#مهریه_عندالاستطاعه
مهریه من، زیارت هرسالهی پیادهروی اربعین است.
بعد از شش سال که هر سال این سفر توفیقم میشد، دوسال است بعد از به دنیا آمدن دوقلوهایم، زینبی شدهام تا برادرهایم حسینی بشوند.
پارسال کولهمان را بستیم، مرخصی گرفتیم و تمام کارهایمان را کردیم، اما گذرنامه موقت بچهها تا روز اربعین نیامد. بماند که دعوت نبودیم و من به زور دست و پا میزدم...
قبل از تصمیم به رفتن، استخاره گرفتم. بد آمد اما چون تنها موافق سفر با دو بچه ۹ ماهه فقط خودم بودم، به کسی نتیجه استخاره را نگفتم!
همه کار کردیم و گذرها نیامد. گفتم راه بیفتیم، یا تهران میگیریم یا لب مرز بالاخره یک جوری رد میشویم. دوباره استخاره کردم، خیلی بد آمد!
خلاصه که از من حماقت و از حسین(ع) مراقبت!
نرفتم و قسمت شد بمانم و با مامانم از ۱۰ تا نوه که پدر و مادرهایشان راهی شده بودند، نگهداری کنیم. اما امسال مامان را هم راهی کردم و تنهایی از چهار تا بچه مراقبت میکنم.
روزی که مسافرها به راه افتادند، بچهها خیلی اذیت میکردند و دوباره دلتنگی اربعین روی قلبم سنگینی میکرد و بدجور حالم خراب بود...
با دوستم درددل میکردم. گفتم:«حالم بده. از طرفی رضوان دخترم بخاطر وابستگی شدید به مامانم از صبح تب کرده و مدام سراغشو میگیره. چون خونه اونها هستیم و خودشون نیستن، بیتابتره».
✍ادامه در قسمت دوم؛