eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدم‌ها دلبسته قصه‌ها بوده‌اند. حکایت‌های کوتاه، قصه‌های منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصه‌ها زندگی می‌کند.دومین داستان دنباله‌دار جان و جهان را «شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها» در کانال دنبال کنید. داستان «معصومیت از دست رفته» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _ هر چهارتا بچه خوابند. می‌دانم که علی‌القاعده باید جایی دورتر را برای قرآن به سرگرفتن انتخاب کنم. اما عمداً سجاده‌ام را به زور جا داده‌ام بین‌شان. روی آیکون رادیوی موبایلم می‌زنم و صدا را تا جایی که می‌شود کم می‌کنم. «یا عاصِمَ مَن اِستَعصَمَه... یا راحِمَ مَن اِستَرحَمَه..» همین یک خط مثل دینامیتی بغض را توی چشم‌هایم می‌ترکاند. در ذلیل‌ترین حالت روی مهر می‌افتم. «یا غافِرَ مَن اِستَغفَرَه...» حالا کلمات هم می‌خواهند از توی سینه‌ام بیرون بپرند. توی حالت سجده صدایم گنگ و‌ خفه به گوش خودم می‌رسد: «خدایا من اشتباه کردم... شاید این منم که این بلا رو سر معصومه آوردم. اونجایی که باید همراهیش نکردم. اونجایی که نباید سکوت کردم...» هق هقم می‌آید و کلمات را مثل رودی از دهانم می‌شوید و می‌برد. «یا ناصِرَ مَن اِستَنصَرَه...» حالا که معصومه نیست می‌خواهم داد بکشم، اما پرش آرام پلک‌های نازک بچه‌ها باعث می‌شود باز صدایم را قورت دهم: «خدایا! کمکم کن... کمکم کن... راه درست چیه؟ من ضعیفم. نابلدم. بی‌عقلم. تو که خدایی. تهِ همه این داستانایی. بگو من با معصومه چه کنم؟» صدای رادیو قطع و وصل شد: «یا حافِظَ مَن اِستَحفَظَه...» ✍ادامه در بخش دوم؛