eitaa logo
جنگ نرم
2.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.5هزار ویدیو
1هزار فایل
🔹مطالب تحلیلی، سیاسی به روز و حاشیه های گاها محرمانه را با ما بخوانید🔹 ♦️تبلیغ و تبادل نداریم خواهشا پیام ندین♦️ 📞 پل ارتباطی: @parvaaz
مشاهده در ایتا
دانلود
📝روزنوشت‌های سفر به لرستان روز پنجم- ۹۸/۱/۱۶ قسمت اول ♦️ امروز حالم خوب است! فوج فوج بچه‌های جهادی وارد شهر شدند! زلزله حاج‌حسین یکتا آغاز شد! پاکسازی خانه به خانه شروع شده. بچه‌های ارتش هم دست به بیل شدند. سرهنگ ناجا هم. امروز چندبار بغضم گرفت. 🔸 پابکت‌ها خاموش نمی‌شوند. اما مگر پاکسازی ۵۰۰۰ هزار خانه در گِل، تمام می‌شود؟! شهر یک دست نظامی است. یاد فیلم چ افتادم! تدبیرهای چمران، غیرت شهید تیمسار فلاحی و انقلابی‌گری شهید اصغر وصالی در مقابل بی‌کفایتی دولت بازرگان‼️ 🔹شهر هنوز آب ندارد! گاز ندارد! اما نت خوب است. برای اولین‌بار انتشار مطلبم از شهر ببرون نرفتم. اما من هنوز مشکل چای دارم! 🔸 مامور برق می‌گفت با گل‌روبی خانه‌ها خطر برق گرفتی جدی است. خدا کند چیزی نشود... هواشناسی گفت باران خواهد آمد. مردم استرس گرفتند. ما هم. 🔹هلال احمر برای مناطقی از شهر دفترچه اقلام پخش کرد. از فردا کار توزیع یحتمل راحت‌تر می‌شود. بعد از غارت ۸ تریلی هلال احمر، خبر آرام‌بخشی بود‌. حالا تازه آرام آرام همه‌مان به فکر روستاها افتادیم. هیچ کس آماری ندارد! هیچ کس! 🔸راه‌هایشان اکثرا یا بسته است، یا نهایتا قایق رو! فقط هلی‌کوپترهای ارتش مختصر اقلامی را از آسمان برایشان پرت می‌کند! ولی مگر چه قدر است؟! برخی روستاها بالای ۱۰۰۰ نفر جمعیت دارند! خدایا کمک کن... 💥 "بپیوندید" ↙️ 🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/3070623744C8a22c05fbd
زمانی که رهبر انقلاب به پهنای صورت اشک ریخت!! ✍️ : یکی از شاعران بنام انقلاب برایم نقل می‌کرد: شاید اواسط دهه هفتاد بود. درست خاطرم نیست. شام مهمان رهبر بودیم. برخی رجل سیاسی و مسئولان لشگری و کشوری هم بودند. جلسه که تمام شد، آقا رو به من کرد و گفت: «آقای فلانی! امشب شما چه کاره‌اید؟ منزل مهمان ندارید؟ حال دارید بریم شب‌گردی؟» گفتم در خدمت شما هستم آقا. رفتیم دیدار خانواده شهیدی؛ در محله‌ای در پایین شهر تهران. سوار ماشین پیکان شدیم. آقا جلو نشسته بود و من عقب. در راه موتورسواری ناگهان با آقا چشم در چشم شد. باورش نمی‌شد که رهبری را آن وقت شب در پیکانی در خیابان ببینید! آنقدر محو شده بود که به بیراه رفت! نزدیک بود بخورد زمین. رسیدیم منزل یکی از شهدا. از قبل بهشان گفته بودند که یکی از مسیولین به دیدارشان خواهد آمد. اما نمی‌دانستند که رهبریست. وارد خانه که شدیم، از شدت ذوق دست‌پاچه شدند. ناگهان مادر شهید گفت: حاج آقا! اجازه هست همسایه را هم خبر کنم؟ آقا قبول کرد. مادر و دختر همسایه آمدند. دختر رنگ به چهره نداشت. چهره‌اش زرد بود. مادر گفت ما مدت‌هاست که توان خرید گوشت نداریم. برخی از شب‌ها حتی گرسنه می‌خوابیم... آقا ناگهان رنگ از چهره‌اش برگشت. اما خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد لبخند به صورتش باقی بماند. از دختر احوال‌پرسی کرد. محافظان هم نام و نشانی دختر و مادرش را یادداشت کردند. جلسه که تمام شد تا آقا نشست در ماشین، به من گفت: «می‌بینی آقای فلانی! آن وقت می‌گوید در کشور کسی شب گرسنه نمی‌خوابد! بخدا باید آن دنیا جواب بدهیم...» منظورشان آقای هاشمی رفسنجانی، رییس‌جمهور وقت بود. دقت که کردم، دیدم آقا به پهنای صورت دارد اشک می‌ریزد... 🎯 "بپیوندید" ↙️ 🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/3070623744C8a22c05fbd