
گه نمل بر بساط تو منشور قال یافت
چون زلف شاهدان ز تو هر کس که رخ بتافت
خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت
با یادت ار در آتش سوزنده باشد کسی
آتش زهاب چشمۀ آب زلال یافت
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد
زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت
در حضرت تو روی سفید آمد آنک او
بر روی دل ز فقر سیه روی خال یافت
فکرم نمیرسد به صفاتت که وصف تو
بر دست و پای عقل ز حیرت عقال یافت
فکر و هوای بشریّت کجا و کی
در بارگاه وصف هوایت جمال یافت
نیک اختری به منزل وصلت رسد که او
با بدر و قدر و صدر و شرف اتّصال یافت
سلطان هر دو کون که کونین در ازل
بر سفرۀ نوالۀ جودش نوال یافت
ادنی مقام او شب معراج روح قدس
اعلی مراتب درجات کمال یافت
خلقش بهار عالم لطف الهیَست
زانرو مزاج عالمیان اعتدال یافت
چل صبح و هشت خلد بنام محمّد است
خود عقد حا و میم بدین حا و دال یافت
منشور فطرت ار چه به توقیع احمدی
مشهود گشت و مهر ولایت به آل یافت
«#سلمان» به مدح آل نبی درج سینه را
همچون صدف خزینۀ عقد لال یافت
جز در ثنای ایزد بی چون حرام گشت
شعر رهی که رونق سحر حلال یافت
یارب به عاشقِ شبِ اسری که با حبیب
در خلوت دَنی فَتَدَلّی مجال یافت
کز حال این شکستۀ درویش وامگیر
آن یک نظر که هر دو جهان زان مثال یافت
#سلمان_ساوجی