#پارت_نوزدهم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
تا خواستم برم بیرون از بازوم گرفت و گفت: اها اون وقت دستشویی زیر میزه که اونجا دنبالشی؟
_خب اخه کلیدم هم از تو جیبم افتاد دنبال اون میگشتم زیر میز... پیداش کردم دیگه.
_شما خیلی خانم زیبایی هستی، راستی خبر دارین که عامر خان قراره دخترهای زیبای این مجلس رو بفرسته تور اروپا؟
تو دلم گفتم آره جون خودش تور اروپا...
یهو علیرضا سر رسید و گفت: اینجا چه خبره؟ تو اینجا چیکار میکنی عزیزم قرار بود بری دستات رو بشوری که...
میدونستم جز نقشه هست که منو بکشه بیرون از این شرایط، گفتم: ببخشید آراد جان(چون اسم اصلیش لو نره اراد میگم) میبینی اینجارو که کلی راهرو بوده منم دیدم اینجا درش بازه اومدم داخل.
اون مرد گفت: ولی من خودم در اینجا رو بستم چطور ممکنه؟
_من نمیدونم ولی وقتی اومدم باز بود، بازم متاسفم بدون اجازه وارد اتاق شدم.
و با علیرضا به سمت در رفتیم که اون آقا گفت: اون تور مسافرتی رو یادت نره بهش فکر کنی به هرحال شما بانوی شایسته ای هستین که عامرخان دستور دادن بهتون بگم...
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋