هیچ جای دنیا با زن حامله کار ندارند
🔺 برشی از کتاب #تنها_گریه_کن
اگر با چشم های خود نمی دیدم و با دستای خودم دستان زن را نمی گرفتم ولی میکشاندم داخل حیاط قبول نمیکردم که آن رژیم از خدا بیخبر با مردم چه ها که نکرد.
چهارراه فاطمی شلوغ شده بود. تیراندازی بالا گرفت آن موقع فلکه کوچکی وسط چهارراه بود.
دور فلکه تا چشم کار میکرد عبا و عمامه و کفش و لباس ریخته و قیامت شده بود. پیش چشمم یکی زن را نشانه گرفتند. طفلک باردار بود و نمیتوانست خوب راه برود، چه رسد به اینکه بدود.
بقچه ی حمام به دست داشت.
یک گوشه راه میرفت که تیر خورد و افتاد. دویدم طرفش.
داغی گلوله شکمش را شکافته بود.
مچ دست هایش را گرفتم. قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب می رفتم به زحمت میکشیدمش سمت خودم.
پاهایش تکان میخورد و رد خون می ماند روی زمین.
نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. با کمک دو خانم بردیمش داخل حیاط خانه. رنگ به رخسار زن نمانده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: «نفس بکش» ولی بی جان تر از این حرفا بود. محکم تر زدم شاید به هوش بیاید ولی فایده ای نداشت.
دست انداختم و بچه را از شکم پاره زن بیرون آوردم. به امید اینکه حداقل بتوانم طفل معصوم را نجات دهم، ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم. بی آنکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد.
این رقم را ندیده بودم دلم میخواست فریاد بزنم باور نمی کردم نتوانستم هیچ کاری برایش انجام بدهم.
جنازه مادر و بچه ماند کنار هم.
مدام فکر میکردم بچه دیگری داشت یا نه؟ الان چند نفر چشمشان به راه مانده تا زن جوان برگردد خانه؟
ولی هیچ کدام از این سوال ها جوابی نداشت.
فکر کردم این زن فقط یکی از هزاران قربانی ظلم محمدرضا شاه بود...
#اشرف_سادات_منتظری
#شهید_محمد_معماریان
🆔 @janbaz_net