✍بخش دوم؛
همه اینها روی سرانگشتان یک زن خوشپوشِ خوشبوی خوشصحبت میچرخد و مشکلات مرتفع میشود.
▪️▪️▪️
توی کلاس تدبر سوره کوثر، از امام خمینی به عنوان مصداق کوثر نام برده شد.
کوثر بودن به داشتن ملک و املاک و فرزند دختر یا پسر یا فلان عنوان خانوادگی و... نیست.
مصداقی از کوثر بودن راهی است که تو باز میکنی و باعث گسترش نور میشوی، حتی وقتی نباشی. درست مثل گریههای زنی از مالزی که با دیدن عکس امام و راه امام، اسلام میآورد. امامی که خودش توی دنیا نیست ولی هنوز انسانها را بیدار می کند.
بانو طاهایی هم من را یاد معنای کوثر انداخت.
روح امام انقلاب و بانو طاهایی شاد و قرین رحمت
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#به_عشق_رهبر،_برای_کشور
شعاردهنده توی بلندگو فریاد میزد: «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده!»
خانم بغل دستیام آرام، جوری که فقط صدایش به من و دور و بریها میرسید، تکرار میکرد: «این همه لشکر آمده، به عشق کشور آمده!»
چند بار پشت سر هم شعار را توی دهانش مزه مزه کرد. هر بار توی چشمهایش نگاه کردم و لبخند زدم.
دفعه آخر که سیل جمعیت داشت مرا با خودش میکشاند طرف دیگر، ترمز زدم و کنارش ایستادم.
پرچم کوچک ایران را توی مشتش گذاشتم و گفتم: «آدم دستی دستی خونهش رو یتیم نمیکنه خواهر جان!»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
جان و جهان | به روایت مادران
#زنها_روحانی_نمیشوند آخرش یک کار بانکی مجبورم کرد مسیری که هر روز سواره یا از یک خیابان دیگر میر
#جان_و_جهان_در_رسانهها
مطلب خانم #مریم_برزویی از جان و جهان راهی خبرگزاری فارس شد.
https://www.farsnews.ir/news/14021121000707/زنی-که-در-اوج-اختناق-پهلوی-مدرسه-زنانه-میسازد
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#عملیات_خاکبرداری
سینی حلوا را گرفتم به طرفش. تشکر کرد و انگشت لرزانش را چسباند به لبه سینی. بعد گذاشت روی لبهایش و صلوات فرستاد. از لهجهاش پیدا بود اهل این طرفها نیست.
پرسیدم: «اینجا مهمون هستید؟»
گفت: «آره، مازندرانیام. داشتیم میرفتیم مشهد که خبر رو شنیدیم دیگه رمق نموند برامون. اومدیم سبزوار خونه اقوام.»
لبخندی زدم و گفتم: «آقای رییسی چند وقت قبل مهمون شهر شما بود درسته؟»
سرش را انداخت پایین: «خدا منو ببخشه چه قدر بدش رو میگفتم، قبل این که از کاراش خبردار بشم. بزرگی کرد برا شهر ما.»
پرسیدم: «چه طور؟»
بغضش را قورت داد و گفت: «خاک کارخونههای مازندران رو جارو کرد.»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#خداحافظ_ای_داغِ_بر_دل_نشسته
دستهایش را پشت کمرش حلقه کرده بود و زیر چشمی دلنوشتهها را میپایید.
خودکار را برداشتم و رفتم به طرفش.
- بفرمایید شما هم یک چیزی بنویسید.
هول شد و عقب عقب رفت.
- من؟ نه! من چی بنویسم؟ اصلا خطم خوب نیست.
گفتم: «حرف دل زدن که خط خوب و بد نمیشناسه.»
خودکار را گرفت. بغضش ترکید و خودش را انداخت روی مقوا.
با خط درشت نوشت: «خداحافظ»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#عید_انتخابات
مشتم را جلوش باز کردم و گفتم: «بفرمایید شکلات.»
خندید و گفت: «به چه مناسبت؟»
گفتم: «عیده دیگه»
گفت: «عید چی؟ عیدا که تموم شد.»
گفتم: «عید انتخابات»
شکلات را گذاشت توی دهانش و گفت: «چه جالب. نشنیده بودم. عید انتخابات!»
🗳🗳🗳🗳🗳
گفت: «مطمئنی میخوای منم از شکلاتت بردارم؟ فک نکنم رایمون مثل هم باشهها!»
گفتم: «این صندوقها دقیقا برا همینه که ما خودمون برا خودمون تصمیم بگیریم، نه یکی رو برامون انتخاب کنن.»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#ای_سر_جدا_خورشید_روی_نیزهها
شبهای عاشورا مادرم یکریز، زیر گوشمان زمزمه میکرد؛
«مکن ای صبح طلوع... مکن ای صبح طلوع...»
ما سه خواهر هم توی عالم بچگی، نقشه میکشیدیم چه جوری جلوی آمدن خورشید را بگیریم تا دعای مادر مستجاب شود.
یک بار یکیمان خوراکی مورد علاقه اش را آورد وسط. من از جعبه مداد رنگی ۲۴ رنگم مایه گذاشتم و خواهر دیگرم از کفشهایی که هنوز نپوشیده بود.
همهاش را نذر کردیم که خورشید یکروز دیرتر سر و کلهاش پیدا شود. آخر مادر برای هیچ دعایی اینجوری تا صبح روی سینهاش نمیکوفت.
صبح که چشم باز کردیم؛ خورشید آمده بود.
خواهرم کفشهای نویش را پوشید. خوراکیها را برداشتیم و من مداد رنگیهایم را با خودم آوردم تکیه تا با بچهها خورشید ظهر عاشورا را نقاشی کنیم.
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#برسان_سلام_ما_را
اولین بار که قاب عکس سید حسن و حاج عماد را روی دیوار خانهمان دید، با خنده گفت: «حالا قابهای دیگهت یه چیزی. اینا که مال یک کشور دیگهن میخوای چیکار؟»
لبخندی زدم و گفتم: «چه فرقی میکنه جنس همهشون یکیه. جنس خوب هرجا باشه باید روی چشم بذاری.»
امروز صبح بهم زنگ زد. بغضِ توی صدایش را ازم قایم میکرد. مثل توپی که پشت سرت این دست و آن دست کنی.
گفتم: «چی شده سر صبحی بیداری؟ قانون پنجشنبههای لنگ ظهری رو شکستی؟!»
صدایش را صاف کرد و گفت: «دارم میرم یه جایی. دارن جنس خوب پخش میکنن گفتم تموم نشه.»
گفتم: «معما طرح میکنی سر صبح؟»
خندید و گفت: «قاب عکسای خونهت یادته. جنس خوب بعدی رو خودم برات میارم.»
انگار یکی قلبم را فشار داد و آبش را ریخت توی چشمهایم.
- یادت نره چند قدم هم برای من برداری...🥺
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#به_وقت_مقتل
وقتی توی روضه زیر لب میگفتیم: «لا یَوم کَیَومِکَ یا أباعَبدِالله»، گمان نمیکردیم جنایتکارهای عالم، کار را به جایی برسانند که هر روز یک پرده از عاشورا جلوی چشممان رژه برود.
امروز، به وقت شهادت دخترت رقیه سلاماللهعلیها، صدها دختر جلوی چشم اهل خانه و جهان پر پر زدند...
#قتلعام_مدرسه_تابعین
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم؛
من شاهد بودم نرگس با چه وسواسی لوازم خانهاش را دانه دانه با بالا و پایین کردن دهها مغازه جور کرد. چطور میتواند اینقدر راحت از چیزهایی که دوستشان دارد بگذرد؟ با خودم میگویم: «تو این خونه چی برای من از همهچی باارزش تره؟» نگاهم قفل میشود روی کتابخانه. بلند میشوم و زانو میزنم جلویش. با تکتکشان هزار و یک خاطره دارم. برای بهدست آوردن بعضیشان کلی کتابفروشی زیر پا گذاشتهام. چندتایشان هم هدیه است. هدیه روزهای مخصوصی از زندگی. عزیزترینِ من هم کمکم از پشت ابر میآید بیرون؛ کتابهایم!
یاد آدمهایی میافتم که هر بار جلوی کتابخانهام ایستادهاند با کلی التماس، که حداقل هدیه نمیدهی بفروش. گوشی را برمیدارم. شمارهها را میآورم. دست و دلم میلرزد. گوشی را میگذارم زمین و دوباره تکتک کتابها را نگاه میکنم. یکی یکی از قفسه میآورمشان بیرون. نگاه عمیقی توأم با خداحافظی بهشان میاندازم. بعضی را ورق میزنم و تکههایی را برای بار چندم میخوانم و ذهنم شرق و غرب عالم را سیر میکند.
درددلهایم که تمام میشود، زنگ میزنم به بچهها. اولش خیال میکنند چیزی خورده توی سرم. وقتی میگویم میروند جایی بهتر از قفسههای خانه ما، تازه دوزاریشان میافتد. بعضی چند برابر قیمت پشت جلد، کتابها را برمیدارند. بعضی هم فقط پولش را میریزند به حساب جبهه مقاومت و میگویند بفروش به یک نفر دیگر. چند روز است که بیشتر کتابها در عین این که دارند خرید و فروش میشوند، هنوز سرجایشان هستند! یاد قرآن میافتم، وقتی دو دو تا چهارتای دنیا را به هم میزند. «...که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه یکصد دانه باشد...»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
#بِکُم_یُنَزِّلُ_الغَیث
باران که تبدیل به سیلاب شد وسط قنوت نماز مغرب بودیم! نمنم اولیهاش در کسری از ثانیه به شُرشُر عجیب و غریبی تبدیل شد.
شب شهادت امام صادق علیهالسلام حرم کاظمین غلغله بود؛ از سراسر عراق و کشورهای دیگر، زائران برای عرض تسلیت خودشان را رسانده بودند.
به زحمت، گوشهای توی حیاط پیدا کرده بودیم و به نماز ایستاده بودیم. پایان نماز، شروع دوی ماراتن بود؛ میدویدیم تا خودمان را زیر یکی از چترهای غولپیکر صحن جاکنیم.
بالاخره درحالیکه از همه جایمان آب میچکید، زیر یکیشان نشستیم.
ابرها انگار بدجوری داغدار بودند! باید مینشستیم تا باران کمی آرام بگیرد و بعد برویم.
همانطور که نگاهم به حرمِین بود، مردی را دیدم که ساحل امن را رها کرده و نشسته زیر باران! بلندبلند مصائب ائمه علیهمالسلام را برای خودش میخواند و به سینه میکوبد. بعد هم مُشتهای گره کردهاش را باز میکند و میبرد طرف آسمان و طلب ظهور میکند و به احترام دعایش میایستد.
«شیعه را آرزو تربیت کرده.» دیدنِ زائر بارانی، این حدیث امام هفتم را توی ذهنم روشن کرد. نه از آن آرزوهای دور و دراز بی خاصیت؛ از آنها که معلوم است، سر و ته دارد و وعدهی تحققش را هم خدا امضا زده.
مرد زیر باران داشت آرزوهایش را مرور میکرد. کاش قلبها امیدهایشان را مثل روشنایی نشانمان میدادند! مطمئنم که در آنصورت قلب این مرد مثل آتش شعلهور بود! آرزوهای نابش، با دستان باز، از لابهلای خاکسترهای غم، امید و نشاط و زندگی بیرون میکشید.
#مریم_برزویی
جان و جهان🌱
💠 بله | ایتا 💠
🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ
🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane
#به_خیر_گذشت
دیشب پشت چراغقرمز دو تا ماشین زدند به هم.
یکدفعه رانندهها مثل برق از پشت فرمان پریدند پایین. گفتم الان است که کتککاری کنند. فوری زدم روی پای همسرم:
- محسن! پاشو تا همدیگرو نکشتن.
همینکه همسرم نیمخیز شد، دیدم همدیگر را بغل کردند و دارند روبوسی میکنند.
صدایشان را میشنیدم.
- نه آقا ای چه حرفیه؟! اختیار دِرِن! فدا سرِتان!
صد تا ازی ماشینا بیاد و بره.
- فردا صبح میام میبرم تعمیرگاه جلو خانهمان. گواهینامهمو بذارم؟
- نوکرتم! خودت سَندی. خراب بشه او اسراییل، سرت سلامت!
چهکسی گفته مرگآگاهی، انسان را افسرده میکند. حضور مرگ، بیخ گوش زندگی میتواند همینقدر حیات ببخشد و انسانها را به زندگی برگرداند.
اسراییل! کجایی ببینی حتی جنگ با تو هم برای ما برکت دارد.
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
💠 بله | ایتا 💠
🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ
🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane