#همیشهپرستاری_که_بیمار_شد
سخت گذشت.
خیلی سخت گذشت..
خیلی خیلی سخت گذشت...
شب کنارش میخوابم. روی تختش. تا تکان میخورد یا سرفهای میکند، هراسان بیدار میشوم. جای خوابش را صاف میکنم. پشتش را آرام ماساژ میدهم تا دوباره خوابش ببرد.
خورشید سرک کشیده است. با ناله از خواب بیدار میشود. بلندش میکنم. لقمهای میگیرم و در دهانش میگذارم. میدانم چایی را با عسل دوست دارد شیرین کند. اما بیمیل فقط چند قُلُپ میخورد. با هر لقمه راه گلویش بسته میشود و به سرفه میافتد. پشتش را ماساژ میدهم تا راه گلویش باز شود.
با احتیاط روی مبل مینشانمش، دورش را پر از بالشت و متکا میکنم. چشمم به دستانش میافتد که از چند جا سیاه و کبود شده است. برای یافتن رگ دست عزیزِ جانم، ناشیانه سوراخ سوراخش کردهاند.
به چهره نالان از دردش نگاه میکنم و سعی میکنم حرفهای بامزه پیدا کنم و با ادا و اطوار تعریف کنم. حواسم پی ساعت است و داروهایی که اگر از ساعتشان بگذرند، درد امانش را میبرد و نمیتوانم پیش از موعد هم به او بدهم تا زودتر از درد خلاص شود.
****************
سخت گذشت.
خیلی سخت گذشت..
خیلی خیلی سخت گذشت...
مادرم بود،
که بسان کودکی تر و خشکش میکردم.
جای ما عوض شده بود.
و این، ماجرا را سختتر میکرد.
و چه بسا برای مادر، سختتر...
#مریم_سادات_صدرایی
با ما در *جان و جهان* همراه باشید:🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan