eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
536 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
... ⚡️بخش اول؛ برای همه ما تا بحال اتفاق افتاده که وقتی به عقب برمی‌گردیم و واقعه‌ای سخت و جان‌فرسا را مرور می‌کنیم با خود بگوییم: "خدا را شکر که از این امتحان سربلند بیرون آمدم" یا بالعکس بگوییم: "خدایا این بار هم نمره‌ی قبولی از این امتحان نگرفتم." اما کاش همه وقایع همین‌گونه و بین همین دوراهیِ قبولی یا مردود شدن تفسیر می‌شد...                              ■■■ تقریبا سه ساعت زمان دارم تا آماده شوم و بچه‌ها را راه بیندازم. خداراشکر دیروز خیلی از کارها را کرده‌ایم؛ کالسکه را تعمیر کردیم. داروهایی که لازم بود خریدیم. لیست وسایلی که باید برداریم را نوشتیم. کنسرو و نود اِلیت برای احتیاط گرفتیم و کلی کار دیگر... نگاهم به ساک سربازی همسر می‌افتد، در دلم می‌خندم: "خوب شد سربازی رفت‌ها! وگرنه کِی ما ساک به این بزرگی می‌خریدیم که اینقد جا‌دار باشد و کوله هم بشود" تند تند لباسها را تا می‌کنم و به ترتیب نیازهای‌مان در ساک جا می‌دهم! نگاهی به اطرافم می‌اندازم. همین دو سه روز پیش اسباب‌کشی کرده‌ایم به خانه جدید! خانه پر از خرت و پرت است‌‌. حالا کی وقت کنم این‌ها را مرتب کنم؟ کاش خانه مرتب بود که وقتی از مسافرت می‌آییم دل‌مان روشن شود از دیدنش نه این‌طوری شلخته پِلخته که آدم دلش می‌گیرد. هِی... تازه بعد از سفر هم دانشگاه شروع می‌شود. خدا کند بشود یک‌ماهه جمعش کرد! در همین خیالات بودم که نگاهم به ساعت افتاد! هی وایِ من! چقدر وقت کم است!! تازه می‌خواهم بچه‌ها را هم حمام کنم. سریع کارم را تمام می‌کنم و بچه ها را به زور در حمام جای می‌دهم. ادامه دارد...