eitaa logo
پایگاه خبری جانبازان انقلاب اسلامی
1.2هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
63 فایل
🔸آشنایی باجمعیت جانبازان👇 janbaz.net/fa/allcategories-fa-ir/2-static/1-about" rel="nofollow" target="_blank">janbaz.net/fa/allcategories-fa-ir/2-static/1-about 🔸 پایگاه اطلاع رسانی👇 janbaz.net 🔸 ایتا👇 eitaa.com/janbaz_net 🔸 بانک صوتی تبیین👇 eitaa.com/janbaz_voice ارتباط با ادمین 👇 @janbaznet
مشاهده در ایتا
دانلود
😘🚫 در حسرت یک بوسه! در حیاط تمام سعی‌ام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روی زانوهایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند. چند لحظه‌ای گذشت، به‌حدی سرگرم بچه‌ها شدم که رجب را از یاد بردم. موهای الهه بلند شده بود و مدام توی صورتش می‌ریخت. هر چند کلمه‌ای که حرف می‌زد، صورتش را تکان می‌داد تا موهایش کنار بروند. از این کارش خوشم می‌آمد. بی‌اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم. سرم را که بالا گرفتم، رجب پرده تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان می‌کرد. یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که می‌گفت: «دلم می‌خواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچه‌ها رو می‌بوسم». حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم. تا به خودم آمدم، بچه‌ها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریه‌هایشان در حیاط پیچیده بود. 🇮🇷به جمع بپیوندید: 🆔 👉 eitaa.com/joinchat/684196045C479c340905