eitaa logo
جان و جهان
495 دنبال‌کننده
793 عکس
35 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
نفسی نشود. با صدای «خانم بلند شو آفتاب زده! بچه‌ت گرمازده میشه»، از خواب پریدم. به سختی پلک‌هایم را از هم دور و نگاهش کردم. این چندروز از سفر فشرده و سخت‌مان هیچ کجا نخوابیده بودیم، فقط توی راه و داخل ماشین که آن هم با وجود بچه‌های کوچک کامل نمی‌شد؛ هربار چشم‌ها‌ی‌مان می‌رفت روی هم، با صدای گریه و جیغ یکی‌شان، از خوابِ نرفته برمی‌گشتیم. دیشب که به کاظمین رسیدیم. همسرم و دو تا از بچه‌ها دو ساعتی خوابیدند، اما دخترک هفت‌ماهه و من از همان دو ساعت ناقابل هم محروم مانده بودیم. بعد از نماز صبح آمدم بیرون، سر قرار. به همسرم گفتم: «من این بار هم نتونستم بخوابم.» گفتند: «برو یک ساعت استراحت کن.» گفتم: «اگر این دخترک خوابش برد، وگرنه میام که بریم.» قسمتی از بیرون صحن مفروش بود و کولردار، و با چادری پوشانده شده بود برای استراحت خانم‌ها. آن‌جا دخترک بالاخره به خواب رفت و من هم بعد از چند شبانه‌روز بی‌خوابی‌ از هوش رفتم. نگاهی به ساعت انداختم، دیدم عمر این خواب شیرین حدودا یک ساعت و نیم بوده. ته دلم کمی ناراحت شدم که چرا بیدارم کردند، بدون اینکه شرایط و نیاز من را بدانند! یک‌مرتبه خانمی که صدایم کرده بود، گفت: «من اینجا نشسته بودم بالای سرتون، که سایه‌ی من بیفته روتون و گرما مریضتون نکنه، ولی دیگه باید برم و سایه‌مم می‌ره ، گفتم مریض میشی خودت و بچه‌ت‌... ببخش بیدارت کردم!» این حجم از مهربانی و خلوص، بغض شد و در گلویم نشست... جان و جهان...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane