یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
#اِمام_زَمانـღ
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۲۳ #جوشن_صغیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
* 💞﷽💞
💗خریدار عشق💗
قسمت 9
رسیدم خونه ،بدون هیچ حرفی از پله ها رفتم بالا
مامان: بهاااار تویی؟
- اره مامان
مامان: لباست و عوض کن بیا غذا تو بخور
- نمیخورم مامان ،میخوام بخوابم خستم
مامان: باشه ،فقط امشب باید بریم خونه خانم محمدی اینا، زیاد نخواب که سردرد بگیری
- باشه مامان جان اینقدر ذهنم مشغول بود که نفهمیدم کی خوابم برد...
جواد: بهار خانم،خواهری
چشمامو به زور باز کردم
- جانم داداش
جواد: نمیخوای بیدار شی،
نا سلامتی خواهر دامادی
- الان بلند میشم میام
جواد ( پیشونیمو بوسید):
قربون خواهرم گلم بشم
جواد بلند شد و رفت سمت در...
- داداشی؟
جواد:جانم
- نگفتی بچه دوتا نظامی چی میشه آخر...
جوادم یه بالش گرفت پرت کرد سمتم
منم رفتم زیر پتو
جواد: پاشو بیا
سرم اینقدر درد میکرد که رفتم یه مسکن گرفتم خوردم لباسمونو پوشیدیم و حرکت کردیم
جوادم توی راه از یه گلفروشی یه دسته گل رز خرید رسیدیم خونه خانم محمدی زنگ درو زدیم وارد خونه شدیم...
منو مامان کنار هم نشستیم بعد یه مدت عروس خانم با سینی چایی وارد شد،زیر گوش مامان آروم گفتم، مامان عروس اسمش چیه؟
مامان: زهرا
زهرا اومد سمتم چایی رو به من تعارف کرد
- دستت درد نکنه زهرا جون
زهرا: خواهش میکنم عزیزم
چهره آروم و دلنشینی داشت
بعد مدتی داداش و زهرا رفتن باهم صحبت کردن بعد نیم ساعت از اتاق اومدن بیرون و همه با لبخند زهرا، صلوات فرستادن
خیلی خوشحال بودم برای جواد که همچین خانومی نصیبش شده...
* 💞﷽💞
💗 خریدار عشق 💗
قسمت10
بعد از خوندن نماز صبح دیگه خوابم نبرد ،از یه طرف حس گناه داشتم که چرا همچین کاره احمقانه ای دارم میکنم با پسر مردم از یه طرف ترس ،ترس از باخبر شدن خانواده ام...
از خونه زدم بیرون...
سوار تاکسی شدم رفتم سمت دانشگاه توی راه چشمم به گلفروشی افتاد
پیاده شدم و یه گل رز خریدم
رفتم سمت دانشگاه وارد کلاس شدم ،چشمم به احمدی افتاد ،چقدر امروز خوشتیپ تر از قبل شده بود رفتم سمتش ،گل و گذاشتم روی میزش و رفتم چند صندلی اون طرف تر نشستم
احمدی چون بچه ها توی کلاس بودن چیزی نگفت....
ساعت معارف بود و اصلا حوصله این استاد و نداشتم ،یعنی هیچ کس حوصله امر به معروف کردناشو نداشت خیلی حرف میزنه...
کلاس که تمام شد پرسید کسی سوالی نداره
بچه ها هم از خدا خواسته گفتن نه
من دستمو بالا بردم از عمد...
- ببخشید استاد
بچه ها همه گفتن:
ععععع کلاس رفت رو هوا...
- خوب سوال دارم...
استاد : بفرمایید خانم صادقی...
- استاد عاشق شدن جرمه ؟
( صدای استغفرلله شنیدم ،نگاه کردم دیدم خودشه صبر کن برادر،دارم برات... هه هه)
همه شروع کردن به زمزمه کردن
استاد:ساکت بچه ها،چه خبرتونه...
(استاد نگاهی به من کرد):نه جرم نیست ،فقط باید راهشو درست برین...
- چه راهی، یعنی چه جوری باید به نفر بگی دوستش داری ...
استاد: خوب ،مثل همه باید برن خواستگاری
-یعنی دخترا هم میتونن برن خواستگاری؟
(صدای خنده های بچه ها بلند شد ،و من فقط صدای ذکر گفتن احمدی رو میشنیدم از عصبانتیتش خوشحال بودم)
اینقدر بچه ها همهمه کردن که نزاشتن استاد جواب بده ،استادم گفت،دفعه بعد جواب میده
بعد از رفتن استاد ،منم به خاطر سوالای بچه ها ،از کلاس زدم بیرون رفتم سمت کافه دانشگاه صدای زنگ گوشیمو شنیدم نگاه کردم مریم بود - بله
مریم: وااای دختر، عالی بودی امروز
،کجایی؟
- کافه ام،نیاینااا
مریم: باشه، ما داریم میریم تو نمیای؟
- نه ،شما برین من خودم میام
مریم: باشه ،باااای
نسکافه مو خوردم و از دانشگا زدم بیرون
همینجور که قدم میزدم یه دفعه یکی پرید جلوم
باورم نمیشد ،احمدی بود
احمدی: این چه کاری بود که کردی
تو کلاس؟
- کدوم کار؟
احمدی:این گل، اون حرفا به استاد!
- خوب ، همه حرفای دلم بود...
احمدی: ببینین خواهر من....
- ععععع خواهر من خواهر من، بسه دیگه ،آلرژی پیدا کردم به این اسم ،
پدر مادرمون یکیه که میگی خواهر من ، من خواهر کسی نیستم این تو مغزت فرو کن.
احمدی: باشه ،هر چی شما بگین ،لطفا دیگه مزاحم من نشین...
فهمیدی چه گفتم...
(اینو گفت و برگشت که بره منم با صدای بلند گفتم)
- عاشق شدن مگه جرمه...
یعنی شما تاحالا عاشق نشدین...
* 💞﷽💞
💗خریدار عشق💗
قسمت11
برگشت اومد سمتم ،ترسیدم ازش
با هر قدم که می اومد منم یه قدن عقب تر میرفتم ....
گفت:بله،اتفاقن من عاشق یه نفرم تا چند وقت دیگه هم از اینجا میرم....
حال که متوجه شدی سمت من نیا و این رفتار و حرفات دست بردار...
باورم نمیشد ،تمام رشته هام پنبه شد ،طرف خودش عاشقه ،خوب حق داره بی محلی کنه به
دخترها...
با خاک یکسانم کرد...
ای بهاار گندت بزنن...
اینقدر اعصابم خورد بود که گوشیمو خاموش کردم حوصله هیچ کس و نداشتم
وارد خونه شدم ،مامان داشت وسط پذیرایی سبزی پاک میکرد...
- سلام مامان
مامان: سلام عزیزم ،خسته نباشی...
- مامان جان میخوام بخوابم ،لطفان کسی واسه شام صدام نکنه
مامان: باشه ،یعنی واسه نمازم بیدار نمیشی
-چرا نمازمو میخونم بعد ش میخوابم
مامان: پس یه چیزی بخور ضعف نکنی نصف شب...
- نه نمیخوام رفتم توی اتاقم کیفم پرت کردم یه گوشه خودمو انداختم روی تخت...
به خودم هی لعنت میفرستادم که همچین کاری کردم ،منو چه به اینکار...
خوبه خبر گوش خانواده نرسه دخترمون رفته دانشگاه پسر مردم از راه به در کنه...
سهیلا نمیری که هر چی میکشم از دست توعه
یه ساعتی با همون لباس دراز کشیدم که صدای اذان و شنیدم
نمازمو خوندم و دوباره دراز کشیدم
اینقدر سرم درد میکرد که یه مسکن خوردم
نزدیکای ظهر کلاس داشتم تا غروب واسه همین بعد از خوندن نماز صبح خوابیدم تا ساعت ۹
با صدای مامان بیدار شدم
مامان: بهار...بهار...
- بله
مامان: یعنی تنت نپوسید اینقدر خوابیدی، شانس آوردی کارمند نیستی اینقدر خسته ای
خوبه کاری تو خونه انجام نمیدی....
- مامان جان اذیت نکن حوصله ندارم
مامان: پاشو جواد داره میاد دنبالت با زهرا برین خرید...
- خرید چی؟
مامان: خرید سبزی آش
- ععع مسخره میکنین ؟
مامان: خریدی لباس عقد دیگه...
- مامان جان من امروز کلاس دارم ،اگه نرم حذفم میکنه استاد !
مامان: پس کی بره ؟
- وااا ،دوتا آدم عاقل و بالغن مگه بچه کوچیکن ،خودشون برن دیگه...
مامان: از دست تو ،جواد خجالتش میاد
- ععع الکی ،تو اداره هم خجالت میکشه از زهرا...
مامان: واایییی ،ول کن نمیخواد
یه چیز ازت خواستم دختر...
مامان: پاشو دیگه لنگ ظهره ،باید بری دانشگاه ،نمردی از گشنگی؟
- چشم الان میام...
مانتو سرمه ای مو از داخل کمد بیرون آوردم
با مقنعه مشکی ،لباسمو پوشیدمو
رفتم پایین
- مامان جون خداحافظ
مامان: کجا کجا؟
- دانشگاه دیگه!
مامان: نمیگفتی فک میکردم میخوای بری پارتی!
منظورم با شکم خالی کجا بری
- حوصله خوردن ندارم ،دانشگاه یه چیزی میخورم
مامان: بیخود غذای دانشگاه و نخور،صبر کن
مسموم بشی چکار کنم من...
الان چند تا لقمه شامی میارم تو راه بخور
- الهی قربونت برم
بعد گرفتن لقمه ها مامانو بوسیدم رفتم
رسیدم سر کوچه یه دربست گرفتم و رفتم دانشگاه وارد محوطه شدم
مریم و سهیلا اومدن سمتم
سهیلا: چرا گوشیت خاموشه دختر
- یه کلمه دیگه حرف بزنین میکشمتون...
1_2365092758.mp3
1.07M
عشقت همراه منه... 🫀
•••
دنیا رو بیخیال،،، دنیا یعنی حسین🤍❤️🩹
به کاکتوس که زیاد آب بدی، خراب میشه؛
حکایت محبت کردن به یهسری از آدمای زندگیمونه!
میدونی کجاش درده؟!
من تو خیالَم میام یه گوشه
توی حرمِت میشینم
هی برات گریه میکنم
ولی تا یکی صدام میکنه
میفهمم که فقط یه رویا بوده:))
دقیقا همینجاست که
میشه درد و احساس کرد..!❤️🩹
=)ٺجمـ؏دخٺࢪ و پسࢪاےمذهبےایتآ👀✨
مخصوصدختࢪوپسࢪایےڪہ
دنبالپࢪوفایهاےشیڪوخوشگلهسٺن؛🙅🏻♀♥️"
منبـــ؏: 🖇
ࢪمان/پࢪوفایل/اسٺوࢪے/چࢪیڪے؛)🕶🪖
مذهبے/پسࢪونہ/دخٺࢪونہ:)🥺🫀
https://eitaa.com/jannathoseyn
میخۅاے ݕدۅݩے حڪݥ عاشق شدݩ چیہ؟!🌚✨
#شاعرانهترینفتوایتاریخ🫰❤️🩹
https://eitaa.com/jannathoseyn
ڪانال بیمہ حضࢪٺ زهࢪاس🫀🙉:>>
سیو عکساش بعد از ورود به کانال تضمین میشه😌🎗!(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قراره این چشم برا امام حسین ع گریه کنه ها🥺
#چهل_روز_تا_محرم
ان شاءالله از امروز تا روز اول محرم چله زیارت عاشورا میگیریم😍
شرکت میکنید دیگه؟؟
تو ناشناس بگید🙏
🫀چله زیارت عاشورا🫀
💫روز اول💫
میزنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی محرم:) 🖤
🌹 @jannathoseyn🌹
••
a4dbf176-7b66-4970-8d25-a2bc6c81222d.mp3
10.88M
کمی روضه؟ 🙃💔
•••
دم رفتن طرف خیمه زن ها رفت💔
جنتالحسین«ع»:)
خودمکهباورمنمیشهولی؛ ازکربلاسلام(:
ولی خوشبحالِ اونایی که دائمی کربلا زندگی میکنن
اونوقت میتونن این مداحی رو درک کنن:
بزرگترین سرمایه با حرمش همسایه
بهش میگن آقای اباعبدالله(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چله
از امشبی به بعد به عشق مُحرَمَت
چله گرفته ام که گنه کم کنم حسین
.
.
.
در حال و هوای این چله نشینی های با صفا
قبل از ماهغم و عزای اشرفاولاد آدم و خاتم
حضرتابیعبدالله آقامونحسین علیه السلام
وقتتوسل به تنها گریهکن صبح و شب عالم
حبیب دلهایخسته وتنها آقا امام زمان(عج)
ماخادمهایخودتون و روضه هاروهمدعاکنید
و برایهمهنوکرها رزقخاص ماهمحرم بخواید
فدای شما
التماس دعا🤲🏻🌹
یاعلی مدد
.
#امام_زمان #الامام_المهدي
#امام_حسین #الامام_الحسين
#حسین_طاهری
راز ظهور.mp3
2.34M
🖇 #مهدوی 🌿
باید مثل حضرت عباس (علیهالسلام) بشیم تا آقامون بیاد.
🖇 #مسائل_روز🌿
کسانیکه واتسآپ و روبیکا و ... استفاده مي کنید این چهار نكته را خوب حواستان باشد.
۱- با مبارک گفتن ماههای اسلامی،بهشت بر کسی واجب نمیشود.
۲- خبر خوش را الله تعالی میدهد (نه که فلان پیام را برای ۱۰ نفر بفرستیم )
۳- پیامهایی که بر پیامبرﷺ قسم داده میشوند،ارسال کردنشان حرام هست.
۴- هیچکدام از آیات قرآن حدیث پاک یا قول صحابه را بدون تحقیق و سند؛ ارسال نکنید.