eitaa logo
جان و جهان
498 دنبال‌کننده
826 عکس
38 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زهرا خوابیده بود و من مثل اغلب وقت‌ها که او می‌خوابد هول شده بودم که «حالا چه کار کنم؟» نه‌اینکه بی‌کاری زیر دلم بزند و نگران شوم که حالا اوقات فراغتم را چگونه سپری کنم. استرس می‌گیرم، چون حجم انبوهی از کارها روی دستم است و من باید با بهترین الگوریتم‌های بهینه‌سازی و برنامه‌ریزی، از این زمانی که معلوم نیست پنج دقیقه باشد یا یک ساعت، استفاده کنم. فوریت و اهمیت را ضرب کردم و اولویت را در این پیدا کردم که سیب‌زمینی نگینی کنم. ایستادم پای سینک و سیب‌زمینی‌ها را پوست گرفتم. بچه‌ها نبودند و خانه ساکت بود. «حیفه! یه چیزی گوش بده!» حرف حقی بود که از ذهنم گذشت. نه بچه‌ها بودند و نه پدرشان، پس مسابقه «اول حرف منو گوش کن» هیچ شرکت‌کننده‌ای نداشت و انصاف این بود که همراه با نگینی کردن سیب‌زمینی‌ها، پادکستی، سخنرانی‌ای، چیزی گوش کنم. کاسه پلاستیکی سبز را گذاشتم لبه سینک، چاقوی دسته زرد را هم برداشتم و شروع کردم ایستاده سیب‌زمینی‌های پوست گرفته را ورق ورق کردم. ایستاده بودم چون فکر می‌کنم وقتی ایستاده کار کنم، زودتر انجام می‌شود. باز هول شده بودم که در این فرصت کم‌نظیر برای شنیدن، «حالا چی گوش بدم؟» صوت آن کلاس که بچه‌ها نگذاشتند درست صدای استادش را بشنوم، یا آن وبیناری که خیلی به محتوایش نیازمندم، یا پادکستی که چند نفر تعریفش را کرده‌اند؟ دو روز بود که سیدحسن نصرالله شهید شده بود و من فقط حوصله چیزهایی را داشتم که یک سرشان به سید می‌رسید. ✍ادامه در بخش دوم؛