✍بخش دوم؛
به گمانم صدای جیزِ آب سردی که روی تنم ریخته شد را دکتر و همسرم هم شنیدند. در سکوتم نهی بلندی میگفتم، دکتر میشنید و لبخند میزد و میگفت: «به اون دوتا اصلا شیرخشک ندادی؟» با دهان نیمهباز خیره شده بودم به او. «حالا به این میدی، خانم بچه سیر نمیشه، گشنهس! به چه زبونی بهت بگه؟ میدونستی خیلی از مشکلات بچههای دبستانی مثل تمرکز نداشتن به خاطر گرسنگی ماههای اول تولده؟»
برقی که من را گرفته بود، حالا ول کرد و به خودم آمدم.
برگشتیم خانه با شیرخشک...
حرفهای دکتر را فراموش کردم، گفتم: «خودمو میبندم به شیرافزاها. مگه الکیه؟ من اگر اینو بدم دیگه شیر خودمو نمیخوره. باید ببینم اینایی که هر دو رو تا دو سال میدن چی کار میکنن؟»
*موفق نبودم در پروژه دوگانهسوز؛ رغبت طفلم به شیرخشک روز به روز بیشتر میشد، حق داشت!* به خاطر حساسیت به لبنیات، شیرم کم هم شده بود و شیرِ زیادِ شیشه را ترجیح میداد.
تمام روشهای کتاب انجمن ترویج تغذیه با شیر مادر دکتر مرندی را کنفرانس عملی دادم، نشد که نشد!
دخترم شیرخشک را بعد از چهار ماه به شیر مادرش ترجیح داد و تلاش یک ماههی من بینتیجه ماند.
اوایل که هر قوطی را باز میکردم ، کلمهای را از روی متن ورقهی فلزیِ استوانهای شکل جا نمیانداختم تا تمام نکات را کاملا رعایت کرده باشم. به حدیث پیامبر(ص) که میرسیدم آب دهانم را با بغض قورت میدادم، اما به جای اینکه پایین برود سر از چشمانم در میآورد تا خودش را زودتر نجات دهد. نفس عمیقی میکشیدم، اشکهایم را دور میکردم، صلواتی میفرستادم بر پیامبر تا برکت صلواتش برود در ذراتِ خشکِ شیر و دلِ من، و بپذیرم آنچه شده بود را...
#آل_علی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan