کنارش ایستاده بودم، شنیدم که میگفت:
صلیاللهعلیکیاصاحبالزمان
بهش گفتم: چرا الان به امامزمان سلام دادی..؟!
گفت: شاید این وزشِ باد
و نسیم سلام منو به امامزمانم برساند..:)🫀🤍
#شهید_ابومهدیالمهندس
#امام_زمان
#مجنون_حسین
لبخندزدۍوخندهاتخاطرهـشد
هࢪاخمطُفرشیازهزارانگرهشد
یڪصفحهیصاڢبود،ازآںآغاز
تادورتوچرڂیدزمین،دایرهـشد❤️
#رهبرانه
#مجنون_حسین
•~🌿🌸~•
دیدیبعضےوقتهادلمونمیگیره؟!...
خودمونم
نمیدونیمچرا؟!
اینا؛همونسنگینےِگناهایےهست
کہمرتکبشدیم💔..
#تلنگرانه💥
#مجنون_حسین
#عاشقانه_ای_با_شهدا 🌹
-حسيـݧ ؟
+ اوهوم! 🙂
-امير علـے ؟
+ آرہ! ☺️
-سبحاݧ ؟ 🤔
+ اممم... آرہ! 🙃
-هادي چے ؟ هادے؟😀
+ اينم قشنگہ!
-چيزہ... ببين اينم علامت زدما :✅ محمد اميݧ؟
+ اينم خوبہ!
خانوم كتاب را مـے اندازد. 📓😒
-اے بابا!...😡 من كہ نميگم در مورد قشنگيشون نظر بدي!! بگو كدوم بهترہ! يكيشو انتخاب كن ديگہ!!😖
مرد ميخندد و با شيطنت نگاہ ميكند:😅🙃
+اسم حالا مــہم نيست..(مكث )..مهم اينہ كہ قيافش بہ من ميرہ!😎
-چـے😯 ؟!! چي گفتـے؟! صبر كن بيينم چي گفتي؟ 😠
+كپي من ميشہ! ... حالا ببين!!😝😏
خانوم👩 كہ سعـے ميكند قيافہ ے جدے خودش را حفظ كردہ و زير خندہ نزند☺️ ، كتاب را سمت ديگر مبل سر ميدهد و رويش را بہ حالت قهر برميگرداند! ☹️
مرد 👱با مهربانـے مي خندد ..☺️
-حالا مـے بينيم ديگہ كي ميبرہ! 👶🏻😍
❣چند_وقت_بعد......
خانوم آهستہ كنار تابوت زانو ميزند. 😔
نوزاد را روي سينہ ي بابا مي گزارد.👶🏻
-تو بردے......راستي ...💔
حسيـݧ ؟ امير علـے ؟ سبحاݧ ؟هادے؟ محمد امين؟ ...نگفتي اسمشو چـے بزارم.....؟!😭💚😣
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#بصیرا
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #شهید_دکتر_احمد_رحیمی
🌷🌷 سال آخر دبیرستان ڪه با احمد همڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس ها را بہ صورت مشترڪ برگزار ڪنند . 😐
وضع ظاهری شان خوب نبود .
ما بہ این مسأله اعتراض ڪردیم .
البته خیلے از بچہ هاے ڪلاس هم بدشان نمےآمد ! 😊
احمد خیلے جدّے و محڪم بہ معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچہ هاے مردم بہ گناه مےافتند ...» 😥
معلم ریاضے هم رفتہ بود دفتر و گفتہ بود : « اگر رحیمے توے ڪلاس باشہ من دیگہ درس نمیدم .! »
خلاصہ قرار شد احمد این درس را غیرحضورے بخواند .
اینقدر پشتڪار داشت ڪه همان سال در رشتہ پزشڪے دانشگاه تهران با رتبہ عالے پذیرفتہ شد ... 😌
🍃 ولادت : ۱۳۳۸/۱/۳ - بیرجند
🍂 شهادت : ۱۳۶۱/۱/۲۴ - عملیات والفجRajabi:
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #شهید_دکتر_احمد_رحیمی
🌷🌷 سال آخر دبیرستان ڪه با احمد همڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس ها را بہ صورت مشترڪ برگزار ڪنند . 😐
وضع ظاهری شان خوب نبود .
ما بہ این مسأله اعتراض ڪردیم .
البته خیلے از بچہ هاے ڪلاس هم بدشان نمےآمد ! 😊
احمد خیلے جدّے و محڪم بہ معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچہ هاے مردم بہ گناه مےافتند ...» 😥
معلم ریاضے هم رفتہ بود دفتر و گفتہ بود : « اگر رحیمے توے ڪلاس باشہ من دیگہ درس نمیدم .! »
خلاصہ قرار شد احمد این درس را غیرحضورے بخواند .
اینقدر پشتڪار داشت ڪه همان سال در رشتہ پزشڪے دانشگاه تهران با رتبہ عالے پذیرفتہ شد ... 😌
🍃 ولادت : ۱۳۳۸/۱/۳ - بیرجند
🍂 شهادت : ۱۳۶۱/۱/۲۴ - عملیات والفجر
#بصیرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوریه...
چشم اونایی که نمیتوانند...
ببینند...
از همه ی مشکلات...
بیرون خواهیم رفت...
#لبیک_یا_خامنه_ای ☘️🌿💚
جنتالحسین«ع»:)
خیلی فیلمه قشنگ بود🎥
من خودم خیلی دوسش داشتم👾
شما هم ببینید🌷
#بصیرا
دعایی که بر زبانت جاری میشود، بیانگر عشقی است که در قلب داری...
الهم الرزقنا شهادت:) 🤍💚
#مدافع
وصيت نامه شهيد بروجردي
در بخشي از وصيت نامه خويش آورده است: «بسمه تعالي. پس از حمد خدا و طلب استغفار از او ـ كه برگشت همه به سوي اوست ـ و درود بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و درود بر امام امت و همه شهيدان در طول تاريخ، از همه برادراني كه در طول عمرم با آن ها تماس داشته ام، طلب آمرزش مي كنم. هر كس اين وصيت نامه را مي خواند، برايم طلب آمرزش كند؛ زيرا كه من از اين دنيا با كوله باري خالي مي روم. والسلام. محمد بروجردي»
#بصیرا
🤍🪧🔗
محبتبه امامزمان
عالیترین نوعِمحبتهپیشِخداست
مثلا هرروزدستتوبزاریرویِسینت
بگی: سـلامـ پناهِقلـبم♥️!
السلامعلیڪیاصاحبالزمان
#بصیرا
🎈
همہمیگنآدمتـاوقتـۍڪھ
بزرگنشـہنمیتـونهعـٰاشقبشہ
آخہمنازبچگـےعـٰاشقحسیـن
فـٰاطمـہبودم...♥️'
#بصیرا
☕🫧😶🌫️
هروقتبیکـارشدۍیہتسبیحبگیردستتوبگو:
اللھمعجللولیڪالفرج!"🌿
همدلخودتآروممیگیرھ...
همدلآقاکہیکےدارهبراۍظھورشدعامیکنھ!(꧇♥️
🖇¦↫#امام_زمان
#استوری
#بصیرا
˼🌨🤍🐼
😍خواص#سورههای_ قرآنی(خیلی جالبه)
با اعتقاد کامل جهت هر مشکل بخوانید
حاجت روا خواهید شد
❤️واقعه: مانع فقر
❤️کوثر: مانع خصومت
❤️ملک: مانع عذاب قبر
❤️فاتحه: مانع خشم خدا
❤️سوره محمد برای اخلاق
❤️سوره جن برای وسوسه
❤️سوره حجر برای برکت مال
❤️کافرون: مانع کفر وقت مرگ
❤️دخان: مانع ترس روز قیامت
❤️سوره تغابن برای ادای قرض
❤️سوره کهف برای بیدار شدن
❤️سوره فتح برای گشایش کار
❤️سوره صف برای فتح و پیروزی
🔻سوره مزمل برای مهر و محبت
❤️سوره حج برای کامل شدن دین
❤️سوره مریم برای هدایت دختران
❤️سوره احزاب برای گشایش بخت
❤️سوره یونس برای بچه دار شدن
❤️سوره جمعه برای پیدا شدن مال
❤️یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
❤️سوره اعلی برای هدایت جوانان
❤️سوره حجرات برای زیاد شدن مال
❤️سوره یوسف برای عظمت و بزرگی
❤️سوره مومنون برای به راه راست رفتن
❤️سوره طور برای پایدار بودن و برگشت مال
❤️سوره انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
❤️سوره اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
❤️سوره حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
❤️سوره مجادله برای برای مهر و محبت و معامله
❤️سوره ن والقلم برای آسان شدن و درس خواندن
❤️سوره نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
❤️خیلیا گرفتارن. امیدورم هر کسی که این متن رو میخونه درهای رحمت خدای مهربون به روش باز بشه و گره مشکلاتش از راه بی گمان باز بشه!برای همه دعا کنیم. امیدورام درهای بسته ی زندگیتون خیلی زود و به آسونی باز شه♥️
#ماه_رمضان
#رمضان
#رمضان_مهدوی
#ماه_مبارک_رمضان #لبیک_یا_مهدی
مولای من ، مهدی جان✨ 💚✨
✨رمضان آمد و افطار و سحر، پی در پی✨✨✨✨✨✨✨
با دُعایِ فرجَت روزه گشودن تا کی ...؟
کی شود یک سحر آقا تو شوی مهمانم✨
منتظر تا دَم مرگم زِ وفـا می مانم ...!✨
تعجیل در ظهور امام_زمان صلوات
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#حجاب
#امام_زمان
#ماه_رمضان #لبیک_یا_مهدی
از نوکرِ بدت به تو ای بهترین رفیق
اینرا قبولکن بخدا دوست دارمت
#حسین_جان
#دلتنگ_کربلا
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
🌟شبتون حسینی🌟
#لبیک_یا_مهدی
سلام سلام
بابت همکاری ها متاسفیم شرمنده خیلی سرمون شلوغه مخصوقا دبگه امتخانا هم داره شروع میشه😊
حلال بفرمایید
#مدافع
جنتالحسین«ع»:)
#رمان_پلاک_پنهان #قسمت_دوازدهم سمانه سمانه با عصبانیت بند کیف را در دستانش فشرد،هضم حرف های کمیل
#رمان_پلاک_پنهان
#قسمت_سیزدهم
سریع از پله ها بالا رفت و قبل از اینکه وارد شود نفس عمیقی کشید و در را باز کرد
،همه با دیدن سمانه از جای خود بلند شدند ،سمیه خانم تا خواست سوالی بپرسد
،سمانه به حرف امد:
ــ خوش اومدید خاله جان،اما شرمنده من سرم خیلی درد میکنه نمیتونم پیشتون
بشینم شرمنده میرم استراحت کنم.
همه از حرف های سمانه شوکه شوده بودند،از ورودش و بی سلام حرف زدنش و الان
رفت به اتاقش!!
سید و فرحناز تا خواستن سمانه را به خاطر این رفتارش بازخواست کنند ، در باز شد
و کمیل وارد خانه شد ،که با سمانه چشم در چشم شد ،
تا خواست سلامی کند صدای سمانه او را متوقف کرد:
ــ مامان من فکرامو کردم،میتونید به خانم محبی بگید جواب من مثبته
ــ اما سمانه..
ــ اما نداره من فکرامو کردم،میتونید وقت خواستگاری رو بزارید
و بدون هیچ حرفی وارد اتاقش شد.
همه از حرف های سمانه شوکه شده بودند ،دوخواهر با ناراحتی به هم خیره شده
بودند و صغری غمگین سیبی که در دستش بود را محکم فشرد و آرام زمزمه کرد"
این یعنی جوابش منفی بود"کمیل که دیگر نمی توانست این فضا را تحمل کند، رو به سید گفت:
ــ شرمنده من باید برم،زنگ زدن گفتن یه مشکلی تو باشگاه پیش اومده باید برم
ــ خیر باشه؟
ــ ان شاء الله که خیر باشه
بعد از خداحافظی و عذرخواهی از خاله اش سریع از خانه خارج شد و سوار ماشین
شد، با عصبانیت در را محکم بست ، هنوز حرف سمانه در گوشش می پیچید و او را
آزار می داد بی غیرتی که به اوگفته به کنار،جواب مثبت سمانه به محبی او را بیشتر
عصبانی کرده بود،احساس بدی داشت،احساس یک بازنده شاید ولی او مجبور بود به
انجام این کار...
،با عصبانیت چندتا مشت پی در پی بر روی فرمون زد و فریاد زد:
ــ لعنتی لعنتی
با صدای گوشیش و دیدن اسمی که روی صفحه افتاد سریع جواب داد:
ــ بگو
با شنیدن صحبت های طرف مقابل اخم هایش در هم جمع شدند؛
ــ باشه من نزدیکم ،سریع برام بفرست آدرسو تا خودتونو برسونید من میرم اونجا
ماشین را روشن کرد و سریع از آنجا دور شد.
به قَلَــــم فاطمه امیری زاده