#پارت_پنجم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
امیدوارم اون چیزی که فکرشو میکنم نباشه...
***
_مهوا جان، مادر کلاسات از کی شروع میشن؟
_احتمالا از دو هفته دیگه، چطور؟
_گفتم حالا قبل از اینکه کلاسات شروع بشن، بریم پابوس اقا امام رضا «ع» خیلی وقته نرفتیم.
_آره مامان جان فکر خوبیه منم چند وقتیه دلم هوای مشهد کرده.
•••
_مهوا حاضری؟؟ دیرشد بدوووو
_اومدم اومدم
_قرار نیست بریم عروسیا قراره ببرمت ی جای خارج از عروسی اخه ادم اینقدر برا لباس پوشیدن زمان میزاره؟ من پنج دقیقه ای حاضرم والا
_علی اقا شما دو یا سه تیکه بیشتر لباس نداری ما دختر خانوما هشت هفت دست لباس داریم از مانتو و شلوار رو روسری گرفته تا جوراب و چادر و تازه درست کردن طلق روسری از همه جاش سخت تره چه توقعی داریا....
_ماشالا قانع کننده بود.
_برا بار دهمه با همین جمله دارم قانعت میکنم علی جون
_بدو دیره تا الانشم که نرفتیم باید دعا کنیم ترافیک نباشه زودی برسیم.
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋