#پسرک_جورابفروش
دلم میخواست همهی جورابهایش را بخرم.
اما نه او دستگاه کارتخوان داشت و نه من پول نقد!
پسرک جورابفروش زودتر از مادرها در مکان گردهمایی مستقر شده بود.
نمیدانم او هم قصد حمایت از کودکان غزه را داشت و یا به قصد فروش جورابهایش آمده بود.
شاید هم کیکهای طرح پرچم فلسطین برای سلولهای مسئول اشتهای مغزش چشمکی زده بودند...
قد و قوارهاش بلندتر از اغلب کودکانی بود که موشک میساختند و نشانه میگرفتند.
جورابهایش را گوشهای رها کرد و همهی هوش و حواسش رفت پی موشک بازی...
یک کوله پشتی بزرگ اما روی شانههایش سنگینی میکرد. گمانم اطلاعات سری عملیات جنگی را حمل میکرد که آنطور کوله به پشت بالا و پایین میپرید و زمینش نمیگذاشت.
تمام مدت مراسم همانجا، کنار بچهها، با همین وضعیت مشغول بازی بود و هویت لانه عنکبوتی اسرائیل را متلاشی میکرد.
حتما خیلی وقت بود که دلش یک بازی دستهجمعی میخواست. شاید هم از التماس کردن برای فروش جورابهایش خسته شده بود.
پسرک دلی از عزا درآورد.
همین کودکان سادهی پرتلاش و خستگیناپذیر بزرگترین تهدیدها هستند برای جریان ظلم و استکبار...
#در_مقاومت_همجبههایم
#لیلا_سادات_هاشمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#چهل_روز_از_داغ_کرمان_گذشت
#شهیده_فائزه_رحیمی
مدام چهرهاش جلوی چشمانم میخندد.
چهرهای نزدیک و تکراری!
هر چه به ذهنم فشار آوردم، خاطرم پا نداد.
میگویند خادم هیئتهای حسینیهی امام رضا(ع) بوده.
فاطمه سادات میگوید کنار مادرش جلوی در ورودی کمک میکرد. خیلی دیدیمش.
لبخندش عجیب با روح و جانم عجین است. چشمهایی که از پشت شیشههای عینکی ظریف، نشان از شببیداریهای قبل از کنکور و تلاش یک دختر درسخوان پرتلاش را میدهند، برایم غریبه نیستند. دانشجو-معلمی که حتما هنوز بیست سالش هم نشده.
مهم نیست نازپروردهی پدر و مادرت باشی،
توی بهترین دبیرستانهای تهران درس خوانده باشی،
یک عمر آب توی دلت تکان نخورده باشد،
برای روزهای قبل از کنکورت یک عالمه تدبیر کرده باشند. غذاهای فسفردار و مقوی و آبمیوهی طبیعی به خوردت داده باشند!
مهم این است که هیچکدام اینها اسیرت نکرده باشند، حواست را پرت نکرده باشند. مهم این است که به موقع، خیلی آماده خودت را سر قرار رساندهای.
شک ندارم خبر شهادت سردار، دل تو را جور دیگری تکان داده بود که اینقدر بیتاب رفتن شدی!
حتما دلت خیلی روشن بوده برای پرواز، درست مثل چشمهای روشن و بارانی این روزهای مادرت!
#لیلا_سادات_هاشمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم؛
توی قلبم انگار چیزی کنده میشود. در را میبندم و برایش آیةالکرسی میخوانم. دلم میخواهد زمان روی همین یکی دو دقیقه بایستد و هی برگردد و تکرار شود. همیشه در این موقعیتها ذهنم توی انباری از غلیان احساسات مادرانه به دنبال ردّی از عقل و منطق میگردد. حالت کسی را دارم که بین خوف و رجاست. لحظاتی که مثل خرمالو شیرین و گَس میشوند. به خودم نهیب میزنم که خیلی دلبستهاش نشوم. نمیدانم کی؟ یا توی کدام میدان؟ یا برای لبیک به کدام ولی الهی؟ ولی میدانم تمام این هیبت کودکانهای که ذره ذره دارد رشد میکند را باید روزی پیشکش قدمهای مردی کنم که جهانی چشمانتظارش هستند. غرق میشوم توی ۲۴ ساعت گذشته.
زمان را روی دور تند گذاشتهاند. ضربان قلبم را احساس میکنم، خون فرماندهان حزبالله در هم آمیخته، جبههی حق دارد از پیچ تندی عبور میکند. رژیم منحوس وحشی شده. همه جا را زیر گلوله و آتش گرفته. شمارش گلهایی که از مسلمین پرپر میکند سخت شده. تصاویر مویههای مادران غزه اشک را هل میدهند روی گونهام. پریشب مقر فرماندهی حزبالله را با بمب سنگرشکن زده اند. اسرائیل غاصب دارد برای زنده ماندن دست و پا میزند. صدای «سَنَنتَصِر» میپیچد توی پستوهای ذهنم. شب تا صبح شبکههای اجتماعی را زیر و رو کردهام. آسمان هم مثل شب مفقود شدن رئیس جمهور شهید ابر دارد و میبارد. با تمام وجودم مدام تکرار میکنم: «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفرج...»
این ذکر مثل مادری مهربان تمام وجودم را در آغوش میگیرد.
نور رعد و برق لحظهای همهجا را روشن میکند و غرش آسمان هوار میشود روی در و دیوار خانه. صدای قدمهای مرد را زیر قطرههای باران پاییزی میشنوم. صدای رجزهای حیدری را که آمیخته با نوای رقص و فرود ذوالفقار. نالهی مرحب ملعون بلند میشود. جان میگیرم. تمام زیباییهای سخت مادری را باید یکجا به تماشا بنشینم؛ مثل مادر وهب. ساعت پیشکشی نزدیک است... .
#لیلا_سادات_هاشمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan