#جان_جانان
مادربزرگم که مرد به خودم قول دادم هرگز حتی پایم را در آب سرد نگذارم! تابستان سال نود، هفده ساله بودم که مادرم بیمادر شد. سرما را قاتل او میدانستم و مسبب تمام رنجهایش. در گواهی فوتش نوشته بود «علت مرگ: عفونت در خون». من اما یقین داشتم نه عفونت خون مسبب اصلی بود و نه دیابت. او را رماتیسم از پا درآورد. این اطمینان را از حرفهای خودش وقتی زنده بود و تکرار همان حرفها از زبان مادرم به دست آوردم. قصهاش این بود که در آبادیشان لولهکشی نداشتند. اول صبحها در سوز سرمای زمستان، برای شستن لباس یا برداشتن آب، لب رودخانه میرفت. سر تا پایش که حین کار خیس میشد، لباسش را عوض نمیکرد. و این شروع دردهای استخوان و مفاصل و رماتیسم گرفتنش بود. داشتنِ فرزندِ زیاد هم که آنزمانها رسم بود، مزید بر علت بدتر شدن مریضیاش شده بود.
درد استخوان و مفاصل در انجام کارهای خانه ناتوانش کرده بود. مجبور شد خودش برای پدربزرگم زن دوم بگیرد تا او کمک حالش باشد. مادرم همیشه از زنِ پدرش خاطرات خوب داشت برای تعریف کردن. از شانهکردن موهایش گرفته تا با هم بیرون رفتنشان. اما اقبال مادربزرگم کوتاه بود. هوویش فشارخون بالا داشت. یک شب خوابید و بیدار نشد. خودش رفت و دو دختر از خودش به یاد گار گذاشت برای ما.
✍ادامه در بخش دوم؛