#پارت_چهارم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
علی به طرف دوستاش رفت و قبل رفتن گفت هرچی خوردین بگین حساب کنم ماهم پر رو گفتیم
_ چـــشـــــم شما امر کن
علی خندید و رفت.
زشت بود به دوستاش سلام نکنیم دیگه مارو دیدن وقتی علی رسید بهشون اونا برگشتن و مارو دیدن و دوتاییمون با سر به همشون سلام کردیم.
***
_علی جونم دمت گرم داداش حال میکنم فقط درحال حال دادنی به ما (با خنده و چشمک)
_نوش جون مهوا خانم خود خودم
_علی ی سوال بپرسم؟
_اوم بگو که خوابم میاد میخوام برم اتاقم لالا
_باشه.
علی چند بار توی طول روز...... امممم... چند بار میری دستشویی(بعد پوقی زدم زیر خنده و اونم پکید)
_آمار دستشوییمو ندارم فوضول، حالا میخوایش چیکار؟ نصفه شبی داداش گیر میاری بچه؟
_علی بهترین داداش دنیایی و محکم بو*سش کردم
علی هم متقابلا لپم رو محکم کشید و بو*سش، کرد و بعد گفت
_مهوا کلی کار دارم فردا خوابم میاد، میرم لالا توعم گوشیتو بزار کنار و بخواب چشات اذیت میشه.
راستی فردا بعد از ظهر حاضر باش میخوام ببرمت جایی...
_جز اخرین جمله بقیش رو فراموش میکنم، کجا منو میخوای ببری؟
_دیگه دیگه.... شب خوش مهوا خانم(چشمکی زد و رفت)
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋