#از_نسل_من_تا_نسل_تو...
#تکمادران_جزیرهی_تنهایی
⚡️بخش اول؛
یکی از مواردی که به زنهای نسل پیش حسودیام میشود، تنها نبودنشان در انجام امورات زندگیست؛
بهار که میشد دور هم مینشستند، باقالا پوست میگرفتند و خلال میکردند.
تابستانها بساط مرباپزانشان به راه بود.
سبزی قورمه و آش را نه با سبزیخردکنهای مسخرهی امروزی، که با سرانگشتهای هنرمندشان وجب به وجب خرد میکردند.
پاییز که میرسید، میافتادند دنبال خرید وسایل ترشی و شور؛ از اقدس خانم رمز خوشمزه شدن ترشی لیته و از کبری خانم فوت نازخاتون را یاد میگرفتند. وسط کار هم یک چای نبات میزدند بر بدن و کیفشان حسابی کوک میشد.
سبد سبد گوجه فرنگی را با دست آب میگرفتند و با مُشتهایشان همزمان با گوجهها میزدند توی دهن استکبار جهانی، و رب گوجهی یک سالشان هم تامین میشد.
مجلس روضه یا عروسی که داشتند، در و همسایه میآمدند هر کدام یک کاری را دست میگرفتند، و خستگی به تن صاحبمجلس نمیماند؛ در آنمیان چه دخترهایی که پسندیده نشدند و چه پسرهایی که جیمزباند بازی درنیاوردند برای دیده شدن. اصلا انگیزه میشد برای کاری شدن بچه ها...
دریغ و افسوس اما،
امان از دل ما تکمادران جزیرهی تنهایی...
یکتنه مادریم و همسریم و نظافتچی،
آشپزیم و دکتریم و معلم، و قطعا انتظار میرود باحوصله و روانشناس کودک هم باشیم.
درست است که با یک کف دست گوشی لامذهب، به آخرین مُد روز پاریس و زندگی فلان خواننده راک و دستورغذاهای مکزیکی دسترسی داریم، اما کجاست حس و حال عملیکردن آن همه ایده که در "پیام های ذخیره شده" جمع کردهایم برای روز مبادا؟!!...
ادامه دارد...