eitaa logo
جامع شیعه
937 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
عکس نوشته حدیث خاطرات ناب علما خاطرات ناب شهدا 🔔برگزاری مسابقات 🔔 🔔همراه با جوایز نقدی🔔 🌹کپی آزاد🌹 ارتباط با مدیر @majidshokri
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹باسلام واحترام 💢به اطلاع مخاطبان کانال میرسانیم از فردا شب هرشب پخش زنده از هیئت عزاداری داریم. باتشکر از همراهی شما🌹 ادمین کانال(جامع شیعه) ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
😔🥀 در خرابه دختری جا مانده است حسرتِ دیدارِ بابا مانده است از فراقِ دیدنِ روی پدر کنجِ این ویرانه تنها مانده است 🌹🍃 🥀 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - درده دوا رقیه - اسفندیاری.mp3
8.07M
🔳 🌴درده دوا رقیه 🌴مشکل گشا رقیه 🎤 👌 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی_آنلاین_توی_خرابه_هر_شب_منتظرت.mp3
4.31M
🔳 🌴توی خرابه هر شب منتظرت نشستم 🌴الان چند شبه بابا که چشمامو نبستم 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
YEKNET.IR - zamine - shabe 3 muharram 1400 - nariman panahi.mp3
9.65M
🔳 🌴آرامش قلبم و دنیای من اومده 🌴عالم رو خبر کنین بابای من اومده 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
YEKNET.IR - javad moghaddam - shoor 5 - 1399.06.11.mp3
3.75M
🔳 🌴ما کی باشیم تا عشق عباسه رقیه 🌴شب شب مستی شب خاص رقیه 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
4_5911406627583428693.mp3
3.43M
🔳 🌴دیشب خواب بابامو دیدم دوباره 🌴نور بهشتی دیدم بر چهره داره 🎤 👌 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 | با پای پر ورمم 💔 دردسر حرمم💔 💔🥀 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
YEKNET.IR - vahed - shabe 3 muharram 1400 - eslam mirzaee.mp3
7.86M
🔳 🌴دیر آمدی به دیدنم اما خوش اومدی 🌴بابا خوش اومدی بابا خوش اومدی 🎤 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - رقیه نازلی صورتین - سید جواد ذاکر.mp3
3.79M
🔳 🌴رقیه نازلی صورتین قویما دیواره 🌴رقیه جان اتمه منی آه و آواره 🎤زنده یاد 👌بسیار دلنشین ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| ✨ 🔶 نزدیکای ساعت ۱۲ رسیدیم خونه سید اینا همه خسته بودیم و سریع شام خوردیم تا بخوابیم. من و فاطمه قرار شد تو اتاق سید بخوابیم سید و علیم توی اتاق مهمون ولي اين نشد علي و فاطمه قرار شد دوتایی توی اتاق مهمون بخوابن منم توی اتاق سید سیدم توی هال.... در اتاق شو باز کرد منو راهنمایی کرد. سید: خب اینم اتاق من امیدوارم راحت بخوابید. دیگه اگه کمی کسری هست حلال کنید... _ممنون . بازم شرمنده که اتاقتون رو.... نذاشت ادامه بدم... سید: این چه حرفیه نفرمایید. با اجازه. جواد رفت و پشت سرش درو بست چه اتاق مرتبی... روی تخت سید دراز کشیدم و به امروز و همه اتفاقای عجیبش فکر کردم... کم کم خواب مهمون چشمام شد... با شنیدن صدای باز و بسته شدن کشو از خواب پریدم و یهو بلند شدم و شروع کردم به جیغ زدن کولی باز در آوردن... _آی دزددددد ای دزدددد یهو چراغ اتاق روشن و شد و محمدجواد اومد چیزی بگه که حرف تو دهنش ماسید... منم صدای جیغم خفه شد اون من و نگاه میکرد و منم اونو هردو متعجب بودیم من حق داشتم ولی اون چرا.... محمدجواد یهو نگاهشو از من گرفت و سرشو انداخت پایین و با صدایی که میلرزید گفت : شرمنده واقعا...شرمنده... ببخشید... جزوه هامو از تو اتاق یادم رفته بود بردارم... فردام آخرین امتحانمه و هیچی نخونده بودم... ... ببخشید... اینا رو گفت سریع از اتاق رفت بیرون و درو بست،این چرا اینجوری کرد.... ۹۰ درجه به طرف دیگه اتاقـ چرخیدم که با دیدن خودم توی آینه یه جیغ خفیف کشیدم... وای خاک تو سرم عین جن ها شده بود سر وضع ام.. خودم ترسیدم از خودم.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‍ 📚| ✨️ 🔶 از اتاق پرو بیرون اومدم. _آقا بی زحمت این مانتو رو حساب کنید.! فروشنده مشغول تا زدن مانتو شده و توی پلاستیک گذاشت و گفت : نقد یا کارت میکشید؟ _کارت میکشم. کارتمو دادم دستش و رمزو گفتم و منتظر شدم کارش تموم شه. پلاستیک مانتو و کارتمو بهم داد و گفت : بفرمایید مبارکتون باشه. _ممنون. از مغازه که بیرون اومدم و دیدم سید مقابل همون مانکنی وایساده که همین مانتویی که گرفتم... _داداشم اینا نیومدن؟ با صدای من سید هم جا خورد هم به طرفم برگشت و گفت : نه هنوز همون مغازن... _مگه این دختره چقدر میخره آخه... داداشم مظلوم گیر اورده.... سید: شما فقط کل خریدتون همین مانتو بود؟ شالی روسری چیزی نمیخواید بخرید؟ _شما از کجا میدونید من فقط مانتو گرفتم و شال و روسری نگرفتم... سید: مغاره ای که رفتید فقط مانتو فروشی بود فقط این مغازه رو به رو شال و روسری های قشنگی داره . میخواید نگاه کنید؟ _چشم بریم سید منو برد توی یه مغازه شال و روسری فروشی جنسای خوبی بود همه رو نگاه کردم ولی فقط دوتا از روسری ها نظرمو جلب کرد. هر دوشونو با دقت داشتم نگاه میکردم که سید گفت : بنظرم این یکی قشنگ تره و بیشتر بهتون میاد (اوه اوه بچه ها سید از دست به در رفت) منظور سید روسری توی دست چپم بود یه ساتن بزرگ با ترکیب رنگای آبی و قرمز و خردلی. خیلی قشنگ بود. ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🥀 بابا یکی من را به قصد کشت میزد هر بار گفتم با مشت میزد یک بار گفتم اسم مادرت را دیدم که نامردی از پشت میزد 💔🥀 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄