✍قسمت دوم؛
جملهای گفت که دیوانهام کرد...
- زهرا خسته شدی؟
- خیلی، درحدی که چندبار به ذهنم اومد زنگ بزنم داداشم برگردن!
- خوبه تو میتونی اینکارو بکنی، ولی یه عمه بود که راه برگشتی نداشت... بچه ها دیگه بابا نداشتن...
- بمیرم برای دل بیبی زینب کبری. با اون همه بچه تو اسارت چه کرد؟
از صبح برادرزادههام هر حرف و سوال و بیتابی که میکنند، یاد بیبی میافتم و زار میزنم. طفلکیها مدام میگویند:«عمه جون! چرا انقدر گریه میکنی؟!»
#موعود
جان و جهان ما تویی ... 🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan