eitaa logo
جان و جهان
492 دنبال‌کننده
807 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
با دست راستم محکم جعبهٔ کیک را چسبیده بودم، دست چپم کیف مدرسه بود و سعی داشتم با گوشهٔ آرنج، دکمهٔ آسانسور را بزنم که خانم همسایه مرا دید. فوری جلو آمد و جعبهٔ کیک را گرفت، دکمه را برایم زد و حال و احوال کردیم. پرسید: - پیش‌دانشگاهی‌ها هم مگه برای خرید بیرون می‌رن؟ - امروز تولدمه. بعد از مدرسه با مادرم رفتیم کیک خریدیم حال و هوام عوض شه. - عه؟ پس امشب مهمونی دارید! لبخند زدم. گفتم که هفتهٔ دیگر ماه مبارک شروع می‌شود، شب اول ماه افطاری می‌گیریم و همان‌جا هم تولد را برگزار می‌کنیم! خانم همسایه فوری گفت: «امسال به مهرناز گفتم روزه نگیره، تو هم امسال روزه نمی‌گیری دیگه، نه؟» لبخند روی لبم ماسیده بود، مانده بودم چه جوابی بدهم! آمدم توضیح بدهم که من از کلاس سوم دبستان به این‌طرف هیچ سالی نتوانسته بودم روزه بگیرم اما با تفکرات خانم همسایه که روزه‌داری ‌را با پیش‌دانشگاهی بودن من و مهرناز در تضاد می‌دید صحبت‌های من شبیه بهانه به نظر می‌رسید. خدا بیامرزد پدر آسانسور را که به موقع رسید. فوری جعبهٔ کیک را از دستش گرفتم. با پشتم، درِ آسانسور را هل دادم و خداحافظی کردم. ✍ادامه در بخش دوم؛