eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
536 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی از اطرافیانم، حال و احوال من را نزدیک اربعین دیده‌اند؛ روزهایم متفاوت‌ از همیشه شب می‌شود و شب‌ها را هم به سختی صبح می‌کنم. تا امروز، اربعین، اعتیاد‌آورترین مساله اجتماعی بوده که با آن مواجه شده‌ام و در برابرش خودم را باخته‌ام. بله! درست همان‌جا وسط مسیر، خودم را باخته‌ام؛ بین آن همه زائر، بین نوای هلا بیکم یا زوّار و ماء بارِد من خودم را گم کرده‌ام و هنوز پیدا نکرده‌ام... بعد از این همه سال و تکرار شدن این‌ زیارت، هنوز اولین چیزی که توی تقویم هر سال دنبالش می‌گردم، روز تولد خودم و یا بچه‌ها نیست، اربعین است. این‌که چه روزی‌ و کجای ماه است؟ چطور می‌شود مرخصی گرفت؟ و تا به وصالش برسم، هزار رویا برایش در ذهنم می‌پردازم، و تازه سال من از آن‌روز شروع می‌شود... پارسال، بعد از چند سال دوری از زیارت اربعین به همسرم خیلی اصرار کردم که ما را هم با خود ببرد. آخر امسال قصه فرق می‌کرد؛ علی بزرگتر شده بود و ما مهیّا بودیم برای این سفرِ عزیز. به سختی مرخصی گرفتیم و کوله‌بارمان را جمع کردیم. عصر روز قبل از حرکت، علی با گریه‌ی شدیدی از خواب بیدار شد و مدام دندان‌های انتهایی‌اش را نشان می‌داد و می‌گفت: «درد می‌کنه». مراجعه به دندان‌پزشک هم علت را مشخص نکرد و گفتند: «دندون‌هاش سالمن». ولی همچنان علی درد داشت، تا این‌که نزدیک‌های اذان صبح بود که با صدای نق و نوقش از خواب بیدار شدم و تازه فهمیدم که مریض شده؛ درد از ناحیه گلو بوده. علیِ بدمریض ما که دارو نمی‌خورد و سبک‌ترین مریضی‌هایش برای ما بحران بود، حالا دم رفتن، سرما خورده بود. ✍ادامه در قسمت دوم؛