هدایت شده از محسن عباسی ولدی
دیر شد امشب.
مرا ببخش.
یادم نرفته بود که شب بخیر بگویم.
دنیا درگیرم کرده بود.
ولی باور کن که در میان گرفتاریهای دنیا
حواسم بود که هنوز شب بخیر نگفتهام.
دلم عجیب در بند شب بخیر گفتنهاست.
شبت بخیر دلبرم!
شبت بخیر نازنین!
شبت بخیر مهربان!
و بگذار برای اولین بار در شب بخیر گفتنهایم خودمانی صدایت بزنم
شبت بخیر مهدی عزیزم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃یار مهربان
اگر شما روزهای هفته را بر هم برتری نمیدادید
برای ما هیچ روزی برتر از روز دیگر نبود.
ما فرق روز و شبها را نمیفهمیم.
حتماً شمایید که شبهای جمعه حس و حالمان را عوض میکنید
شب رحمت و مغفرت بودنش از یک سو دل میبرد
و شب زیارتی بودنش از سوی دیگر.
دوستم گفت امشب برویم کربلا.
دستم را گرفت.
چشمهایم را بستم.
به لحظه نرسید، که رسیدیم کربلا.
درست همان جایی بودیم که تو دست دوستم را در دستم گذاشتی.
چه خوب است آقا!
که به این خیال اندر خیالهای من نمیخندی!
دوستیِ خیالی، سفری خیالی، کربلایی خیالی، زیارتی خیالی!
تو حتماً میدانی که بی این خیالها
هر لحظه برای من قاتلی بیرحم میشود.
محو حرم بودم و غرق خیالات خاطراتی که از تو در حرم داشتم.
دوستم دستم را گرفت و بر سینهام گذاشت.
گویی جان در بدن نداشتم.
او به من سلام بر حسین را تلقین کرد
و گفت که از طرف تو به حسین سلام بدهم.
من سلام دادم به حسین از طرف تو.
چه خوب است که سلام نیابتیِ خیالی را قبول میکنی از آدم.
اگر این قدر مهربان نبودی، چه کار میکردم؟!
شبت بخیر یار مهربان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃مولای عشق
نشسته بودم و داشتم فکر میکردم.
فکرهایم شده بوده کابوس بیداریهایم.
وحشت، وجودم را گرفته بود.
شنیده بودم که حرص، یکی از ریشههای کفر است
ولی از کنارش عبور کرده بودم.
فکر میکردم حریص نیستم
پس ریشۀ کفر بودن حرص، کاری به من نداشت.
نهایتش باید دعا میکردم که حریصها شفا بگیرند
و خودم هم هیچ گاه گرفتار حرص نشوم.
نمیدانم چه شد؛ ولی به گمانم کار خود تو بود
که وقتی دوستم از حرص و ریشۀ کفر بودنش گفت
دلم لرزید، رنگم پرید و لبخند روی لبم خشکید.
به دست و پایش افتادم و از او خواستم حالا که قرارم را ربوده است
خودش راه عبور از حرص را یادم دهد.
راهش را گفت؛ ولی راستش بیشتر به هم ریختم.
او گفت: باید عاشق تو شوم تا ریشۀ حرص بخشکد
و تأکید کرد اگر بدون عشق تو توهّم حریص نبودن کردم
یقین بدانم که در دام شیطان افتادهام.
آقا!
من که عاشق نیستم و حریص هم هستم
و حرص هم ریشۀ کفر است
بگو چه کار کنم اگر همین حالا بانگ مرگ را برایم به صدا در بیاورند!؟
چه قدر التماس کنم که عاشقم کن!؟
چه قدر بگویم که دارد دیر میشود!؟
یعنی تو راضی میشوی من با حرصی که ریشۀ کفر است از دنیا بروم!؟
کاش مثل این دوستم حریص عشق تو بودم!
او به من گفت حرص را با حرص درمان کن
حرص دنیا را با حرص به عشق مولا.
التماس میکنم مرا حریص عشق خودت کن!
شبت بخیر مولای عشق!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃آرامش جان
کار حرفهای احساسی
هم آتش زدن است و هم خنک کردن.
حرفش را که میزنی، دلت میخواهد
دلت میخواهد، ولی نیست، پس آتش میگیری.
از سویی دیگر حرفش را که میزنی
در خیالت احساسشان میکنی.
احساسشان که کردی، خنک میشوی.
حرفهای احساسی را وقتی از زبان کسی میشنوی
که اصلِ حرفها را چشیده
طور دیگری خنک میشوی و جور دیگری آتش میگیری.
او وقتی حرف احساسی میزند
طوری میگوید که گویی همین حالا داری میبینی.
واقعاً شنیدن نیست، دیدن است.
این دیدن، خودش خنک میکند جگر را
ولی در همان آن، آتش میزند دل را
چون: سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم.
آقا! حال این روزهای من
در میان این خنک شدنها و آتش گرفتنها تفسیر میشود.
زبانم باز شده به حرفهای احساسی
و گوشم از دوستم این حرفها را میشنود.
میبینی این گفتنها و شنیدنها چه بلایی بر سرم آورده؟!
دلم تو را میخواهد
بوسیدنت را، در آغوش کشیدنت را
دلم تو را میخواهد
خندیدنت را، روی سرم دست کشیدنت را
دلم تو را میخواهد
بوییدنت را، دیدنت را.
دلم تو را میخواهد، به دادم برس!
شبت بخیر آرامش جان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
خجالتآور است حرفی که میخواهم بگویم. میگویم زود میروم. مردم در کوچه و بازار میگویند: «ریاست به دست کسی افتاده که میخواهد ارزانی بیاورد». کاش کمک کنی تا ارزانی تو را از یاد کسی نبرد. تو بیش از اینها میارزی.
شبت بخیر مرد غریب!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi