#پارت_اول
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
_مهوا... مهوا، میشنوی صدامو؟ چشاتو باز کن مهوا؟
واییی چه خاکی به سرم شد حالا چیکارش کنم؟ همش تقصیر منه نباید باهاش کل کل میکردم. اه اه اه حالا چیکارش کنم؟
_مهوا جونم... چشاتو باز کن... باشه.. باشه نمیرم کنسل میکنم تو فقط چشاتو باز کن مهواااا
#فلش_بک
_مهوا دِ دل بکن از اون خراب شده... ریخت آخههههه
_اه پناه بس کن تو سرویس بهداشتی هم آدم از دست تو آسایش نداره همین من میام اینتو یادت میاد دستشویی داری؟
_ترجیح میدم سکوت کنم
_بهترین کاره
***
وارد داشنگاه شدیم اومدیم ترم تابستونه انتخاب کنیم ولی دقیقا همون استادای جَوونی که ازشون بدم میومد ترم تابستونه باهاشون بود.
_اههههه این استاد جوونا زن ندارن؟ رفیق ندارن؟ اخه تابستونم وایستادین پدر مارو در بیارین هوفففف
_چقدر غر میزنی تو مهوا
(با شیطنت ادامه داد)
_اونام دل دارن خب همسر آیندشون رو تو همین ترم تابستونه ها میابن بعدم بلند بلند زد زیرخنده
میدونستم منظوری نداره کلا از این آدم های رَدیه بیخیالش....
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋